دکتر مایل برانت، عضو ارشد و مقام رسمی سازمان سیا؛ در کتاب خود مبنی بر " A Plan to Devide and Desolate Theology " تنها قسمت هایی از پروژه های سرویس های جاسوسی غرب برای نابودی شیعه را فاش می سازد. ما از تک تک مخاطبین عزیز، عاجزانه در خواست می نماییم تا حتما مطالب مربوط به این افشا سازی را مطالعه نمایند
در کل سه راهکار در دستور کار سرویس های جاسوسی غرب قرار دارد:
1 . ایجاد انحراف و اختلاف در درون شیعه
برای مثال پررنگ نمایی اختلافات جزئی میان علما، ترویج شرک و بت پرستی( توکل و عبادت امامان علیهم السلام )، پردازش بش از حد به حاشیه های مذهبی و نه متن دین، ترویج قمه زنی، ترویج مداحی های پوچ و بی اساس، ترویج گفتمان هایی مانند: جدایی اسلام از ایران، اختلافات عرب و فارس، قوم گرایی، عارفان و روحانی نماهای دروغین و غیره.
2. دامن زدن به اختلافات شیعه و سنی
برای مثال ایجاد نفرت از تمام اهل سنت و اعتقاداتشان در میان تشیع و ایجاد نفرت از تمام تشیع و اعتقاداتشان در میان اهل سنت
3 .تقویت همه جانبه اما کنترل شده ی وهابیت
از چهره های برجسته فرهنگی کشور با آثار ادبی بسیار مانند ضریح چشمهای تو ، دو کبوتر دو پنجره دو پرواز ، بدوک ، کشتی پهلو گرفته ، از دیار حبیب ، پدر عشق و پسر و ...
قرة العین من آن میوه دل یادش باد
که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد
ساروان بار من افتاد خدا را مددی
که امید کرمم همره این محمل کرد
در این حال و روز که بندها ترنم ماندن دارند و زنجیرها سرود نشستن میخوانند، کندن چه کار سترگی است، پر کشیدن چه باشکوه است و پیوستن چه شیرین و دوست داشتنی. کاش با تو بودیم وقت قران انتخاب تو با انتخاب حق.
کاش با تو بودیم آن زمان که دست از این جهان میشستی و رخت خویش از این ورطه بیرون میکشیدی.
کاش با تو بودیم آن زمان که فرشتگان، تو را بر هودج نور میگذاشتند و بالهای خویش را سایبان زخمهای روشن تو میکردند.
کاش با تو بودیم آن شام آخر که سالارمان، ماه بنی هاشم (ع) به شمع وجود تو پروانه سوختن داد.
گریه ما، نه برای رفتن تو، که برای جا ماندن خویش است. احساس میکنم که در این قیل و مقال، چه قال گذاشته شدهایم، چه از پا افتادهایم، چه در راه ماندهایم، چه در خود فرو شکستهایم.
احساس میکنم آن زمان که تو دست بر زانو گذاشتی و یا علی گفتی، ما هنوز سر بر زانو نهاده بودیم.
گریه ما نه برای «رٍجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا الله» است، گریه ما، نه برای «فَمِنهُم مَن قَضَی نَحبَه» است، گریه ما، گریه جگرسوز «فَمِنهُم مَن ینتَظِر» است.
ای خدا! به حق آن امام منتظرت، نقطه شهادتی بر این جمله طویل انتظار ما بگذار که طاقتمان سر آمده است، تابمان تمام شده است، توانمان به انتها رسیده است، کاسه صبرمان سرریز شده است و خیمه انتظارمان سوخته است.
مرتضی! ای همسفر شبهای تابناک مدینه!
مگر نه ما یک ماه تمام، پا به پای هم طواف کردیم؟ مگر نه ما یک ماه تمام در کوچه پس کوچههای مکه و مدینه، چشم در چشم در غربت ولایت گریستیم؟
مگر نه ما یک ماه تمام، نفس در نفس به مناجات نشستیم و شهادت هم را از خدای هم خواستیم؟ این چه گرانجانی بود که نصیب من شد و آن چه سبکبالی که نصیب تو.
چرا به خدا نگفتی که خارهای گل را نتراشد؟ چرا به خدا نگفتی که میوههای نارس و آفت زده را هم دور نریزد؟ چرا به خدا نگفتی که برای چیدن گل، بر روی علفهای هرز پا نگذارد؟ چرا به خدا نگفتی که پشت در هم کسی ایستاده است؟
چرا به خدا نگفتی…
اما اکنون از این شکوهها چه سود؟ تو اینک بر شاخسار بلند عرش نشستهای و دست نگاه ما حتی به شولای شفاعتت نمیرسد.
مرتضی، دست فروتر بیار و این دست خسته را بگیر. شاخهها را خم کن تا در این بال شکسته نیز اشتیاق پرواز و امید وصال، زنده شود.
درد ما، درد فاصلهها نیست. مرتضی! قبول کن که تو در اینجا و در کنار ما هم اینجایی نبودی. دمای جان تو با آب و هوای این جهان سازگاری نداشت.
کدام ظرف در این جهان میتوانست این همه اخلاص را پیمانه کند،
کدام ترازو میتوانست به توزین این همه انتظار بنشیند؟
کدام شاهین میتوانست این همه شور و عشق را نشان دهد؟
کلامت از آن روی بر دل مینشست و روایتت از از آن جهت رنگ حقیقت داشت که از سر وهم و گمان سخن نمیگفتی. دیدههای خویش را به تصویر مینشستی.
از نردبان معرفت، بالا رفته بودی و برای ما کوتاهقدان این سوی دیوار، این سوی حجابهای هزار تو، وادی نور را جزء به جزء روایت میکردی و همین شد که نماندی. و همین شد که برنگشتی و پایین نیامدی.
چرا برگردی؟
کدام عاقلی از وحدت به کثرت میگریزد؟
کدام بیننده تماشاجویی از نور به ظلمت پناه میبرد؟
کدام جمالپرستی چشم از زیبایی محض میشوید؟ کدام پرنده زندهای قفس را به آسمان ترجیح میدهد؟
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
هر کس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
استعداد درک پیامهای عاشورا
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر /کز دیو و دَد ملولم و انسانم آرزوستبگویید به دنبال کشف انسانم، دنبال آدم میگردم. میدانید مفهوم "دی" چیست؟ مفهوم دی دیشب نیست(دیشب راسابقاً دوش میگفتند)، بلکه به مفهوم دیروز است. شیخ در روز روشن چراغ بهدست گرفته بود و در شهر میگشت. به او گفتند در روز روشن چراغ به دست گرفتهای ودنبال چه میگردی؟ روشنایی خورشید کافی نیست که با چراغ میخواهی اطراف را روشن کنی؟ پاسخ داد: بدنبال آدم میگردم، میخواهم انسان اختراع کنم، انسان کشف کنم.
و حسین کاشف انسان است؛ کاشف انسانیّت است. منتها این کشف برای کسی ارزش دارد که استعداد آن را داشته باشد، در دلش زیرسازی شده باشد و آمادهی دریافت حقیقت حسین(ع) باشد. اگر کسی دلش را مهیای حقیقت حسین کرده باشد، آنوقت است که حسین با او حرف میزند. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند : قرآن ساکت با هیچکس حرف نمیزند اگر مردید قرآن را به نطق در بیاورید، "فَسْتَنطِقوا" با شما حرف میزند.
این دستگاههای MP3player را در نظر بگیرید وقتی من بلد نباشم با آن کار کنم ممکن است هر هشت دکمهی آن را هم فشار دهم اما دست آخرهم هیچ صدایی از آن خارج نشود! اما کسی که کار با آن را بلد است، دو سه کلید را بطور صحیح فشار میدهد و میبینید 60 ساعت با شما حرف میزند. قضیهی فهم عاشورا هم همین است، شما میبینید عاشورا برای خیلیها ساکت است، حرفی برای گفتن ندارد، اما برای برخی دیگر شور، نشاط، زیبایی، هیجان، پویایی و بالندگی ایجاد میکند.
ما از هندوهای گاو پرست که کمتر نیستیم، گاندی میگفت من مبارزهی با دشمنان و استعمارگران را از حسین آموختم. ما حداقل به اندازهی آنها به حسین بزرگ(ع) عشق بورزیم. معنای عشقورزیدن این نیست که ما فقط برویم و سینه بزنیم(البته سینه زنی هم در جای خود خوب و ارزشمند است) اما، این مسأله را باید به خاطر داشته باشیم که ابتدا باید دلهایمان را آماده کنیم. یادمان باشد که اباعبداللهالحسین(ع) به اباالفضل(ع) میگفت«بِنَفسی أنت» جان من به فدای تو. کسی که حاضر نباشد به برادر خودش بگوید جانم به فدای تو، از حسین درس نگرفته و حسین با او حرفی برای گفتن ندارد.
به امید روزی که آماده شویم و استعداد درک پیامهای بزرگ عاشورا را کسب کنیم.
الگو گرفتن از شخصیتهای عاشورا
همهی سوژهها، کارکترها و شخصیتهای عاشورا برای ما الگو هستند. وقتی به واقعهی عاشورا نگاه میکنید میبینید برای همهی سنین و اقشار درعاشورا الگو وجود دارد؛ برای نوجوانها، جوانها، بزرگترها، برای خانمها، حتی برای آدمهای لوکس هم در کربلا الگو وجود دارد. حُرّ یکی از همان شخصیتهای لوکس و با پرستیژ کربلاست که به یکباره همه چیز را فدای امام میکند. اینطور نیست که بگویید یک عده آدم از اینجا رانده، از آنجا مانده از همان ابتدا با سپاه امام همراه شدند و راهی هم جز این همراهی برایشان نمانده بود، نه این طور نیست. ما در وقایع عاشورا آدمهای نان به نرخ روز خور و بوقلمون صفت هم داریم ؛کسانی که هر روز به یک رنگند و در میان وسوسهها به دنبال بهانه برای نیامدن و همراهی نکردن میگردند.
شکرگزاری امامحسین(ع)
این چهره سراسر زیبایی و شکوه و عظمت است. دیدهاید به پایان زیارت عاشورا که میرسیم میخوانیم «اللّهم لَک الحمدُ حمد الشاکرینَ لک» خدایا تو را سپاس، سپاس کسی که دارد از تو تشکر میکند،چرا؟ «عَلی مُصابِهم» به سبب این مصیبت بزرگ! بله بهقدری این چهرهها زیباست که این مصیبت شکر دارد. شما گاهی آلبوم زندگیتان را ورق میزنید و با افتخار از پدر و مادر و اجدادتان تعریف میکنید که، بله آقا این عکس پدر من است ببینید چه عظمتی و شکوهی داشت، چه شخصیت بزرگی بود. پس ما به این پدر افتخار میکنیم. او با رضا شاه در افتاد، به دارش زدند ولی هیچوقت با او نتوانست در یک مجلس بنشیند. همه میگفتند زندهباد رضا شاه. یک نفر آدم یکلاقبا بلند شد گفت: مرده باد رضا شاه زندهباد خودم؛ و این شخص مرحوم مدرس بود؛ و ما به وجود چنین شخصیّت بزرگی در عالم افتخار میکنیم. همگی ما از آدمهای نترس خوشمان میآید. مردم چشم و دل گرسنهاند، اما از آدمهای چشم و دل سیر خوششان میآید. مولانا میگوید:
من تاج نمیخواهم، من تخت نمیخواهم / در خدمتت افتاده بر روی زمین میخواهم
بهخدا میل ندارم نه به چرب و نه به شیرین/ نه بدین کیسهی پر زر، نه بدان کاسهی زرین
انسانها از این دست آدمها خوششان میآید. امامحسین(ع) یک چنین شخصیتی بود. برای انسانهایی که بلند پروازی دارند، امامحسین(ع) خیلی بلند پرواز بود. خوشا به حال آنهایی که از این حسین(ع)، از این اباالفضل(ع)، از این حرّ، از آن قاسم درس زندگی بگیرد.
مسجدالحرا
این هم لینک دار الافتاء http://www.islamweb.net/fatwa/index.php?page=showfatwa&Option=FatwaId&Id=51327
فصل ما چون بهار، رنگین است
فصل بیداریِ فلسطین است
سوخت در هُرم شعلهها غزّه
ننشسته ولی ز پا غزّه
همه شب از ستم به لب دارد
نالههای خدا خدا غزّه
هست امروز، شمر، اسرائیل
هست امروز، کربلا، غزّه
وقت «لبّیک یا حسین» است و
وقت «روحی لک الفدا» غزّه
ما که همواره یار مظلومیم
عهد خون بستهایم با غزّه
السلام علیک یا مظلوم
السلام علیک یا غزّه
رهبر ما اگر که اذن دهد
یکصدا میرویم تا غزّه