انا مظلوم حسین
انا محروم حسینلم یا قوم تریدون ببغی و فساد
لم تسعون بقتلی بلجاج و عناد
لیس والله سوانا خلف بعد النبی
فرض الله علی طاعتنا کل عباد
انا مظلوم حسین
انا محروم حسین
من له جد کجدی فی الوری
او کشیخی فانا ابن العلمین
فاطم الزهرا امی و ابی
قاصم الکفر ببدر و حنین
عبدالله غلاما یافعا
و قریش یعبدون الوثنین
یعبدون اللات و العزی معا
و علی کان صل القبلتین
و ابی شمس امی قمر
فانا الکوکب و ابن القمرین
انا مظلوم حسین
انا محروم حسین
چیست تقصیر من ای قوم که امروز جهانی
شده آماده به قتلم همه با تیغ و سنانی
در شما نیست ز اسلام نه نامی و نشانی
انا عطشان و قد احرق نطقی و لسانی
انا ظمئان و قد احرق قلبی و فوادی
انا مظلوم حسین
انا محروم حسین
زیر خنجر شه لب تشنه حسین گفت:
تو ای شمر ستمکار!
تو ای ملحد مکار!
تو ای کافر غدار!
اگر من نشناسی، بگویم بشناسی
حسینم و ضیاء القمرینم ، قتیل الودجینم
امام الحرمینم انا الفضه وابن الذهبینم
انا مظلوم حسین
انا محروم حسین
منم شهپر کبری منم آیه تقدیر
منم نخله خوبان منم زاده زهرا
منم عرش و منم فرش
منم کرسی و لوح و قلم و باعث ایجاد دو عالم
انا مظلوم حسین
انا محروم حسین
کربلا دارالنعیم زینب است
کعبه خودتحت حریم زینب است
عمر زینب وقف مولا بودو بس
اوزهرارا المثنی بودو بس
چهره حیدر چو هفت آیینه زد
سنگ زینب را حسین برسینه زد
عشق رازینب تبانی کرده است
رنگ گل را ارغوانی کرده است
هست کیش رهبریت کیش او
صبرزانو می زنددرپیش او
همطراز زینب کبری کجاست؟
هرزنی را زینبی خواندن خطاست
زینب کبری ذلیل و خوار نیست
اززنان کوچه وبازار نیست
دررگ سرخ شهیدان شط اوست
حضرت عباس هم در خط اوست
به گزارش خبرنگار اجتماعی فارس، برگه تقویم در روز 29 آذر سفید است. انگار روزی از روزهای خداست آری اما آنروز برای بتول برهان اشکوری و فرزندانش هاجر، محمد مهدی، مریم و هدی روز دیگری است.
17 سال پیش یعنی روزی که بعد از 11 سال، پدر را دیدند. پدری که آرزوی دیدارش را داشتند و لحظاتشان در این 11 سال به یاد او گذرانده بودند.
آنروز بعد از 11 سال، اولین دیدار و آخرین دیدار را با پدر داشتند و حرفهای ناگفتهاشان با بغضی فروخورده شد و در کنج قلبشان خانه کرد و تنها اشک، مرهمی شد بر دل دردمندشان؛ بر سالهایی که به امید نگاه گرم پدر ثانیهها را از بر میکردند.
11 ماه زندان برای محمدجواد 23 ساله به جرم مبارزه علیه شاه
شهید محمدجواد تندگویان 26 خرداد 1329 هجری شمسی در خانوادهای مذهبی در تهران متولد شد. او در محیط گرم و صمیمی خانوادهاش، سادهزیستن و از خودگذشی را آموخت و همزمان مدارج تحصیلی را طی کرد.
وی پس از اتمام تحصیلات متوسطه، وارد دانشگاه نفت آبادان شد و در این دوران به مبارزه علیه رژیم پهلوی پرداخت که در سال 1352 توسط ساواک دستگیر شده و به 11 ماه زندان محکوم شد.
شهید تندگویان پس از پیروزی انقلاب به مدیریت یک کارخانه در رشت رسید. وی پس از مدتی به وزارت نفت دعوت شد و به عنوان مدیر مناطق نفتخیز جنوب مشغول به کار شد. در آن زمان در هنگام بررسى پروندههاى کارکنان صنعت نفت به کار در وزارت نفت دعوت و به سمت عضو اصلى کمیسیون پاکسازى در آبادان انتخاب شد و چند ماه بعد سرپرست مناطق نفتخیز جنوب شد.
فعالیتهای و تلاشهای مداوم شهید تندگویان موجب شد که علاوه بر مطبوعات داخلى، مطبوعات خارجى به توانایى او در مهار گاز یکى از چاههاى مناطق نفتخیز اشاره کنند و در این زمان شهید رجایى، وی را به عنوان وزیر نفت به مجلس شورای اسلامی پیشنهاد کرد که وی با اکثریت آرا به سمت وزیر نفت منصوب شد.
تنها 40 روز از وزارتش میگذشت که اسیر شد
گرچه شهید تندگویان وزیر نفت بود اما معتقد بود که باید در کنار دیگر پرسنل وزارت نفت برای ارتقای کشور اسلامی ایران تلاش کند به همین دلیل در آن زمان که کشور در جنگ بود براى تقویت روحیه کارکنان شرکت نفت به مناطق جنوب سفر مىکرد.
آنروز درست 40 روز از برگزیده شدن او توسط نمایندگان مجلس در صدر وزارت نفت میگذشت و مثل همیشه برای بازدید و تقویت روحیه کارکنانش عازم جنوب شد اما در نزدیکى پالایشگاه آبادان به اسارت نیروهاى بعثى در آمد.
شهید تندگویان در زمان اسارت نیز چون کوهی مقاوم ایستادگی کرد و حسرت اینکه در مقابل دوربین تلویزیونهای عراقی بایستد و از کشورش بدگویی کند را بر دل دشمنان بعثی گذاشت.
مقاومتها و از خودگذشتگیهای شهید تندگویان از نگاهها مخفی نماند. در آن زمان هیئت ایرانی که مقرر شده بود در جلسه اوپک حضور یابد عکس شهید تندگویان را در جایگاه وی در جلسه اوپک قرار داد و عنوان کرد که وزیر نفت ایران نیست چرا که توسط عراقیها به اسارت گرفته شده است.
این حرکت مورد اعتراض هیئت عراقی قرار گرفت اما نتوانستند کاری از پیش ببرند و در نهایت خبرنگاران حاضر در مراسم این موضوع را منعکس کردند و جهانیان از ظلم روا شده به ایران آگاه شدند.
پدر لبخند بر لب داشت
11 سال گذشت و جنگ به پایان یافت. اکنون زمان آن فرا رسیده بود که شهید تندگویان به نزد خانوادهاش، چشمانتظاران دیدارش، بازگردد.
محمد مهدی تندگویان فرزند این شهید گرانقدر میگوید: (تابوتش را آوردند، در تابوت را به کناری گذاشتند. میخواستم پس از یازده سال با او سخن بگویم. اسکلتی بود با پوستی قیرگون، به رنگ قهوهای تیره که از مومیایی پوشیده شده بود. کاسه چشمانش گود شده و دهانش با حالت لبخند گشوده مانده بود. دندانهایی که از زمان شکنجه ساواک شکسته بود و سینهاش را به خاطر شناسایی دقیقتر، از بالا تا پایین شکافته بودند و مجدداً به گونهای خاص دوخته بودند. تکیده و لاغر مینمود. استخوانهای حنجره شکسته شده بود به طوری که گردن کاملاً می چرخید! یادم میآید که در بین راه، از کرمانشاه تا تهران که از رئیس پزشک قانونی در مورد تاریخ و نحوه شهادت پدرم پرسیدم، گفت «پس از شکافتن پوست، ماهیچهها تازه به نظر می رسیدند و در ناحیه قفسه سینه و جمجمه شکستگی دیده میشد و استخوان حنجره به طور کامل شکسته شده و با توجه به خونمردگی که در ناحیه مچها دیده میشد، حدس میزنیم که در زمان شهادت، دستها و پاهای ایشان را به جایی محکم بسته بودند و بعد ایشان را خفه کرده بودند.» اینرا به وضوح دیدیم و آخرین لبخند او را به خاطر سپردیم و من حالا با پیکر قطعه قطعه او روبرو شده بودم. ناگهان به یاد آن لحظهای افتادم که امام حسین(ع) بر سر نعش برادر حاضر شدند و فرمودند «الان کمرم شکست» و خدا می داند که به واقع کمرم شکست!)
آری پیکر این شهید بزرگوار پس از 11 سال اسارت در 29 آذر 1370 شمسی به خاک ایران منتقل شد و در کنار شهدای هفتم تیر در بهشت زهرا (س) آرام گرفت.
"حجتالاسلام رحیمیان" نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید در پنجمین نشست ماهیانه سازمان بسیج جامعه پزشکی که در تالار ابن سینا دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی برگزار شد به بیان خاطره ای از یک پدر شهید در مورد رهبر انقلاب پرداخت و گفت: خاطره ای از یک پدر شهید شنیده بودم که از نزدیکان بیت مرحوم فاضل لنکرانی بود. همیشه دوست داشتم این خاطره را از زبان خود ایشان بشنوم. فاطمیه اول امسال به همین منظور راهی قم شدم .منزل مرحوم فاضل جلسه روضه بود. رفتم آنجا و از حاج آقا جواد فاضل فرزند مرحوم فاضل سراغ آن پدر شهید را گرفتم.بنابر گزارش خبر رحیمیان ادامه داد: مشخص شد که این پدر شهید خادم بازنشسته حرم حضرت معصومه (س) است. بنابراین حرم رفتم و بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء آدرس دقیق تری از یکی از خدام گرفتم و راهی منزل این پدر شهید شدم. هنگامی که در را زدیم سریعا باز کردند؛گویا منتظر ما بودند. من از پشت پرده گفتم من فلان کس هستم. گفتند بفرمایید منتظر شما بودیم. ابتدا فکر کردم شاید منتظر فرد دیگری بودند و اشتباها در را به این سرعت به روی ما باز کردند ولی معلوم شد که خیر این طور نبود. بالاخره خدمت این پدر شهید رسیدیم که تازه از بیمارستان و عمل جراحی فارغ شده بودند و فکر کرده بودند که ما برای عیادت ایشان آمده ایم.رحیمیان افزود: بعد از احوالپرسی خواستار این شدیم که داستان را از زبان این پدر شهید بشنویم ولی به دلایلی امتناع کردند. خلاصه از ما اصرار و از وی انکار. ولی بالاخره تصمیم بر این شد که برای یک بار دیگر قضیه را بازگو کند.(حدود چهل سال بود که اعتکاف این پدر شهید ترک نشده بود. یعنی قبل از اینکه اعتکاف در ایران مرسوم شود و از قدیم در مسجد امام و مسجد اعظم معتکف می شد.) گفت از اعتکاف به منزل باز می گشتم و بی خوابی و خسته بودیم و به منزل گفتم که می خواهیم بخوابیم. (حتی جایی که خوابیده بود به ما نشان داد).نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید با بیان اینکه این پدر شهید یک یا دو روز بعد از حادثه 18 تیر 78 این خواب را دیده بود، خاطرنشان کرد: این پدر شهید ادامه داد: نمی دانم که چقدر از خوابم گذشته بود که دیدم گویی چراغ ها روشن شدند. آمدم که اعتراض کنم که چرا چراغ ها روشن شده اند احساس کردم که نور چراغ نیست بلکه نور دیگری است. دقت کردم دیدم بانویی دست به کمر گرفته کنار اتاق ما ایستاده. تا کمی به ایشان توجه کردم کنار من روی زمین نشست. خطاب کرد: «آقای احمدی! علی من غریب است، علی من مظلوم است، علی من تنهاست». من همان وقت ناگهان احساس کردم این بانو حضرت زهرا(س) و منظور ایشان از علی من، حضرت علی(ع) است. تا چنین چیزی به ذهن من خطور کرد ایشان تکرار کردند: «فرزندم علی غریب است،فرزندم علی مظلوم است، فرزندم علی تنهاست». دیگر من منقلب شده و در همان حال متوجه شدم آقایی قائم کنار ما ایستاده است.(مشخصات آن آقا را نیز توصیف کرد. خواست خدا بود که امکانی فراهم شد و ما فیلمی از این بیانات پدر شهید نیز تهیه کردیم).وی همچنین گفت: این پدر شهید در ادامه گفت این آقا که کنار ما ظاهر شده بود به من خطاب کرد: «آقای احمدی! برو نزد آقای فاضل لنکرانی و به ایشان بگو قیام کند. این میمون ها را از قم بیرون بریزند.(چون همان روزها یعنی 18 تیر در قم نیز امتداد فتنه وجود داشت) از تهران بیرون بریزند». بعد با دست چپش اشاره کرد و گفت: «این ها خیال می کنند با توهین کردن به من،دست از حمایت از نایب ام بر می دارم. من از نایب ام حمایت می کنم». هنگامی که دست این آقا حرکت کرد دیدم جایش کابینه فلان جلوی صورت من شکل گرفت. چهره ها مبهم بود ولی سه چهره روشن بود. یکی در راس شان بود و دو نفر دیگرشان مهاجرانی و عبدالله نوری بود. چهره های بقیه مبهم بود و تنها چهره های این سه نفر روشن بود. گفتم: «آقا! آقای فاضل مریض است. مدتی است قدرت حرکت ندارد و باید چند نفر کمکش کنند». ایشان فرمود: «آقای فاضل به فعالیت اش ادامه می دهد».رحیمیان افزود: این پدر شهید صبح فردا خدمت آقای فاضل رفته و ماجرا را بازگو می کند. آقای فاضل نیز اشک ریخته و می گوید این خواب نبوده بلکه مکاشفه بوده.نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید همچنین گفت: این پدر شهید به آقایی که دیده بود اشاره کرد و گفت: آن آقایی که کنارم ایستاده بود خیلی به چشم من آشنا بود. گویی جایی دیده بودمش. خیلی فکر کردم تا یادم افتاد. سالی قرار بود حج مشرف شویم. ولی قبل از اینکه مشرف شویم به علت تصادف نصف بدن خانم ام فلج شد. ولی با هر زحمتی وی را نیز همراهم بردم. در سعی بین صفا و مروه بودیم که حاج خانم افتاد و مرد. چون من مرده زیاد دیده بودم عرق مرگ را روی پیشانی وی تشخیص دادم. رو به کعبه کردم و گفتم: «آقا امام زمان(عج) من اینجا غریبم و این ها با ما بد هستند. دیگر جنازه این را به من نمی دهند. به داد من برس و ...» بعد از چند جمله دیدم آقایی کنار من ایستاده و به من اشاره کرد. بالای سر همسر من نشست و گفت ایشان حالش خوب است. بعد دیدم همسرم بلند شد و حرکت کرد. آثار فلجی وی نیز بر طرف شد. دیدم این همان آقا است
خطبه بدون نقطه امیرالمومنین علی علیه السلام