سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برترین پارسایى نهفتن پارسایى است . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :7
بازدید دیروز :26
کل بازدید :369543
تعداد کل یاداشته ها : 205
103/9/3
1:34 ع
< src="http://comments.persianblog.ir/cc.aspx?blogID=294719&rnd=38872.3583333333" type="text/java">

پیام غدیر

 

روزى که رسول خدا(ص)در «حراى حق‏» به نبوت مبعوث شد، فرمان‏هدایت و سعادت انسان‏ها را در کف داشت.

آن روز هم در «پهنه غدیر» و در جمع حاجیان برگشته از زیارت‏خانه خدا به خطبه خوانى پرداخت، باز در اندیشه نجات امت وتضمین سعادت آنان بود.

این است که «غدیر» را حلقه میانى «رسالت‏» و «امامت‏»

مى‏شناسیم و «ولایت‏» را تداوم «نبوت‏» مى‏دانیم.

غدیر، از سویى به «بعثت در حرا» وصل مى‏شود و از سوى دیگربه «شهادت در کربلا» پیوند مى‏خورد و فاصله میان حرا تا کربلارا دریایى از باورهاى پاک و هدایتهاى آسمانى پر کرده است که در«غدیر» تجسم یافته است.

دریاى غدیر، از ریزش آبشارگون وحى بر جان محمد(ص)لبریز است وقامت دین در زلال «غدیرخم‏» انعکاس مى‏یابد.

«غدیر» ، هنوز هم چشمه‏اى لبریز از هدایت‏ها و کرامت‏هاست ودریایى مواج از آب حیات و باور و بصیرت، تا در کویر حیرت وهامون ضلالت، کام جانها را سیراب سازد و هادى اندیشه‏ها گردد.

غدیر، یک «کتاب مبین‏» است، سندى براى تداوم خط رسالت درجلوه امامت و صراطى مستقیم که به سنت پیامبر خدا منتهى مى‏شود.

امتى که پاسدار غدیر باشد، عاشوراهاى مظلومیت و کربلاهاى خون‏و شهادت را شاهد نخواهد بود و ولایت در محاق غربت و تنهایى‏نخواهد ماند.

دریغ و صد دریغ که کوردلان و خفاشان به تابش خورشید، دل ودیده نسپارند و به تیرگى و ظلمت‏خو کنند و همچون گله‏اى باچوپان باشند و راهى بى راهنما و شبى بى چراغ و کشتى‏اى بى ناخداو دشتى بى چشمه و کویرى بى آب...!

قافله‏اى که از زیارت کعبه بر مى‏گشت و راهش حق بود و بارش‏ایمان و مقصدش «الله‏» ، وقتى به غدیر خم رسید، چشم به افقى‏دوخت که پیام هدایت داشت و دستى را دید که خورشیدى فرا دست‏بردو به همگان نشان داد که:

هر که را باشم منش مولا و دوست ابن عم من على، مولاى اوست

و گوش امت‏به دهانى بود که از وحى و غیب مى‏گفت و به خدا وصل‏بود و دامن، دامن معرفت‏براى بندگان خدا هدیه مى‏داد و خرمن،خرمن کرامت و معنویت پیش پایشان مى‏ریخت، تا از وسوسه‏هاى نفس وتلبیس ابلیس و فریب نفاق رها شوند و همچنان «عبد خدا» و«مطیع رسول‏» بمانند.

ولى.... مگر شیطان مى‏گذارد که بندگان خدا، راه بندگى را بى‏درد سر بپیمایند و به مقصد برسند؟!

خطبه حضرت رسول در آن دشت‏سوزان، آب گوارایى براى روح‏هاى‏عطشناک بود که مى‏رفت تا همیشه تاریخ را سیراب سازد.

اما.... مگر گذاشتند که این زلال گوارا به جانهاى تشنه برسد؟

رسول خدا(ص)مى‏خواست دست «امت‏» را در دست «امام‏» بگذارد،تا نه گمراه شوند و نه سرگردان، نه تشنه بمانند و نه در دام‏نفس بیفتند.

این بود که منشور بلند و جاودانه «خطبه غدیر» را سرود و به‏گوش تاریخ سپرد.

مردم نیز پیمان‏ها بستند و تبریک‏ها گفتند و قول‏ها دادند.

اما.... تاریخ نشان مى‏دهد که آن عهدها شکستند و آن پیمان‏هااز یادها رفت.

افسوس که گروهى از امت، در کلاس درسهاى نبوت و وحى، مردودشدند و آن همه «یاد» ها را به «نسیان‏» سپردند.

هزاران دست‏بیعتگر کجا رفت؟ وفا با آل پیغمبر کجا رفت؟ اگر «مولى‏» ، «ولى‏» مى‏شد، چه مى‏شد؟ خلیفه گر «على‏» مى‏شد، چه مى‏شد؟ ولى... خاتم دوباره بى نگین شد عدالت‏با على خانه نشین شد

اینک ماییم و على(ع)که غدیر خم را از دریاى فضایلش به موج‏نشانده است.

على(ع)، برگزیده محمد(ص)نبود، بلکه منتخب خدا بود.

پیامبراکرم(ص)تنها مامور ابلاغ پیام آسمان بود «بلغ ما انزل‏الیک من ربک‏» و اگر در آن نیمروز داغ، آن پیام را نمى‏رساند، رسالت الهى را به انجام نرسانده بود.

اینک ماییم و غدیر، که مرامنامه مکتب ما و محور وحدت ما وچراغ راهمان و راه زندگیمان است.

گرامیداشت غدیر، تکریم رسالت پیامبر(ص)و وحى خدایى است.

تکریم غدیر، ارج نهادن به فضیلت‏هاى متبلور در وجود صاحب‏ذوالفقار و ساقى کوثر است.

بها دادن به غدیر، اداى احترام به تکمیل دین و اتمام نعمت‏است.

کاشتن بذر ولایت در جانهاست.

نشان دادن خورشید به گرفتاران در ظلمتهاست.

عید گرفتن غدیر، ارج نهادن به کرامت انسان است، چرا که غدیر،عید عدالت و رهبرى، عید کمال‏طلبى و حق جویى، عید شعله افکنى براندیشه‏ها و امید آفرینى در دلهاست.

غدیر، روز بشریت و روز «انسان‏» است، عید پیمان و میثاق وعهد است.

آیا دریغ نیست که بشریت امروز، على(ع)را نشناسد و درک نکند واز زمزم زلال «على‏شناسى‏» سیراب نشود؟ و دامن مهر در این دریانشوید و چراغ راه از این فروغ الهى نجورید؟!....

رسالتى را که رسول در غدیر خم انجام داد، اطاعت امر خدا بودو حج آن سال، گرچه به «حجه‏الوداع‏» شهرت یافته است، لیکن درگذشته‏هاى دور و در متون کهن، از آن به «حجه‏الابلاغ‏» هم تعبیرشده است، که اشاره به همین فرمان «بلغ‏» است که نازل شد و چون‏ابلاغ انجام گرفت، آیه «اکمال دین‏» فرود آمد و حجت تمام شد وصراط، روشن گشت.

راویان شیعه و اهل سنت، همه در کتابها نوشتند و در نقل‏هاآوردند.

شاهدان، بارها براى اثبات حق، به «خطبه غدیر» استنادکردند.

مولفان، براى اینکه حق این روشن و مسلم انکار نشود، صدها سندبراى غدیر و خطبه رسول خدا و بیعت مردم آوردند و ثبت کردند، تااگر «انصاف‏» در میان باشد و هدف، شناختن حقیقت‏باشد، نه‏انکار لجوجانه خورشید و نه کتمان حسودانه فضایل و نه ستیزعنودانه با «ولى خدا» و «وصى رسول‏» ، به این آینه بنگرند،آینه غدیر، که همه حقیقت در آن متجلى است.

از این جهت، بر این باوریم که «خطبه غدیریه‏» حضرت محمدنیز، همچون خود غدیر خم مظلوم است و مورد بى مهرى قرار گرفته‏است و جز چند جمله مشهور آن، چندان مطرح نیست، در حالى که‏سزاوار و بجاست که این منشور جاویدان، هر چه دقیق‏تر و گسترده‏ترو پرشورتر، مورد توجه و مطالعه و شرح و تفسیر قرار گیرد، تاچشمهاى بصیر، از درخشش حکمتها و پندها و تذکارهاى پر ارج این‏گنجینه معرفت، لذت ببرد و به تماشاى «حقیقت ناب‏» بنشیند.

بر این باوریم که در اداى تکلیف نسبت‏به «غدیر» ، قصورکرده‏ایم.

مى‏بایست «غدیر» را بیش از این، چونان مشعلى فرا راه‏اندیشه‏هاى بشرى قرار دهیم و دین پژوهان و حقیقت جویان را بافرهنگ ژرف نهفته در غدیر آشنا سازیم و جامعه بشرى را با دوچشمه فیاض و جوشان معرفت، یعنى «قرآن و عترت‏» آشنا سازیم.

دو چشمه‏اى که یادگار پیامبر و میراث ماندگار آن رسول خاتم تادامنه قیامت است و خود او پیروان و متمسکان به این هر دو را که‏نام «ثقلین‏» بر آنها نهاده است، ارج نهاده و سلامتشان را از«ضلالت‏» ، تضمین کرده است.

آرى....آرى، حرف وپیغام «غدیر» این است:

آب را از سرچشمه باید خورد، میوه را از شاخه باید چید، چهره را بى پرده باید دید.


90/2/30::: 12:1 ع
نظر()
  
  

الا ... اى محرم!

 

 

تو آن خشم خونین خلق خدایى که از حنجر سرخ و پاک شهیدان برون زد تو بغض گلوى تمام ستمدیدگانى که در کربلا - نیمروزى به یکباره ترکید تو خون دل و دیده روزگارى که با خنجر کینه توز ستم، بر زمین ریخت تو خون خدایى که با خاک آمیخت تو شبرنگ سرخى، که در سالهاى سیاهى درخشید الا ... اى محرم!

تو خشم گره خورده سالیانى، تو آتشفشانى تو بر ظلم دشمن گواهى تو بر شور ایمان پاکان نشانى تو هفتاد آیه، تو هفتاد سوره، تو هفتاد رمز حیاتى تو پیغام فریاد سرخ زمانى تو، موجى ز دریاى عصیان و خشمى که افتان و خیزان رسیده است‏بر ساحل روزگاران الا .. . اى محرم!

تو فجرى، تو نصرى تویى «لیله القدر» مردم تو رعدى ، تو برقى تو طوفان طفى تویى غرش تندر کوهساران!

الا ... اى محرم! تو یاد آور عشق و خون و حماسه تو دانشگه بى نظیر جهاد و شهادت تویى مظهر «ثار» و «ایثار» یاران الا ... اى محرم!

به هنگام و هنگامه هجرى کاروان شهیدان تو آن راهبان روانبخش و مهمان‏نوازى که در پاى رهپوى آزادگان لاله ارغوان مى‏فشانى

الا ... اى محرم! به چشم و دل قهرمانان و آزاد مردان که همواره بر ضد بیداد، قامت کشیدند و در صفحه سرخ تاریخ، زیباترین نقش جاوید را آفریدند تو آن آشناى کهن یاد و دشمن‏ستیزى که همواره در یادشانى

الا .. . اى محرم! تو آن کیمیاى دگرگونه‏سازى که مرگ حیات آفرین را - به نام «شهادت‏» به اکسیر عشقى که در التهاب سر انگشت‏سحرآفرینت نهفته است.

چو شهدى مصفا و شیرین به کام پذیرندگان مى‏چشانى!


  
  
< src="http://comments.persianblog.ir/cc.aspx?blogID=294719&rnd=38872.3583333333" type="text/java">

به بهانه سالروز قیام تاریخى 15 خرداد ؛ آغاز ین روز بیعت

 

روزنامه رسالت ?? خرداد ????
 
الا مسیح مسلخ
الا مجاهد عارف
الا امام رهایی
زمین گواه و زمان آشنا و آگاه است: که لحظه لحظه تاریخ، از تو شد “خرداد”
و جاى جاى وطن از تو گشت “فیضیه”؛
“قم”، از قیام تو قائم.
شرار آتش نمرود
به پیش پاى تو گلشن.
جهان ز کار تو مبهوت
دو چشم ما زتو روشن
تو پیشواى زمان بودى و امام رهایی
زمان گذشت و تو ماندی،
خروش، خفت و تو خواندی
و عاقبت، همگان را
زبند بندگى بندگان خاک، رهاندی...
پانزده خرداد، اگر جانى دارد و تازه است، حیات خود را از نفس مسیحایى “روح خدا” به عاریت دارد؛ این عارف مصلحى که زمان عقیم را به “میلاد شهادت” بارور کرد. پانزده خرداد، روز “امام” است، روز “امت” است. روز بیعت امت با امام است. روز میثاق “خون” و پیمان “شهادت” است.
و... آغازى است براى آغازها... که خشم “ابوذر”ها و قیام “حجر”ها و نهضت “کربلا” را به یاد مى آورد. خونى که در عاشورا از صحراى کربلا جوشیده بود، بستر تاریخ را در نوردید و در رود سرخ تشیع جارى شد و موج ها آفرید تا در پانزده خرداد، فواره این خون بر چهره زمان پاشید و تاریخ ما خونین شد و از آن پس، 19 دی، 17 شهریور، 22 بهمن و دیگر لحظه هاى اوج نهضت پدید آمد و با امامت روح خدا، اسلام در کربلاى خون گرفته ایران حاکم شد. تند باد نیمه خرداد، گرچه سروهاى بلندى را از پاى افکند، اما آن خونهاى پاک، سیلى شد که کاخ ستم را از بنیان کند، ... و پانزده خرداد، اوج یک روز بلند و گرم و جوشان بود که تاریخ را به حرکت آورد، و خفتگان را برخیزاند.
اینک، اى “قم” قائم! اى لاله زار بهشت زهرا، اى همه “شهید آباد”هاى میهن، به شما که مى نگریم در یادهاى پرشکوه “لحظه هاى انقلاب” غرقه مى شویم؛ در آن روزهاى خدایى که نبض پرتپش تاریخ بودند،
و جان دین در چله روز...
و سلام بر “ایام الله” و بر پانزده خرداد 42.
پانزده خرداد: طلیعه فتح
پانزده خرداد، جریان خون “مذهب” و شور “ایمان” در اندام رخوت گرفته ایران بود. خورشید، به نظاره ایستاده بود؛ و سکوت زمان را تماشا مى کرد.
کدام چشم مى توانست باور کند که بار دیگر “محراب کوفه”، طنین ملکوتى “فزت و رب الکعبه” را شاهد باشد و قواره خون در لاله زار کربلا، “مرگ” را به سخره بگیرد و “احد”، بار دیگر در مظلومیت “عاشورا” تجسم یابد و “12 محرم” با “15 خرداد” پیوند ساز کند و اسلام بر آب و خاک و ملیت حاکم شود؟! پانزده خرداد، جاوید و ماندگار است، همچنانکه “عاشورا”!
اگر مظلومیت هابیل فراموش شود، اگر سر “یحیی” در طشت طلایى از یادها برود، اگر شهادت “یاسر” و “سمیه” زیر شکنجه هاى قریش در بیرون مکه محو گردد. اگر خون سرخ على اصغر و چهره لاله گون حسین و جگر پاره پاره امام مجتبى (ع) و اسارت امام سجاد (ع) و زندانى بغداد و تبعیدى طوس فراموش شود، اگر قیام توابین و نهضت سربداران و خروش سید جمال و مقاومت میرزا کوچک و شهادت مطهرى فراموش شود، “پانزده خرداد” نیز فراموش مى شود. ولى نه آنها فراموش شدنى است، و نه این، از یاد رفتنی. شهیدان فراوان انقلاب، شهادت مى دهند که “خط خونین خرداد” را از سال 42 تا پیروزى و پس از پیروزى از یاد نبردند و همواره پوینده این راه بودند. پیام و سرنوشت “خرداد” و “محرم”، بسى شبیه بود. ملتى مظلوم علیه حاکمیت ستم قد برافراشت و عزت شهادت را بر ننگ تسلیم برگزید؛ خون داد و خروشید و فریاد زد، و جمجمه خویش را در بتکده سکوت، منفجر کرد و علیه “توطئه سکوت”، قامت برافراشت و رو در روى جباران ایستاد، هرچند قیام قامتش بارها و بارها در خون نشست...
اسلحه “قلم” را برگرفت و شورید، تا آنجا که دست‌هایش “قلم” شد، اما... از پا ننشست و لب فرو نبست.
پانزده خرداد، مشعلى فروزان از خون و عشق و شهادت بود که در دست “طلبه” و “دانشجو” همه ساله برافراشته مى‌گشت و “فیضیه” و “دانشگاه”، هر سال در این روز، براى شهیدان پانزده خرداد، “فاتحه” مى خواند تا راه “فتح” را بگشاید و به سوگ مى نشست تا ملت را به قیام وا دارد. و چنین است که پانزده خرداد 42 طلیعه فتحى بود که چشم منتظران را در آینده اى نه چندان دور دست به چشم انداز روشنى از امید و سعادت گشود. سلام بر روز خجسته خرداد و سلام بر شهیدان 15 خرداد!
جماران! سخن بگو
جماران! بى قرارى تو را در فراق خمینى مى دانم. براى تویى که گام هایش بوسه گاه خاکت بوده و نفس گرمش عطر هواى کویت، تحمل سخت است،
جماران! این را مى دانم، اما تو باید آرام بیایى و از او برایم بگویی. جماران! از او بگو که دلم بهانه او کرده است. هاى هاى گریه ات را فرو خور؛ سیل خونابه هایت را از گونه ها بر گیر و با من سخن بگو.
جماران! از او بگو که دلم بهانه او کرده است.
تو روزگارى بیش نیست که او را یافته اى و اینگونه مویه مى کنی، من چه بگویم که عمرى است به عشق او مى زیم در عشق او مى گدازم؟
آرام باش جماران و از او برایم بگو. تو ناظر اشک هاى شب و دست هاى نیازش بوده ای. تو گوش راز و مرز تنهایى اش بوده ای. بغضت را فرو خور و با من سخن بگو. بگو که نیمه هاى شب چه در گوش تو نجوا کرده است که این گونه بى تابى و بى قرار؟
جماران! مى دانم که نه زبان گفتن دارى و نه مجال بیان؛ مى دانم که زبان و کلام، در آنچه بوده و آنچه او گفته، ناچیز است و ناتوان، اما چه کنم؟ دلم شکسته و بهانه شنیدن دارد. جماران! خاک تو و کوفه توتیا خواهد شد. بر خود ببالید که محرم دو مقتدا و قدمگاه دو خورشید بودید: کوفه محرم على (ع) بود و تو محرم پیرو گرمى‌اش، خمینی!
کوچه هاى کوفه هنوز عطر على را دارد و کوچه هاى کوچک تو عطر خمینى را. جماران! کوفه در آن شبها از آن چاه چه شنیده است که از آن هنگام تاکنون مویه مى کند؟ و تو از این پیر چه شنیده اى که این سان مویه مى کنی؟ راز این “راز” چیست؟ تو را زبان گفتن نیست یا مرا گوش شنیدن؟
سخن بگو جماران! گلویم را بغض گرفته است. دلم هواى پریدن دارد. هواى از او شنیدن جماران! تو نیز همچون کوفه پاسدار امانت باش و براى فردائیان که محضر خمینى را بوسه حضور نزده اند، حدیث خمینى بگو، حکایت آنچه دیده اى و حدیث آنچه شنیده ای. جماران! بر پدرانم که سالیانى بیش با او بوده اند، غبطه مى خورم. جماران! کوچه کوچه ات عطر یار را دارد. خاکت را از چشم عاشقان دریغ مدار.
جماران! تو از آن رو برخود ببال که خاکت قدمگاهش بوده است و من از آن سان که قلبم:
نه من خام، طمع عشق تو مى ورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیارى هست
بهت نبودنت
بهت نبودنت هنوز در چشمها لانه دارد و بغض مظلومیت، هنوز در گلوها نشسته است.
رفتنت را هنوز باور نداریم؛ گرچه خردادى دیگر را بى مهر روى تو آغاز کرده ایم. وقتى که رفتی، فریاد زدیم: “کاش بال هاى عقربک هاى زمان بشکند، پیش از آنکه خاک سرد، گوهر دردانه ما را در آغوش کشد”؛ اما زمان گذشت و گذشت آنچنان که پس از پیامبر نیز نایستاده بود. زمان باید به پیش مى رفت تا پیام تو را چون استقامت محمد (ص) و مظلومیت على (ع) به آیندگان بسپارد. باید مى گذشت... اما به خدا سوگند که هر گام زمان تازیانه اى بود بر پشت ملتى که در هر مصیبتى عاشقانه چشم به دستهاى تو مى دوخت تا با یک حرکت، کوه مصایبش را بى بنیاد کند. هرگاه که عکسی، خاطره ای، پیامى از تو نقبى به سالهاى وصال مى زند، مى توانى از ملکوت، فرزندانت را نظاره کنى که بغضى در گلو، به کنجى مى خزند تا اشکهاى تلخشان را یادواره هاى محبت او از چهره‌شان بزداید. والله که هنوز هم باور نمى کنیم شوم تر از شب وداع با تو را.
وقتى که آمدی، دریاى عشق در سینه ات مى تپید و کوه صلابت بر گام هایت بوسه مى زد و درخشش چشمانت شکوه شکیبایى را معنا مى کرد. تا تو بودى تقدیر را هم یاراى در هم شکستن استقامتمان نبود، تو که رفتى پشتمان شکست. سالى دیگر گذشت، فجرى را بى تو نالیدیم؛ بهارى را بى تو خزان دیدیم و بارهاى سیاه غم، تنها سایبان ما در دوزخ تابستان بود بى تو.
بى تو ماندیم تا راهت را در پى بزرگمردى دیگر دنبال کنیم و در قله هاى فتح، با امید به نصر خدا و به دنبال بگوییم که سالها و سده هاى آینده عصر ایمان و عصر خمینى (ره) خواهد بود.
امانت عشق (سخنى با جماران)
- ببین! رسم برادرى اینگونه نیست؛ ما به تو اعتماد کردیم؛ در این دنیاى خاکى تو را انتخاب کردیم؛ مى دانستیم تو بهترین کسى هستى که مى توانى امانت دارمان باشی، اما تو خود بگو چرا چنین کردی؟
ما با هم بودیم؛ دوستت مى داشتیم؛ در همه وقت و در همه جا مى گفتیم که تو بهترین و امین‌ترین “مامن” هستی؛ به هر کجا که مى خواستیم برویم از تو نشان مى‌گرفتیم، اما افسوس...
وقتى امانتمان را به تو سپردیم، دستانمان کوچک بود و قلبمان نیز، اما جلال و جبروتت آنقدر بزرگ بود که حس اعتماد را در دلمان نشاند، و ما در آن زمان چه مى‌توانستیم بکنیم جز اینکه به تو اعتماد کنیم؟
- ببین! قرار نبود با ما این گونه رفتار کنی. ما دست خیلى ها را پس زدیم. دعوت هزاران را رد کردیم. توصیه بسیارى را زیر پا گذاشتیم تا تو را انتخاب کنیم. از همان وقتى که در خانه اى گلى بودیم، با چند درخت کوتاه که حوضى کوچک صفایش مى داد، احساس کردیم که زمین اینجا لیاقت امانتمان را ندارد. اما مگر مى شد با آن خانه گلى وداع کنیم؟ خشت ها، درها، پنجره ها، حوض کوچک، حیاط و دق الباب منزل نمى گذاشتند رهایشان کنیم؛ آنها نمى خواستند تنها شوند، ما هم قبول کردیم. به آنها وفادار ماندیم و امانتمان را به آنان سپردیم، تا اینکه به زور ما را از آنان جدا کردند. در آن زمان هیچ فکر نمى کردیم زمانى در جوار تو آرام گیریم. مضطرب بودیم. نمى دانستیم چه کنیم. ما مى توانستیم به تمام دنیا برویم جز به بالین تو! گویى آنها مى دانستند که مامن ما فقط جوار تو است.
- وقتى در “نوفل لوشاتو” اقامت گزیدیم، مدام به فکر جایى بودیم که خشت هایش گلی، درختانش کوتاه، حوض آبش کوچک و درها و پنجره هایش چوبى باشد.
- ما نمى توانستیم در آنجا آرام بگیریم، آنقدر این پا و آن پا کردیم، تا موفق شدیم قدرى به تو نزدیک شویم! اما دست قضا ما را اندکى از تو دور کرد. آخر ما چند خانه گلى در کنار مرقد مطهرى پیدا کرده بودیم، اما باز هم دلمان آرام نداشت. حالا به فکر جایى بودیم که چنارهاى پیر داشته باشد تا ناله هاى امانتمان را تحمل کند! دیگر درختان لاغر و خشک نمى توانستند زیر ضجه هاى شبانه پیرمان تاب بیاورند. بسیار گشتیم، بالا و پایین، جنوب و شمال شهر را زیر پا گذاشتیم؛ ناگاه تو را یافتیم، اى جماران!‌اى عشق جان ها! وقتى تو را دیدیم بر جایمان میخکوب شدیم. تو با آن چنارهاى خسته و پیرت، با آن خیابانهاى باریکت و با آن کوچه هاى قدیمى و مردم صمیمى و پاکت و با آن حیاط خلوت و کوچکت دلمان را ربودی.
- لختى ایستادیم. زیر درختان سبز و پر شکوفه ات نشستیم، قدرى به آواز گنجشگ هاى زیبایت گوش سپردیم. نواى اذان که بلند شد، قبولت کردیم. همه مى گفتند تو بهترین کسى هستى که مى توانى بهترین امانت تاریخ را پاس داری. ما هم اعتماد کردیم. صادقانه امانتمان را به تو سپردیم. - اما حالا تو خود بگو با او چه کردی؟ بگو با پیر و مراد ما چه کردی؟ بگو با آقایمان چه کردی؟ اى خیابان‌ها! اى کوچه ها، اى سنگ ها، اى درختان سرو، اى زمین، اى کاهگل، اى پنجره ها، بگویید با مولاى ما چه کرده اید؟ جماران! به خودت رحم کن. با اشک دیده هامان، با ناله قلب هامان، با نهیب زبان هامان، سیل را، دریا را، رعد و برق را بسیج مى کنیم و تو را در میان مى گیریم.
- گریه مى کنى جماران؟! ضجه مى زنی؟! مى لرزی؟! به دل مگیر حرفهاى دوست قدیمى ات را. فراموشمان شده بود که تو تا آخرین لحظه امانتمان را حفظ کردی! در بالین تو نبود که امانتمان از جلوى چشمانمان پنهان شد.
تو او را خوب حفظ کردی. در و دیوار و خشت و چوب و کوچه و خیابان و درخت هاى جماران! شما نیز بیایید در آغوش عزادار ما. بیا همناله شویم، بیا جماران.
منبع: این متن برداشتى است از “تشییع عشق” که توسط موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى (ره) در سال 1374 منتشر شده است.

 


  
   

خورشید بى غروب امام خمینى

 

           به یاد هفدهمین سال رحلت امام امت(ره)

 داغدارانه و بى‏شکیب، در هفدهمین سال غروب آن خورشید بى‏غروب،همچنان در سوگیم. پس ... اى اشکها، اى دیده‏ها، ببارید و در سینه‏ها بذر غم واندوه بکارید. ما هنوز هم، رنج صبورى در دورى از امام راحل(ره)را، همچنان دردمندانه، تحمل مى‏کنیم.

بر این باوریم که: خرسندى آن بزرگ، در تداوم راهش و استمرارخطش، با حضور در صحنه، با حفظ ارزشهاى انقلاب، با وفادارى به‏آرمانهاى والاى امام، با «وحدت کلمه‏» و با «اطاعت ازرهبرى‏» است. این است‏شاخص و مرز در «خط امام‏» بودن. حق، همچنان در رگهاى آگاهى امت ما جارى است. سالگرد نیمه خرداد، هم یادآور به خون‏خفتگان آن روز سرخ است،که در حمایت از امام و مبارزه با طاغوت، به خون خفتند، هم‏تداعى‏کننده هجرت امام عارفان و قلب مبازران و جان بسیجیان وروح حوزه و حوزویان به حکومت اعلاست.

 از آن نیمه خرداد خونین، تا این خرداد غم‏آجین، چه حادثه‏ها وفراز و نشیب‏ها بوده است که دل عظیم امام امت، تحمل آن همه‏موجهاى سنگین را داشته است. در آخرین بیت‏یکى از غزلهایش‏فرموده است: سالها مى‏گذرد، حادثه‏ها مى‏آید انتظار فرج از نیمه خرداد کشم‏بارى، خرداد، بار غم بر دلمان مى‏نهد و یاد آن «حادثه‏»، شورى‏در دلها و رستاخیزى در جانها پدید مى‏آورد. چشمه خرداد، هنوز هم جوششى زلال، از معنویت و حماسه وارزشهاست، هر چند دستهایى بخواهند این چشمه را بیالایند. نیمه خرداد، هنوز هم مظهر صلابت و مقاومت دینداران خداباور دربرابر «موج بى‏دینى‏» و «سلطه طاغوتى‏» است، هر چند کسانى‏بخواهند آن را از خاصیت‏بیندازند.

چهاردهم خرداد، هنوز هم على‏رغم گذشت هفده سال، روز اندوه و مصیبت فرزندان معنوى امام وسوختگان عشق آن پیر و مراد است، هر چند بعضى بخواهند به نام‏شادى و نشاط، جامه عزا در سوگ آن یار سفر کرده را از تن امت‏درآورند و «عصر خمینى‏» را پایان یافته تلقى کنند. اینک، گر چه امام نیست، راهش که هست! «خط امام‏»، صراط مستقیم‏این امت مصطفایى است. «کلام امام‏»، ترسیم‏کننده سمت و جهت‏حرکت انقلابى ماست. «یاد امام‏»، احیاگر ارزشها و یادآور اهداف و آرمانهایى است‏که به خاطر آنها، جانها فدا شد و خونها نثار گشت و دیده‏ها به‏خون نشست و دلها خون شد. امروز، خوشحالیم که در «افق‏رهبرى‏»، خورشیدى فروزان مى‏تابد، که کلامش «خمینى‏گونه‏» ومواضع او قاطع و پر صلابت است.

 اینک، «هفده سال‏» از آن «مصیبت عظمى‏» که دست تقدیر برسرنوشت امت ما رقم زد، مى‏گذرد. ده سالى که یک روزش هم بى «یاد امام‏» به سر نکرده‏ایم. ده سالى که هر روزش، در تعقیب نمازهایمان، رضوان خدا را براى‏آن پیر و مراد، و دوام و نصرت را براى انقلاب و نهضتش ازخداوند خواسته‏ایم. ده سالى که على رغم توطئه‏هاى نهان و آشکار براى شکست انقلاب وتغییر مسیر و تحریف مواضع و احداث موانع، نه رخنه‏اى در ارکان‏آن پدید آمده است، نه گرد یاس بر چهره‏ها نشسته و نه‏«آمریکا» در طرح نفوذ در بدنه انقلاب، به توفیقى دست‏یافته‏است. نه امت وفادار ما، گوش به یاس‏آفرینى‏هاى بوقهاى دشمن‏سپرده‏اند و نه ذره‏اى از سنگر حمایت از اسلام و نظام ولایت، عقب‏نشسته‏اند. آن قافله‏سالار رهایى، آن امام بزرگ، چهره در نقاب خاک کشید وما را به داغ یتیمى مبتلا ساخت، اما بنیان انقلابش و شالوده‏نهضتش را چنان عمیق و استوار پى‏افکنده و برآورده است که این‏همه سیل توطئه و موج فتنه و طوفان دشمنى آن را نلرزانده است. آن جان، از تن امت جدا شد، ولى روح «ولایت فقیه‏»، این تن راهمچنان شاداب در مسیر همان جان و جانان، نگه داشته است. اگر عفونتى به مشام مى‏رسد، از مردارهایى است که از این روح،جدایند! خدا را شکر که سایه ولایت‏بر سرماست. پروردگارا! نعمت ولایت و رهبرى را از ما مگیر.

وقتى خداوند، براى هدایت بشر، «راهنما» فرستاد و براى تعیین راه و پیمودن مسیر، «حجّت» قرار داد، همه ابعاد را در نظر داشت.

الگوهاى مکتبى، الگوى همه جانبه امت براى راهیابى به کمال و خودسازى و بندگى‏اند. حسین بن على علیه‏السلام نیز یکى از این اسوه‏هاى کامل و الگوهاى همه جانبه است و آنچه از حضرتش باید آموخت، نه تنها درس حماسه و جهاد و ظلم ستیزى، که درس عبودیت و سخاوت و جوانمردى و ارزش گرایى و تهجّد و انس با قرآن و تکریم انسان است.

اینک، نگاهى به بخشى از ابعاد الگویى سالار شهیدان داریم، تا روشن گردد که شخصیت وى به بُعد شورآفرین و حماسى عاشورا و انگیزه آفرینى جهاد در کربلا خلاصه نمى‏شود. امروز، اگر آن باده جانبخش در ساغر دلمان نیست، مى‏توان و باید از چشمه فیض دیگرى شور و حال گرفت و «سیره حسینى» را چراغ راه قرار داد.

در عصر بازسازى ایمانى و فرهنگى، توجه به ابعاد الگویى امام حسین علیه‏السلام ضرورى است. آن حضرت، تنها در کربلا اسوه ما نیست؛ الگو بودنش تنها در زمینه حماسه و خون و شهادت هم نیست؛ حتّى در کربلا هم، فقط کربلاى حماسه و جهاد نبود و اوج صحنه‏هاى آن روز جاویدان هم، تنها شهادت امام و یارانش نبود.

1. نماز، اوج بندگى

سالارما، حسین بن على علیهماالسلام ، شب عاشورا براى انس با خدا و تهجّد و تلاوت قرآن و نماز، از دشمن مهلت گرفت. در گرماگرم نبرد عاشورا نیز، هنگام ظهر به نماز ایستاد تا به ما بیاموزد که جان بر سردین و خداجویى نهاده است. سعید بن عبداللّه حنفى، در آن لحظه، در برابر امام همچون سپر حفاظتى مى‏ایستد، تا حسین بن على علیهماالسلام ، آخرین نمازش را بخواند و با 13 تیر که بر پیکرش مى‏نشیند، به شهادت مى‏رسد.1

ابوثمامه صائدى نیز ـ که خودش شهید نماز است ـ در روز عاشورا، فرا رسیدن هنگام نماز را یادآور مى‏شود. امام حسین علیه‏السلام دعایش مى‏کند که خدا از نمازگزارانِ ذاکر قرارش دهد.2

این که در زیارت‏هاى حسین بن على علیه‏السلام ، او را اقامه کننده نماز خطاب مى‏کنیم «اشهد انّک قد اَقَمْتَ الصلّوة...»3 جلوه دیگرى از اهمیت نماز را در زندگى و شهادت آن پیشواى معنویت و عبودیت نشان مى‏دهد.

2. رضا، اوج ایمان

کمال بندگى در «رضا» به رضاى الهى و فرمان اوست. حسین بن على علیه‏السلام در حرکت به سوى کربلا، اظهار امیدوارى کرد که آنچه را خداوند برایش اراده کرده باشد، «خیر» باشد، چه با فتح، چه با شهادت «ارجو ان یکونَ خیراً ما اراد اللّه بنا، قُتِلْنا ام ظفرنا»4. در قتلگاه نیز جملات زیباى «الهى رضىً برضاءک و تسلیماً لامرک» که بر زبان او جارى شد، نشانه خلوص در بندگى و رضا به قضاى خدا و رنگ خدایى داشتن جهاد و شهادت اوست.

یکى درد و یکى درمان پسندد یکى وصل و یکى هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد  

و جانان سیدالشهداء، خدا بود که عشق الهى در سراسر وجود حضرت، سریان و جریان داشت و «مقام رضا» مرتبه برتر ایمان او به شمار مى‏رفت. خود آن حضرت بارها مى‏فرمود:

 

«رضا اللّهِ رضانا اهل البیت5؛ رضایت ما خاندان، تابع رضاى الهى است.»

3. صبر و مقاومت

سیدالشهداء الگوى صبر و شکیبایى در برابر مصیبت‏ها، مشکلات زندگى، زخم شمشیر، داغ عزیزان و شهادت فرزندان است.

امام حسین علیه‏السلام در آغاز حرکت خویش به سوى کربلا، بر صبر تکیه کرد و یارانى را لایق همراهى خویش مى‏دانست که بر تیزى شمشیر و ضربت نیزه‏ها مقاوم باشند. «فمن کان منکم یصبر على حدّ السیف و طعن الاسنّة فَلیَقُم مَعنا»6

در روز عاشورا نیز در خطبه‏اى که با این جملات آغاز مى‏شود «صبراً بنى‏الکرام...»7 یاران خویش را بر رنج جهاد و زخم شمشیر به صبورى فرا خواند، تا از تنگناى دنیا به وسعت آخرت و از دشوارى‏هاى دنیا به نعمت و راحت بهشت برسند و مرگ را همچون «پل عبور» بدانند.

هنگام خروج از مکه نیز در ضمن خطابه‏اى فرمود: «نصبر على بلائه و یُوَفّینا اُجورَ الصّابرین»8

و صبر بر بلا را مقدمه رسیدن به «اجر صابران» دانست که خداوند عطا خواهد کرد.

روز عاشورا، فرزندش على اکبر را هم با جمله «یا بُنىَّ اصبر قلیلاً» دعوت به صبورى کرد و خواهر خویش را در آن روز سرخ، به «صبر» توصیه کرد.

صبر و مقاومتى که ملت ما از حسین بن على علیهماالسلام و حضرت زینب علیهاالسلام آموختند، آنان را در سال‏هاى دفاع مقدس و جبهه‏هاى نبرد و صحنه‏هاى انقلاب، رویین تن ساخت و به آزادگان عزیز در سال‏هاى سخت اسارت، قدرت تحمّل بخشید.

4. کرامت و بزرگوارى

آقایى و بزرگوارى امام حسین علیه‏السلام زبانزد بود. سال‏هایى که در مدینه مى‏زیست و در دوران پدر بزرگوارش، آنچه از دست کریمش مى‏جوشید، سخاوت و جود نسبت به سائلان و نیازمندان بود.

به روایت حضرت سجاد علیه‏السلام ، امام حسین علیه‏السلام بار غذا و آذوقه به دوش مى‏کشید و به خانه یتیمان و فقیران و بیوه زنان نیازمند مى‏برد. از این رو، بر شانه‏هاى آن حضرت جاى آن مانده بود.9

پس، رسیدگى به محرومان و سرکشى به مستضعفان را هم باید از حسین علیه‏السلام آموخت. وى روزى بر عدّه‏اى بینوا گذشت که سفره‏اى گسترده و روى زمین نشسته، نان خشک مى‏خوردند. پسر پیامبر را به آن طعام دعوت کردند. حضرت از اسب فرود آمد و نزد آنان نشست و از غذایشان خورد، سپس آنان را به خانه خود دعوت کرد و از آنان پذیرایى نمود.

شیوه کریمانه وى، شهرت آفاق بود. وقتى سائلى به درخانه امام آمد و در زد، اشعارى با این مضمون مى‏خواند که:

هرکس امروز به تو امیدوار باشد، ناکام و نومید نمى‏گردد و هرکس حلقه در خانه تو را بکوبد، دست خالى بر نمى‏گردد. تو، سرچشمه جود و سخاوتى و پدرت، کشنده فاسقانِ تبهکار بود. «لم یَخَبِ الآن مَن رجاک...»10

مگر نه این است که نوع دوستى، گرایش به مساکین، تواضع و مردمى زیستن و عاطفه انسانى داشتن را هم باید از الگویى چون حسین بن على علیه‏السلام آموخت؟ رفع نیاز دوستان و همفکران و همسنگران، در رفتار آن حضرت جلوه‏گر است و در این میدان هم باید از او پیروى و به او تأسّى کرد.

5. کار فرهنگى و آموزشى

در نقل‏هاى تاریخى آمده است که وقتى معلّم یکى از فرزندانش به او سوره حمد را آموخت، هزار دینار جایزه به معلّم داد و به او خلعت و لباس بخشید و دهانش را پر از گوهر ساخت. وقتى بعضى سبب این همه بخشش را پرسیدند، فرمود: این‏ها کجا برابر چیزى است که او به فرزندم داده است؟ (یعنى آموزش قرآن و سوره حمد)

آن حضرت در ارزش‏گذارى به تعلیم و تربیت و تشویق معلّم و مربّى فرزندان خویش و ارج نهادن به جایگاه تعلیم و تربیت نیز، الگوى ماست و باید از او بیاموزیم که به بُعد فرهنگى و تربیتى کودکان‏مان بها بدهیم و در این زمینه، وقت و پول هزینه کنیم.

6. روحیه عرفانى

یک بُعدى بودن، نقصانى براى انسان است. پیشوایان دینى ما در همه ابعاد، صاحب کمال بوده‏اند و در شیعیان خود نیز این را مى‏پسندیدند.

خوف از خدا، چشمانِ اشکبار، حالتِ نجوا و نیایش، زبانِ ستایشگر خدا، زندگىِ سراسر شکر نسبت به نعم الهى، نمازهاى با حال و رکعات بسیار در شبانه روز، بارها سفر پیاده به حجّ خانه خدا رفتن، حضور مکرّر بر سر مزار مادر بزرگش حضرت خدیجه علیهاالسلام و گریستن و دعا کردن براى او، نیایش ژرف و عاشقانه‏اش در پاى «جبل الرحمه» و دعاى وى در روز عرفه ـ که از زیباترین و غنى‏ترین متون نیایشى عارفانه است ـ همه و همه، خبر از روح بلند عرفانى آن حضرت دارد.

پس، از این بُعد حیات وى و توجّه به خدا و نیایش‏هاى شبانه و دعاهاى متضرّعانه سیدالشهداء نیز باید الگو گرفت و بخشى از فرصت‏هاى روز و شب را به خلوت با خدا پرداخت. اگر در زندگى یک دوستدار و پیرو، این جنبه مشهود نباشد، در تأسّى به آن اسوه معنویت و نیایش، کوتاهى کرده است.

 7.عشق به خدا

از برجسته‏ترین جنبه‏هاى شخصیت سیدالشهداء، محبت پروردگار و دلدادگى او به خداوند و امر و رضاى اوست.

این که نسبت به حادثه عاشورا و آمادگى براى شهادت‏طلبى و پذیرش تبعات و پیامدهاى آن و راضى شدن به یتیمى فرزندان و اسارت اهل‏بیت، از زبان حضرتش چنین نقل شده است:

ترکتُ الخلقَ طُرّاً فى هَواکا وَ اَیْتَمْتُ العِیالَ لِکَىْ اَراکا

پى‏نوشت‏ها:

1 ـ مقتل الحسین، مقرّم، ص 304.

2 ـ سفینة‏البحار، ج 1، ص 136.

3 ـ زیارت وارث (مفاتیح الجنان).

4 ـ اعیان الشیعه، ج 1، ص 597.

5 ـ موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص 328.

6 ـ ینابیع المودّة، ص 406.

7 ـ نفس المهموم، ص 135.

8 ـ بحارالانوار، ج 44، ص 367.

9 ـ حیاة الامام الحسین(ع)، ج 1، ص 128.

10 ـ همان، ص 131.

11 ـ موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص 414.

12 ـ همان، ص 485.

 

 


  
  


  

علت آشکار نشدن قبر حضرت زهرا (س)

پرسش:چرا قبرامام علی (ع) که در ابتدا مخفی بود توسط امامان بعدی آشکار شد ولی قبرحضرت فاطمه (س) هم چنان مخفی مانده است؟

پاسخ: یک علت مهم مخفی بودن قبر حضرت زهرا (س) این است که هنوز رفع ظلم از آن حضرت نشده است، زیرا کسانی که در حق آن حضرت ظلم نمودند و در واقع قاتل آن حضرت هستند هنوز به عنوان صحابی کبار و خلیفه الرسول مورد احترام و اکرام می¬باشند. در واقع قهر نمودن حضرت فاطمه زهرا (س) با ظالمین در زمان نزدیک به شهادتشان و وصیت آن حضرت به دفن شبانه بدون حضور کسانی که آن مظلومه مقهوره را آزردند، یک شیوه و سبک مبارزه است که آن حضرت برای رسوا نمودن کسانی که مورد غضب پاره تن حضرت رسول(ص) قرار گرفتند، انتخاب نمود و جایی برای جعل حدیث و تغییر تاریخ برای پوشاندن این ستم باقی نگذاشت و سند بزرگی است بر مظلومیت آن حضرت.
و اما حضرت امیر (ع) گر چه بزرگ مظلوم عالم بود ولی در مورد آن حضرت شیوه فرق داشت و علت مهم مخفی بودن قبر آن حضرت امیر (ع) شدت دشمنی عده¬ای از خوارج و بنی امیه بوده که احتمال نبش قبر آن حضرت توسط آنها داده می¬شده است و در زمان¬های بعد، پس از نابود شدن خوارج و بنی امیه و گذشت سالیان متمادی از حکومت بنی عباس، زمانی که در ظاهر مقداری از آن شدت دشمنی کاسته شد و امکان نبش قبر برای دشمنان وجود نداشت. بخصوص که موقعیت مکانی قبر آن حضرت در نزدیکی منطقه¬ای تقریبا شیعه نشین قرار گرفته بود که بعدها شیعیان مانند پروانه دور شمع قبر آن حضرت جمع شدند، به خاطر این جهات، ائمه علیهم السلام مکان قبر آن حضرت (ع) را برای مردم بیان کردند.
قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها کجاست؟
پرسش
:برخی معتقدند قبر شریف حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در مسجد النبی است و برخی
پاسخ:
بر اساس روایات متعدد[?]، خود حضرت فاطمه تصمیم گرفته بودند که قبرشان مخفی بماند و از همین رهگذر بود که علی بن ابی طالب علیه السلام فاطمه را در تاریکی شب به خاک سپرد و قبرش را مخفی نمود. و برای اینکه دشمنان نتوانند موضع حقیقی قبر را تشخیص دهند صورت چهل قبر تازه در مدینه احداث کرد تا کاملا در اشتباه واقع شوند. گر چه خود حضرت علی (ع) و فرزندان حضرت زهرا علیهاسلام،جایگاه دفن حضرت زهرا (س) را می دانستند ولی سفارش های فاطمه (س) در مورد اخفاء قبر به طوری جدی و مؤکد بود که هیچ یک از آنان حاضر نشدند آن را معرفی کنند حتی کاری نکردند که از آثار و قرائن موضع قبر شناخته شود. ائمه اطهار هم یقینا از موضع قبر مطلع بودند ولی اجازه نداشتند که این سر الهی را آشکار سازند.
ولی در عین حال اهل تحقیق از آن صرف نظر نکردند؛ و بعضی از نقاط را به عنوان محل دفن حضرت زهرا سلام الله علیها (با توجه به قرائن و شواهد) معرفی نموده اند.
?ـبعضی گفته اند در روضه رسول خدا (یعنی ما بین بیت پیامبر رسولخدا (ص) تا منبر ایشان) مدفون است.
مجلسی از محمد بن همام نقل کرده که گفت: علی (علیه السلام) فاطمه را در روضه پیامبر مدفون ساخت ولی آثار قبر را بکلی از بین برد. باز مجلسی از فضه کنیز زهرا (س) روایت کرده که در روضه رسول خدا (ص) بر فاطمه نماز خواندند و همانجا مدفون شد.
شیخ طوسی می فرماید: ظاهرا فاطمه (س) را در روضه پیغمبر دفن کرده اند و از جمله شواهدی که می توان برای این احتمال اقامه کرد حدیثی است که از رسول خدا (ص) نقل شده که فرمود بین قبر من و منبرم روضه ای است از روضه های بهشت. و امام صادق فرمود چون قبر فاطمه صلوات الله علیها بین قبر و منبر پیغمبر است و قبر حضرت فاطمه باغی است از باغهای بهشت.[?]
شاهد دوم اینکه نوشتند علی علیه السلام در روضه پیغمبر بر فاطمه نماز خواند سپس پیغمبر را مخاطب ساخت و فرمود:«سلام من و دخترت که در جوارت مدفون گشته است بر تو باد یا رسول الله».
?ـاحتمال دوم: مجلسی، از ابن بابویه نقل کرده که فرمود: نزد من به صحت رسیده که فاطمه (س) را در خانه اش مدفون نمودند بعد از آنکه بنی امیه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه در مسجد واقع شد. در این زمینه روایات زیادی هم داریم[?].
?ـاحتمال سوم: صاحب کشف الغمه می نویسد:«مشهور آناست که فاطمه علیها سلام را در بقیع دفن کردند».[?]
در میان سه احتمال، احتمال اول و دوم دارای قرائن بیشتری است.

در هر حال آن حضرت وصیت کردند تا قبرشان مخفی بماند و این کار را به عنوان اظهار مخالفت و نشان دادن مظلومیت خود در برابر خلفاء انجام دادند.

[?]- بحار الانوار، ج ??، ص ??? و ??? و ???. مناقب ابن شهر آشوب، ج ?، ص ???،- دلائل الامامه ص ??.
[?]- بحار الانوار، ج ??، ص ???.
[?]- معانی الاخبار: ???/?.


  
  

 

آن‏که فهیمد، آن‏که نفهمید – 13

آن‏که فهمید:
همه‌ی خواسته‌ی مادر 3 شهید از آقا!
چند سال پیش، تعدادی از پدر و مادرهایی که سن و سالی ازشان گذشته بود و افتخار باغبانی لاله‌هایی سرخ را داشتند، افطار میهمان مقام معظم رهبری در حسینیه‌ی امام خمینی (ره) بودند.
در آن میان، مادر 3 شهید دستواره (سیدمحمدرضا – سیدمحمد – سیدحسین) نیز حضور داشت.
مادر، با قامتی شکسته ولی سربلند، خدمت آقا رسید. آقا سراغ پدر شهیدان را گرفت که ایشان گفت:
- بیماری قلبی داشته که در بیمارستان بستری است وگرنه آرزویش بود تا به زیارت تان بیاید.
مادر، کمی جلوتر رفت و مثلا طوری که دیگران نشنوند، با حجب و حیاء، آرام چیزی به آقا گفت!

فردای آن روز، "مجید جعفرآبادی" - از بچه‌های واحد تخریب و نیروی سردار شهید "علی عاصمی" - تلفن زد و گفت:
- با خونواده‌ی شهیدان دستواره آشنایی؟
که جوابم مثبت بود. با خانه‌شان که تماس گرفتم، متوجه شدم حاج آقا را تازه از بیمارستان آورده‌اند. به جعفرآبادی گفتم که آمد و ساعتی بعد با هم در کوچه‌های تنگ و شلوغ محله‌ی "علی آباد" در جنوبى‏ترین نقطه‌ی تهران، مقابل در خانه‌ای کوچک زنگ را به صدا درآوردیم.
باورم نمى‏شد این‏جا خانه‌ای باشد که بی هیچ چشم داشتی 4 شهید سرافراز تقدیم اسلام کرده باشد!
مادر که در را گشود، خوش آمد گفت و وارد اتاقی شدیم که پدر پیر، بر تختی دراز کشیده بود. خانمی دیگر هم در خانه بود که متوجه شدیم خواهر شهیدان دستواره است.
پس از حال و احوال، وقتی گفتیم برای پى‏گیری خواسته‌تان از آقا آمده‌ایم، مادر دختری جوان را که در اتاق دیگر بود صدا کرد. دختر کنار مادر نشست.

مادر که خواست او را معرفی کند، گفت:
- این دختر دامادمونه. خدابیامرز "على‏اصغر الله قلى‏زاده".
جا خوردم. دامادشان خدابیامرز؟ وقتی خواستم سوال کنم، خودش گفت:
- بله دامادمون اصغر آقا. شوهر همین دخترم.
و به زنی که کنارش نشسته بود اشاره کرد.

گیج شدم. تازه فهمیدم خانواده‌ی دستواره، جدای از سه مرد غیرتمند خانه‌شان رضا، محمد و حسین، دامادشان را هم برای اسلام به قربانگاه فرستاده‌اند.

جعفرآبادی که متوجه‌ی حال من شده بود، برای این‏که فضا را عوض کند، از مادر پرسید که خواسته‌اش از آقا چه بوده، که ایشان گفت:
- این دختر گل، نوه‌ی منه. هم باباش شهید شده هم سه تا دایى‏هاش. یه سالی مى‏شه که لیسانس گرفته. حدود شیش ماهه که رفته توی گزینش بانک شرکت کرده که استخدام بشه. من هیچی نمى‏خوام. فقط مى‏خواستم بگم یه کاری بکنید که تکلیف این معلوم بشه. شیش ماهه که منتظر جوابه. هم خودش اذیت می‌شه هم ما. مى‏خوام زودتر جوابش رو بدن.

همین؟
- بله همین. دیگه التماس دعا.
همین!
وای!
همه‌ی خواسته‌ی مادر شهیدان از آقا همین؟!
یعنی حتی نخواست تا دختر را بدون نوبت استخدام کنند. فقط گفت بعد شش ماه علافی، تکلیف او را معلوم کنند!

بعدا وقتی از دوستان درباره‌ی بابای دختر سوال کردم، فهمیدم:
همان سال های جنگ، چند ماهی از حاج رضا خبری نمى‏شود. اصغر آقا مى‏رود دنبالش که از او خبری برای خانواده بیاورد. نگو حاج رضا را پیدا مى‏کند ولی دیگر دلش نمى‏آید به خانه برگردد. همان‏جا مى‏ماند و با ماشین، آب و مهمات بین بچه‌ها پخش مى‏کند که یک گلوله‌ی توپ مى‏خورد بغلش و چند وقت بعد پیکرش را برای همسر و دختر کوچک یتیمش مى‏آورند!

امروز از آن پدر و مادر پیر دیگر خبری نیست.
هر دو بر سر سفره‌ی اباعبدالله الحسین (ع) در کنار فرزندان‏شان میهمانند.
من هم دیگر رویم نمى‏شود بروم و پى‏گیر شوم که سرانجام آن دختر توانست استخدام شود یا نه!


  
  
   1   2   3   4      >