به نام خالق ادب، ابالفضل
مانده ام تنها سالار ، مضطر من
بعد تو شد خاک عالم ، بر سر من
بی کَس و بی یار و یاور ، در دل صحرا
کاروانی بی پناه و ، یک زن تنها
به خدا با دست بسته ام
به زمین هر جا نشسته ام
نقش کردم عشق من حسین
به سر انگشت خسته ام
وقتی نامت می آمد ، بر لب من
لبهای تو می گفت ، زینب من
مانده ام تنها سالار ، مضطر من
بعد تو شد خاک عالم ، بر سر من
گرچه بودم در کنار تو
دل تنگم بی قرار تو
شیشه قلب مرا شکست
دل ِ تنگ نیزه دار تو
هر کجایی نام تو، مشقِ زینب
می نویسم روی قلبم ، عشق زینب
مانده ام تنها سالار ، مضطر من
بعد تو شد خاک عالم ، بر سر من
هر زمانی که میامد ، ناله ی مادر
روی نیزه بغض میکرد ، ساقی لشکر
حاجت مرهم ندارد ، زخمی احساس
درد بی درمان زینب ، دوری عباس
شـَفـَق مَـه رو ، به نیزه شد
ز کدامین سو ، به نیزه شد؟
نه ز جای خنجر عدو
سرش از پهلو به نیزه شد...