سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هان! خردمند کسی است که با اندیشه ای درست و نگاهی دوراندیش، از آرای گوناگون استقبال کند . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :11
بازدید دیروز :35
کل بازدید :368043
تعداد کل یاداشته ها : 205
103/2/10
3:47 ع

سقیفه چه بود و چگونه شکل گرفت؟

سقیفه در لغت به معنی سایبانی است که در حکم مهمانخانه شیخ قبیله و نیز محل اجتماع افراد آن قبیله است که در آنجا درباره همه امور قبیله گفت و گو می شود.
سقیفه بنی ساعده به قبیله بنی ساعده که از انصار مدینه بودند، اختصاص داشت که ”سعد بن عباده“ رئیس آن طایفه، در این مکان برای مشورت در امور مهم قبیله خود با بزرگان حضور می یافته است. مکان آن در ”باب شامی“ و در کنار چاه ”بضاعه“ قرار داشته و مسجدی نیز به همان نام در کنار آن بوده است.
هنگامی که پیامبر از دنیا رفت، در حالی که امیر المومنین به همراه بنی هاشم مشغول کفن و دفن آن حضرت بودند، انصار در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند تا رهبر و جانشین پیامبر را برگزینند، بی توجه به وصایای پیامبر نسبی بر اینکه جانشین آن حضرت، علی بن ابیطالب است. این خبر به گروهی از مهاجران، ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح و همراهانشان رسید.
آنها نیز به سرعت خود را به سقیفه رسانده و در جمع انصار حاضر شدند. در میان انصار خزرجی ها می خواستند سعد بن عباده را جانشین پیامبر سازند. امام اوسی ها موافق او نبودند. در میان بزرگان خزرجی ها هم بشیر بن سعد، رقیب سعد بود و نظر مخالف داشت. ابوبکر و عمر به همراه ابو عبیده از این اختلاف نهایت استفاده را کردند. شعارهای انصار این بود که، انصار اسلام را یاری کردند و شهر مدینه ( مرکز اسلام ) شهر اسلام است.
شعارهای مهاجرین نیز این بود که پیامبر از قریش است و عرب نمی پذیرد که حاکم ایشان از قبیله ای و جانشین پیامبر از قبیله ای دیگر باشد.
چنانچه ابوبکر در جمع آنان گفت: خلافت و فرمانروایی تنها شایسته قریش است. زیرا آنان از لحاظ شرافت و حسب و نسب مشهورند و در میان قبایل عرب ممتاز. من به خیرخواهی شما، یکی از این دو تن را پیشنهاد می کنم تا هر که را که بخواهید به خلافت انتخاب و با او بیعت کنید. سپس دست ابوعبیده و عمر بن خطاب را گرفت.
در این هنگام گوینده انصار گفت: امیری از ما و امیری از شما باشد. عمر گفت دو شمشیر در یک غلاف نمی گنجند و دست پیش برده و با ابوبکر بیعت کرد. مهاجران دیگر نیز بیعت کردند. از انصار نیز ابتدا اسید بن خضیر و بشیر بن سعد و سپس دیگر انصار نیز باابوبکر بیعت کردند. سپس آنان در میان کوچه های مدینه راه افتادند و از هر کسی که می دیدند، بیعت می گرفتند. به این ترتیب امر خلافت در ابوبکر تثبیت شد.
همه این دقایق در حالی بود که علی بن ابیطالب به همراه اصحاب خاص و بنی هاشم به تجهیز و دفن بدن پیامبر مشغول بود.
هنگامی که رسول خدا رحلت فرمود دو گروه اصلی در مدینه وجود داشتند: مهاجران و انصار. پس از رحلت پیامبر، انصار که از جریان فتح مکه به این طرف در اندیشه مشکلات پس از رحلت رسول خدا افتاده و به دلیل ترس از تسلط قریش و مهاجران نگران آینده خود بودند، بی توجه به بیعتی که در غدیر با امام علی کرده بودند، در محلی به نام سقیفه بنی ساعده اجتماع کردند.
حباب بن منذر یکی از سران انصار در سخنان خود در سقیفه، انصار را برتر از قریش دانسته و گفت این شمشیر شما بود که اسلام را پیروز کرده است. مهاجران زیر سایه شما هستند و جرأت مخالفت با شما را ندارند.
از سوی دیگر چند نفر از مهاجران که در دو هفته پایان حیات رسول خدا دست به اقدامات مشکوکی زده بودند، با شنیدن خبر اجتماع سقیفه، به سرعت به سوی آن رفته و به بحث و گفتگو با انصار پرداختند آنها عبارت بودند از: ابوبکر، عمر بن خطاب و ابوعبیده جراح
قبل از آمدن این اشخاص، میان انصار بحث فراوانی شد. یکی از انصار گفت: شخصی را برگزینید که قریش ملاحظه هیبت او را بکند و انصار از او ایمن باشند. عدّه ای سعد بن عباده رئیس قبیله خزرج را پیشنهاد کردند. اسید بن خضیر که از اشراف قبیله اوس بود به مخالفت پرداخت و گفت: خلافت باید در قریش بماند. دیگران بر ضد او سخن گفتند. بشیر بن سعد نیز از قریش دفاع کرد. « عویم بن ساعده » گفت: خلافت جز از آن اهل بیت نخواهد بود، همان جایی قرارش دهید که خدا قرار داده است
این بحث ها نشان دهنده تضاد و رقابت داخلی انصار است. باید توجه داشت که انصار عمدتاً از قبیله اوس و خزرج بودند که قبل از اسلام دشمنی سختی با یکدیگر داشتند و اکنون کینه ها در حال بیدار شدن بود.
عمر و ابوبکر و ابوعبیده که از مهاجران بودند به سرعت نزد آنها رفتند. ابوبکر هنگامی که حرفهای انصار را شنید، چنین گفت: آنچه شما انصار درباره خود می گوید البته درست است و شما لشگر منسجم اسلام هستید، اما عرب خلافت را جز برای تیره قریش نمی شناسد
قریش برترین عرب از لحاظ نسب و اصالت خانوادگی اند. ابوبکر به اختلافات دیرینه میان آنان دامن زد و ادامه داد. اگر خزرجیان بر خلافت تسلط یابند، اوسیان از آن نخواهند گذشت و اگر اوسیان قدرت را به دست گیرند خزرجیان از آن نخواهند گذشت، در آن صورت همیشه میان آنان کشت و کشتار خواهد بود. من پیشنهاد می کنم که با عمر یا ابوعبیده که تنها مهاجران آن جمع بودند بیعت کنید. انصار اعتراض کردند و در نهایت یکی از آنان گفت: امیری از ما و امیری از شما باشد
عمر پاسخ داد: دو شمشیر در یک غلاف جای نخواهد گرفت. پس از آن دست ابوبکر را گرفت و با وی بیعت کرد. اسید بن خضیر از اوس و بشیر بن سعد اولین افراد انصاری بودند که در سقیفه با ابوبکر بیعت کردند پس از آنان بسیاری از انصار نیز بیعت کردند. هر چند کسانی چون سعد بن عباده با خشم و ناراحتی اجتماع را ترک کردند
پس از خاتمه بیعت، آنان از محل خارج شدند و در کوچه ها به راه افتادند و به هر کس می رسیدند، می گفتند ابوبکر خلیفه شد، با او بیعت کن. دست او را گرفته و به دست ابوبکر مالیدند؛ چه آن شخص به این کار تمایلی می داشت یا نه.!!
نکته: باید توجه داشت که در سقیفه پس از کنار گذاشتن امام علی، رقابت قبیله ای آغاز شد و طبعاً در زمینه برتری قبیله ای قریش از همه بالاتر بود هر چند نفوذش در مدینه محدود بود.
مهمترین استدلال ابوبکر و عمر در سقیفه مسأله قرابت و خویشی با پیامبر و سن ابوبکر بود. در کنار آن برتری قریش و اینکه عرب زیر بار قبیله ای جز قریش نخواهد رفت. آنان تاکید داشتند که عرب نمی پذیرد که نبوت در یک قبیله و خلافت در قبیله دیگر باشد.



  
  
گفت‌وگوی با مادر شهیدان جوادنیا اگر دشمن حمله کند اسلحه به دست می‌گیرم و به جبهه می‌روم پاسخ زیبای مادر4 شهید به سوال رهبر انقلاب دوشنبه ? خرداد ???? ساعت ??:?? پایگاه خبری انصار حزب الله:«بهشت زیر پای مادران است» جمله زیبایی است و انسان را به فکر فرو می‌برد. بر همین اساس گفت‌وگوی را با مادر چهار بهشتی انجام دادیم آن هم به مناسبت روز مادر. ابتدا خودتان را معرفی کنید. من «فاطمه عباسی ورده» مادر برادران شهید جوادنیا هستم. * چند فرزند دارید؟ ? پسر و ? دختر داشتم که ? فرزند پسرم به شهادت رسیده‌اند. اولین فرزندتان کی به دنیا آمد؟ ?? ساله بودم که جواد متولد شد. از چه زمانی با امام(ره) آشنا شدید؟ ما ابتدا نمی‌دانستیم امام خمینی(ره) چه کسی است، روزی یکی از همسایه‌ها گفت: آقای خمینی را گرفته‌اند. پرسیدم: آقای خمینی کیه؟ پاسخ داد: چطور نمی‌دانی؟ ایشان همان کسی است که از او تقلید می‌کنیم. بعد حاجی ما هم گفت: ایشان کسی است که می‌گویند روی دست شاه بلند شده. از انقلاب بگویید؟ انقلاب که شروع شد می‌دیدم احمد از خانه بیرون می‌رفت و ساعت ? نصف شب برمی‌گشت. به همین دلیل پدرش با من دعوا می‌کرد که این پسره کجا می‌رود؟ آخر کشته می‌شود. گفتم: مگر آنهایی را که می‌کشند خونشان از پسر ما رنگین‌تر است؟! یک شب خوابیده بودم، دیدم حاجی صدایم کرد و گفت: بلند شو ببین این بچه‌ها کجا هستند؟ که بعدا متوجه شدیم همه پسرهایمان پای سخنرانی شهید مطهری حضور پیدا می‌کنند. فرزندانتان چه کارهایی در جریان انقلاب انجام می‌دادند؟ جواد ازدواج کرده بود و ما خیلی در جریان کارهای او نبودیم. احمد ??-?? سالش بود و بیشتر از بقیه بچه‌ها در تظاهرات شرکت می‌کرد. راستش احمد از اول هم از بقیه بچه‌هایم شلوغ‌تر بود؛ طوری که وقتی بچه بود من اجازه نمی‌دادم از منزل بیرون برود. علی هم دبیرستانی بود و در مدرسه مخفیانه فعالیت داشت. ما نمی‌دانستیم او چه می‌کند. یک بار نصفه شب دیدم وقتی احمد آمد از داخل جیبش یک چیزی در آورد، و گذاشت بالای دیوار. به خاطر مهتاب، حیاط روشن بود اما او متوجه نشد من نگاهش می‌کنم. آنقدر خسته بود که موقع خواب بیهوش شد و بعد رفتم دیدم یک قوطی رنگ لابه‌لای روزنامه پنهان کرده است. صبح از او پرسیدم: این چیه؟ گفت: دیدی؟ جواب دادم: آره. گفت: با این مرگ بر شاه می‌نویسم. جرئت نمی‌کردم این ماجرا را به پدرش بگویم. مخالف فعالیت فرزندانتان نبودید؟ نه. چون فهمیده بودیم شاه با مردم چه کار می‌کند. در بهشت زهرا مزار جوانانی که به خاطر شکنجه ساواک شهید شده بودند فراوان یافت می‌شد. به یاد دارم اوایل که ما زیاد از عملکرد طاغوت آگاه نبودیم از شاه دفاع کرده و می‌گفتیم که این حرفها دروغ است. آن روزها این حرف خیلی مد بود که فلانی شاه تنها مملکت شیعه است و باید احترامش را حفظ کرد. احمد به ما می‌گفت: شما جهنمی هستید که از طاغوتیان حمایت می‌کنید. بعد برای من از شکنجه‌های ساواک تعریف می‌کرد که آنها بینی شهیدی را بریده بودند و انگشتان شهید دیگری را قطع کرده بودند. خاطره‌ای از مبارزات انقلابی فرزندانتان دارید؟ بله. شبی احمد روی پشت بام رفته و فریاد الله اکبر سر داده بود. به او گفتم: مادر بیا پایین، ساواک بگیرد تو را شکنجه کرده و ما را هم اذیت می‌کند. اما او اعتنایی نکرد و گفت: «مرگ بر شاه» وقتی دید از هیچ کجا صدایی در نیامد، ادامه داد: «سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن.» اکثر همسایه‌های ما طاغوتی بودند و من خیلی می‌ترسیدم. به احمد گفتم: اگر نیایی پایین خودم را از پشت بام پرت می‌کنم. با خنده گفت: اگه مردی بنداز. و من هم جواب دادم: خودکشی گناه داره وگرنه این کار را می‌کردم! بچه‌ها بعد از پیروزی انقلاب چه می‌کردند؟ در پادگان ولیعصر بودند و شب‌ها در خیابان‌ها کشیک داده و ماشین‌های مشکوک را شناسایی می‌کردند. مگر بچه‌ها کار نظامی بلد بودند؟ دامادم یک تفنگ خالی داشت و در اتاق خانه تیراندازی را به آنها یاد داد. آنها آنقدر سینه‌خیز رفته بودند که تمام زانوهایشان ساییده شده بود. از شهادت احمد بگویید؟ سپاه قصد داشت ??? نفر را به کردستان اعزام کند که ??? نفر اسم نوشته بودند. ‌اسم احمد از آن لیست خط خورده بود و او شروع کرده بود به گریه زاری و گفته بود: یعنی من لیاقت شهادت را ندارم؟ با اصرار زیاد احمد، اسم یکی دیگر را خط زده و اسم او را نوشتند و جزء گروه دکتر چمران شده و رفته بود. سه روز از رفتن آنها می‌گذشت که توسط کوموله‌ها تعدادی خمپاره به پادگان آنها اصابت می‌کند و او همانجا به شهادت می‌رسد. غروب بود و من جلوی تلویزیون صحبت‌‌های امام(ره) را گوش می‌دادم که لحظه‌ای خوابم برد و دیدم خمپاره‌ای به سمت من آمد و از خواب پریدم. بعداً متوجه شدم احمد همان لحظه به شهادت رسیده است. خمپاره نصف صورت او را از بین برده بود. بعدها دوستانش تعریف کردند که ??-?? روز جنازه او در پادگان مانده بود. چطور خبر شهادت احمد را به شما دادند؟ ساعت ? صبح، تلفن زنگ زد. گوشی را برداشتم. گفتند: با حاج‌آقا کار داریم. گوشی را دادم و او پشت تلفن گفت: خب خب. خب کجا بیاییم؟ همانجا فهمیدم چه خبر است. دامادم از پله پایین می‌آمد که برود بیرون، صدایش کردم گفتم: بیا احمد شهید شده. رفتیم به معراج شهدا. از ??? شهیدی که آنجا بود، ?? نفر برای تهران بود. برای تشییع جنازه آنها انگار همه تهران حضور داشتند. وقتی فهمیدم احمد شهید شده به سجده افتادم و خدا را شکر کردم که این پسر بالاخره به آرزویش رسید. گریه هم کردید؟ نه. احمد در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود. مادر! در انظار گریه نکنید. حاجی هم گریه نمی‌کرد. مردها در برابر مصیبت‌هایی که می‌بینند کمتر از زن‌ها گریه می‌کنند، شاید به این دلیل هم باشد که عمر زن‌ها طولانی‌تر است. با دیدن چهره احمد بعد از شهادت ناراحت نشدید؟ نگذاشتند ما صورت احمد را ببینیم. اگر هم می‌دیدیم خدا را شکر می‌کردیم چون انسان چیزی را که در راه خدا می‌دهد برایش ناراحت‌کننده نیست. دوستانش می‌گفتند: بعد از ?? روز جنازه‌اش بوی عطر می‌دهد. تا حالا احمد را در خواب ندیده‌اید؟ چرا. روزی در خواب دیدم امام خمینی(ره) آمدند منزل ما. گفتم بچه‌ها بیایید ببینید چه کسی آمده! من در آسمان‌ها دنبال او بودم اما امام خودشان به دیدن ما آمدند. امام خمینی(ره) گفت: من می‌دانم شما من را دوست دارید به همین دلیل آمدم دیدنتان. من هم عبا و عمامه و نعلین پای آقا را بوسیدم و ناگهان از خواب بیدار شدم. احمد در مورد احتمال شهادتش به شما حرفی زده بود؟ بله.‌ دائم می‌گفت: مامان من می‌دانم شهید می‌شوم. یک بار هم که من خواب پدرم را دیدم در حالی که یک بچه بغل من داد. احمد می‌گفت: آن بچه من هستم و شهید می‌شوم. من هم به او می‌گفتم: اگر قسمت باشد شهید می‌شوید. از این حرفها ناراحت نمی‌شدید؟ نه، آنها آنقدر ما را آماده می‌کردند که به این چیزها فکر نمی‌کردیم. خاطره‌ خاص دیگری از احمد یا شهادتش دارید؟ بله، روزی در حال خواندن نماز بودم که شنیدم دخترم فریاد زد: مامان مامان، بیا ببین اینجا ببین چه شده. دویدم به سمت حیاط و نوری را در آسمان دیدم که انسان را واله می‌کرد. با دیدن آن نور از هوش رفتم و وقتی به هوش آمدم، گفتم: خدایا شکرت فرزندم به آرزویش رسید و تا صبح بوی عطر در اتاق‌ها، حیاط، کوچه و حجله پیچیده بود. علی در آن زمان چه می‌کرد؟ در حفاظت بیت امام(ره) بود و ? ماه هم در جبهه بازی‌دراز بود. اتفاقا در بازی‌دراز به سینه‌اش ترکش خورد و زخمی برگشت. ? ماه تحت معالجه بود. علی و یونس چگونه به شهادت رسیدند؟ بعد از شهادت احمد، علی و یونس باهم به جبهه رفتند. آن موقع عملیات خرمشهر بود. علی در گردان حضرت علی(ع) و یونس هم در گردان حضرت زهرا(س) بود. هنگام درگیری، نزدیک غروب به سر علی ترکش اصابت کرده و هنگام صبح هم تیری به پهلوی یونس می‌خورد و هر دو شهید می‌شوند قبل از آنکه خبر شهادتشان را به من بدهند خواب دیدم در بهشت زهرا(س) هستم و ? بانویی را دیدم که با قامتی بلند لباسهای عربی سیاهی به تن داشتند و راه را برای من باز کرده و به همه می‌گفتند کنار بروید مادر ? شهید می‌آید. این جمله را ? مرتبه تکرار کردند. وقتی از خواب بیدار شدم، یکی از دخترهایم با خنده گفت: خدا به خیر کند مامان دوباره خواب دید! قرار بود برای علی‌ برویم خواستگاری که ?? روز بعد جنازه‌اش آمد. آخرین دیدار با فرزندانتان را به یاد دارید؟ بله، آخرین دیدار به علی گفتم: علی‌جان کی برمی‌گردید؟ گفت: مامان اگر با هواپیما آمدیم زخمی هستیم، اگر با ماشین آوردنمان شهید شدیم و اگر هم خودمان آمدیم که سالم هستیم. این حرف او برای من خاطره‌ای به یادماندنی شد. خبر شهادت یونس را چطور دادند؟ مراسم ختم علی در مسجد بود که خبر شهادت یونس را دادند. حاجی رفت پشت میکروفن اعلام کرد که شهید سوم من هم آمد. همین که این خبر را گفت مسجد به هم ریخت. ما هم در منزل مراسمی داشتیم و یک خانم درحال سخنرانی بود. من چای می‌دادم. بعد از مدتی پسردایی‌ام آمد و گفت: خدا به این مادر صبر بدهد. این را گفت و خبر شهادت یونس را اعلام کرد. خانم سخنران ناراحت شد. من گفتم: ناراحتی ندارد، ما خودمان این راه را انتخاب کردیم و تا آخر می‌رویم. به دخترهایم گفتم: مبادا گریه کنید. وصیت برادرانتان است که در انظار گریه نکنید. یکی از خانم‌ها گفت: مگر تو زن‌بابای بچه هستی؟ من هم با ناراحتی گفتم: بله! منظور اینکه برای آنها قابل درک نبود، ولی من جایگاه بچه‌های خودم را می‌دانستم و آنچه من درک می‌کردم آنها درک نمی‌کردند. خودتان جنازه بچه‌ها را دیدید؟ بله، اتفاقا من و حاج‌آقا خودمان جنازه آنها را در قبر گذاشتیم. محمد در جنگ چه می‌کرد؟ بعد از ? سال از شهادت علی و یونس، محمد در پادگان ?? حمزه تعلیم اسلحه می‌داد و تخریبچی هم بود. هر ?? روز یک بار که در جبهه بود، می‌آمد و سری هم به ما می‌زد. ایشان چگونه به شهادت رسید؟ محمد در کربلای ?، روز نیمه شعبان و در سال ???? هنگامی که از تپه‌ای بالا می‌رفته، تیری به صورتش اصابت کرده و به شهادت می‌رسد. لطفا با جزئیات نقل کنید. سید صوفی دوست محمد بود. وقتی صوفی مجروح می‌شود به محمد اصرار می‌کند که او را رها کند و برود. محمد تعریف می‌کرد که وقتی برگشتیم دیدم دشمن پوست صورت او را زنده زنده کنده است! از آن موقع محمد دیگر نماند و گفت: من باید بروم و شهید شوم. تا اینکه یک بار برای شناسایی می‌روند. همین که از خاکریز بالا می‌رود تیر به فکش اصابت می‌کند و شهید می‌شود. جنازه محمد وسط خاکریز و جنازه دوستش جلوی خاکریز افتاد. به همین خاطر توانستند جنازه محمد را بیاورند ولی دوستش را نه. چون محمد از خدا خواسته بود نه اسیر شود و نه جنازه‌اش دست عراقی‌ها بیفتد. محمد را هم پایین پای علی دفن کردیم. خبر محمد را چطور دادند؟ نزدیک عید بود و به مناسبت نیمه شعبان منزل یکی از آشنایان مراسمی داشتیم. دخترها نیامده بودند. گویا قبل از رفتن من خبر شهادت محمد را شنیده بودند. آمدند در زدند و خانم ادیبی، یکی از دوستانمان، رفت جلوی در. ناگهان دیدم رنگ و رویش به هم ریخت. گفتم: خانم ادیبی، چه شده؟ محمد شهید شده؟ گفت: نه حاج خانم، زخمی شده. گفتم: نه، شهید شده، من خودم خوابش را دیدم. پدر و مادر معمولا با یکی از بچه‌ها صمیمی‌تر هستند، شما به کدام یکی از فرزندانتان نزدیک‌تر بودید؟ با پسرم محمد، چون او بسیار شوخ‌طبع بود و از طرفی هم بچه ته‌تغاری بود. حاج‌آقا هم جبهه رفته بود؟ بله، وقتی حضرت امام اعلام کردند که جبهه‌ها را نگه دارید، دامادمان با حاجی و محمد همگی رفتند جبهه. در ? عید، ما مردی در خانه نداشتیم. حاجی پشت جبهه تعمیرکار بود. یک بار به محمد گفتم: من هیچ، حداقل فکر پدرت باش. گفت: من کاری ندارم فقط به وظیفه‌ام عمل می‌کنم. شهادت چهار پسر خیلی سخت است، چطور تحمل کردید؟ قطعا انسان ناراحت می‌شود، اما خداوند اول صبر را می‌دهد و بعد مصیبت را می‌فرستد. وقتی دلتنگ فرزندانتان می‌شوید چه می‌کنید؟ قرآن و دعا می‌خوانم و آرام می‌شوم. به دیدن حضرت امام(ره) هم رفته‌اید؟ بله، دست ایشان را هم بوسیدم. زمانی که ایشان روزهای آخر عمر را می‌گذراند، ما را به دیدن ایشان بردند و من دستشان را بوسیدم، اصلا حواسم نبود چه کار می‌کنم! محافظ امام گفت: حاج خانم، چه‌کار می‌کنید؟! زبانم بند آمده بود و نمی‌توانستم حرف بزنم. دائم قربان صدقه ایشان می‌رفتم. حضرت آقا را هم ملاقات کرده‌اید؟ بله. زمانی هم که رئیس جمهور بودند، منزل ما تشریف آ‌وردند. آن موقع محمد هنوز زنده بود. گفتند قرار است چند تا پاسدار بیایند منزل شما. البته محمد می‌دانست ولی به ما چیزی نگفت. وقتی آقا تشریف آوردند کمی من صحبت کردم و کمی هم حاج‌آقا. آقا به من گفتند: اگر جنگ شود چه می‌کنید؟ پاسخ دادم: اسلحه به دست گرفته و خودم هم می‌جنگم و تا آنجا که بتوانم از مملکتم دفاع می‌کنم. خانم جوادنیا در پایان مصاحبه بفرمایید چطور می‌شود که فرزندان انسان همه‌شان این‌طور فی‌سبیل‌الله قدم می‌گذارند؟ باید نیت پدر و مادر هنگام به دنیا آمدن فرزندانشان پاک باشد. همچنین من از وقتی که خود را شناختم نمازم را اول وقت خواندم؛ بچه‌هایم هم همین‌طور. هنگامی که نمازشان را به تاخیر می‌انداختند صدایم درآمده می‌گفتم کارتان را بگذارید زمین نماز بخوانید، بعد هرکاری که خواستید انجام دهید. بچه‌های ما با مسجد و هیئت بزرگ شدند و البته خداوند نیز نگهدار آنها بود. <** ادامه مطلب...
  
  

داستان شق صدر "شق الصَدر" در لغت و اصطلاح الف. معناى لغوى در کتاب مصباحُ المنیر آمده است: الشق بالفتح، انفراج (1)فى الشى‏ء. کتاب اقرب الموارد «الشق‏» را این گونه معنى کرده است: شق الشى‏ء شقاً، صدعه (2)و فرقه و منه قولهم: شق عصا المسلمین، اى فرق جمعهم. ب. معناى اصطلاحى معناى اصطلاحى «شق الصدر» همان معناى لغوى آن است; یعنى، شکافتن سینه و منظور از «قصة شق الصدر» داستان شکافتن سینه پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم است. فرضیه‏هاى مطرح در مورد قصه «شق الصدر» در رابطه با موضوع «شق الصدر» دو نظریه مختلف از دانشمندان مسلمان بیان شده است: 1. دانشمندان سنى مذهب بعد از نقل این داستان، آن را پذیرفته و از کمالات حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم بر شمرده‏اند و یا لااقل آن را تلقى به قبول کرده و در مخالفت‏با مفاد داستان حرفى نزده‏اند. از دانشمندان اهل سنت تنها "محمود ابوریة" در کتاب «اضواء على السنة المحمدیة‏» این داستان را جعلى و از اسراییلیات شمرده است. 2. دانشمندان شیعى در رابطه با صحت این داستان به سه دسته تقسیم مى‏شوند: الف) اکثریت آنها این داستان را جعلى و از اسراییلیات مى‏دانند; مانند: طبرسى در «مجمع البیان‏» و .... ب) عده‏اى نیز وقوع این حادثه را از قبیل تمثیل و تمثل دانسته و در صدد توجیه عقلانى آن بوده‏اند; مانند: علامه طباطبایى در «المیزان‏». ج) بعضى از دانشمندان شیعى نیز به خاطر وقایع شگفت‏انگیزى که در این داستان است، آن را تلقى به قبول کرده‏اند; مانند: علامه مجلسى در کتاب «بحار الانوار». پیشینه‏ى روایى وتاریخى قصه «شق الصدر» الف. ریشه‏هاى روایى ریشه‏هاى روایى خبر «شق الصدر» را در اخبارى مى‏توان یافت که در کتابهاى صحیح بخارى و مسلم (3)و یا سایر کتابهاى روایى و اهل سنت نقل شده است. بخارى در صحیح از ابى‏هریره (4)نقل مى‏کند که : هر کدام از فرزندان آدم علیه السلام به دنیا مى‏آید، شیطان، انگشتى به پهلویش مى‏زند غیر از، عیسى بن مریم که چون خواست‏به او انگشت‏بزند حجاب بر او زده شد و انگشت (شیطان) به حجاب اصابت کرد. و در روایتى دیگر آورده است که: «مولودى از فرزندان آدم به دنیا نمى‏آید، مگر این که شیطان به هنگام تولد اورا لمس نماید، مگر مریم و فررندش‏» و در صحیح مسلم آمده که: مولودى از فرزندان آدم به دنیا نمى‏آید مگر این که به خاطر نیش زدن شیطان، گریه مى‏کند «الا یستهل من نخسة (5)الشیطان...» . نقل چنین احادیثى در کتب روایى اهل سنت، دادن حربه به دست مسیحیان متعصب بر ضرر مسلمانان است. آنها به استناد این احادیث قایل شده‏اند که هیچ بشرى حتى پیامبران معصوم نبوده و در معرض خطا و لغزش هستند، مگر عیسى بن مریم، او از لمس شیطان مصون ماند و همین امر مافوق بشرى بودن او را تایید کرده و نشان مى‏دهد که او موجودى لاهوتى است. (6) ابو ریة به صورت شکواییه از ناقلان این احادیث مى‏گوید: اگر مسلمانان به برادران مسیحى بگویند: چرا خداوند خطاى (7)آدم علیه السلام و ذریه او را به غیر این طریق مشکل نبخشید تا لازم نباشد روح پاک و سالم عیسى علیه السلام را که بدون گناه و پاک بود (این‏گونه به سوى خود) ببرد [منظور به دار آویختن حضرت عیسى علیه السلام] . در جواب، مسیحیان مى‏گویند: چرا خداوند پیامبر را که برگزیده‏اش بود، بدون عمل جراحى قلب همانند دیگر برادرانش، از انبیا و رسولان منزه از خون سیاه و نصیب شیطان نیافرید تا دیگر نیازى به عمل جراحى، آن هم چندین مرتبه که سینه‏اش پاره پاره شد، نباشد. (8) آلوسى در تفسیر روح‏المعانى در ذیل آیه «الم نشرح‏» مى‏گوید : «الشرح فى الاصل بمعنى الفسخ...» و در ادامه در تفسیر این آیه که چگونه قلب پیامبر توسع و شرح صدر پیدا کرد، اشاره به روایتى مى‏کند از ابن عباس که در این باره نقل شده است، و آن همان «قصه شق الصدر» است. «عن ابن عباس و جماعة انه اشارة الى شق صدره الشریف فى صبیاه و قد وقع هذا الشق على ما فى بعض الاخبار و هو عند مرضعته حلیمة...» . (9) بعضى از اهل سنت‏بعد از نقل این داستان آن را از جمله مزایا و فضایلى شمرده‏اند که مخصوص پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم مى‏باشد، و هیچ پیامبرى حتى حضرت عیسى علیه السلام از چنین موهبت الهى برخوردار نبوده‏اند. ابن برهان حلبى در کتاب «انسان العیون فى سیرة الامین والمامون‏» (10)و بوطى در کتاب «فقه السیرة‏» (11)چنین راى را برگزیده‏اند. ب. ریشه‏ى تاریخى علامه جعفر مرتضى در این باره مى‏گوید: «حقیقت این است که این روایت ماخوذ از –داستانهاى- زمان جاهلیت است. در کتاب «اغانى‏» افسانه‏اى آمده که مفادش چنین است: «اُمَیة بن ابى صلت‏» در خواب دید، دو پرنده آمدند، یکى در باب خانه نشست و دیگرى داخل شد، قلب اُمیة را شکافت و سپس آن را برگرداند. پرنده دیگر به آن –پرنده- گفت: آیا دریافت کردى؟ گفت: آرى، گفت: آیا تزکیه شد؟ گفت: قبول نکرد. سپس قلب را به محلش باز گرداند. آنگاه عمل شکافتن سینه چهار بار براى او –اُمیة- تکرار شد. به نظر مى‏رسد وجود خرافات و افسانه‏هایى، مانند داستان «اُمیة بن ابى الصلت‏» و روایات جعلى مانند روایت «مس شیطان‏» زمینه‏ها را براى نقل روایاتى در مورد «شق صدر النبىصلى الله علیه و آله و سلم‏» و ساختن چنین داستانى فراهم کرده است. دیدگاه‏ها در مورد قصه «شق الصدر» الف) دیدگاه دانشمندان اهل سنت منشا این حادثه را در کتابهاى روایى و تاریخى غیر امامیه مى‏توان یافت و علماى اهل سنت را از نظریه پردازان این داستان مى‏توان ذکر کرد. این واقعه را در کتابهاى روایى اهل سنت در «صحیح مسلم‏» کتاب الایمان و «صحیح بخارى‏» کتاب التوحید و در «مسند احمد» کتاب باقى مسند المکثرین و در کتابهاى تاریخى در «سیره ابن هشام‏» و «تاریخ طبرى‏» در قسمت دوران کودکى پیامبرصلى الله علیه و آله و سلممى‏توان یافت. «مسلم بن الحجاج‏» از «انس بن مالک‏» نقل مى‏کند که جبرئیل نزد رسول خداصلى الله علیه و آله و سلم آمد، درحالى که با نوجوانى مشغول بازى بود. وى را گرفت، بر زمین انداخت، آنگاه سینه‏اش را شکافت، قلب او را بیرون آورد، و از درون آن لخته خونى بیرون کشید و گفت: این سهم شیطان از تو است، سپس قلب را با آب زمزم، در طشتى از طلا شستشو داد و بعد از ترمیم درجاى خود نهاد، بچه‏ها نزد مادرش -دایه او- رفتند و گفتند: محمد کشته شد. آنان به طرف او شتافتند و او را رنگ پریده یافتند. «انس‏» مى‏گوید: من اثر بخیه را در سینه‏اش دیدم. (12) «قال لى انس فکنت ارى اثر المخیط فى صدره‏» . نزدیک به این معنى و عبارات -که از صحیح مسلم نقل شد- و یا عین آن را مى‏توان در سیره ابن هشام (13)، «تاریخ طبرى‏» (14)، «تاریخ یعقوبى‏» (15)، «تاریخ مسعودى‏» (16)و «السیرة الحلبیة‏» (17)یافت و اگر اختلافى وجود دارد در تعداد افرادى است که براى این کار آمده‏اند. در بعضى از کتابها از آنها به ملک یا جبرئیل تعبیر شده و در بعض دیگر به دو مرد سفیدپوش، ولى در اصل وقوع چنین حادثه‏اى در تمام کتابهاى مذکور، اتفاق نظر وجود دارد. البته ناقل خبر کتاب صحیح مسلم «انس بن مالک‏» و ناقل خبر کتابهاى تاریخ «حلیمه‏» است. بعضى (18)خواسته‏اند در جهت تایید این واقعه به آیات یکم تا سوم سوره مبارکه «انشراح‏» تمسک کنند. آنجا که خداوند خطاب به پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم فرموده‏اند: «الم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک ورزک‏» . (انشراح/21) «آیا سینه تو را نگشودیم و سنگینى آن را از تو برنداشتیم‏» . نقد و بررسى دیدگاه اهل سنت 1. ضعف سند روایت با مراجعه به کتابهاى رجالى اهل سنت (19)معلوم مى‏گردد که مؤلفان این کتب، «ثور بن یزید شامى‏» را که یکى از راویان این خبر است و طبرى این داستان را از او نقل کرده توثیق نکرده‏اند، ابن حجر مى‏گوید: جد او در صفین جزو لشگریان معاویه بود و در آن نبرد کشته شد، و هر موقع نام على‏علیه السلامرا نزد «ثور» مى‏بردند، مى‏گفت: مردى که جد مرا کشته دوست ندارم، هرموقع نزد او درباره‏ى على‏علیه السلام بدگویى مى‏کردند، سکوت مى‏نمود. ابن هشام در تاریخ، این داستان را از «بعض اهل علم‏» نقل مى‏کند، نقل روایت ‏به این صورت ضعف سندى دیگرى به شمار مى‏رود. زیرا معلوم نیست که این «بعض اهل علم‏» چه افرادى مى‏باشند، در نتیجه خبر مجهول و ضعیف خواهد بود و نمى‏توان به مفاد آن پایبند بوده و بر اساس آن عمل کرد و یا اعتقادى را برگزید. 2. ضعف متن روایت محمود ابوریه در کتاب «اضواء على السنة المحمدیة‏» به نقل از استادش «محمد عبده‏» مى‏گوید: این خبر از اخبار ظنیه بوده و خبر واحد است و موضوع آن عالم غیب است و ایمان به غیب نیز جزو عقاید مى‏باشد و در آن ظن و گمان مفید فایده نیست، به دلیل قول خداوند: «...ان الظن لا یغنى من الحق شیئا» (20) بنابراین، ما مکلف نیستیم به مضمون این روایات ایمان بیاوریم. (21) 3. تعارض بین مفاد روایات در بین مفاد روایاتى که در مورد این واقعه نقل شده، تعارض آشکارى به چشم مى‏خورد. ابن هشام مى‏گوید: سبب ارجاع رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم به مادرش این بود که عده‏اى از مسیحیان حبشه او را با دایه‏اش دیدند، آنگاه از او -دایه‏اش- سؤالاتى کردند و پیامبر را مورد معاینه قرار دادند، آنگاه به دایه‏اش گفتند: ما این کودک را مى‏گیریم و به سرزمین حبشه مى‏بریم، -با شنیدن این سخنان- حلیمه بر جان پیامبر ترسید و او را به مادرش برگرداند. (22)در حالى‏که در ادامه مطلب ابن هشام و دیگران نیز در کتابهایشان نقل کرده‏اند که علت‏برگرداندن پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم به نزد مادرش داستان شکافتن سینه او بوده است; زیرا حلیمه و شوهرش ترسیدند جنیان به پیامبرصلى الله علیه و آله و سلملطمه‏اى وارد کنند (23)، بنابراین او را به مادرش برگرداندند. (24)چگونه ممکن است، پاره شدن سینه پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم سبب برگشت او به مادرش باشد؟ در حالى‏که وقوع این حادثه را در سن دو یا سه سالگى پیامبر نقل کرده‏اند، با این که همه اتفاق دارند که پیامبر بعد از اتمام پنج‏سالگى به مادرش برگردانده شد. (25) 4. منبع شرارت کجاست؟ آیا ممکن است غده یا "لخته" خونى در قلب، منبع شرارت باشد، در حالى‏که شرارت و تقوا به قلب مادى ربطى ندارد. به علاوه چرا چندین مرتبه این عمل تکرار شده، آیا -العیاذ بالله- این به بدى سیرت و ذات پیامبر بر نمى‏گردد وبهره پیامبر نسبت‏به سایر افراد بنى‏آدم از شیطان بیشتر نبوده است؟ 5. آیا ایجاد طهارت باطنى احتیاج به عملیات جراحى دارد؟ اگر خداوند بخواهد بنده‏اش را از شرور و بدیها پاک کند آیا احتیاج به عمل جراحى، آن هم در انظار عمومى دارد و چگونه ملک مجرد با پر و بالش این عمل را انجام مى‏دهد؟! 6. شیطان را بر بندگان مخلص خدا راهى نیست آیا این قبیل روایات با آنچه در آیات قرآنى آمده که شیطان بر بندگان مخلص خدا راه نفوذ ندارد، معارض نیست؟ و هنگام تعارض باید جانب کدامیک را گرفت؟ خداوند در قرآن از قول شیطان نقل مى‏کند که او مى‏گوید: «پروردگارا! بدانچه گمراهم نمودى هر آینه زینت مى‏دهم در زمین براى بندگان و به زودى همه آنها، به جز بندگان مخلصت را گمراه مى‏کنم‏» (26)خداوند در جواب شیطان مى‏فرماید: «بر بندگان من تو را سلطه‏اى نیست‏» . (27) «ابوریه‏» بعد از آوردن این آیات مى‏گوید: «چگونه اینان کتاب خدا را به وسیله سنت ظنیه و احادیث متواتر را با اخبار آحاد که فقط مفید ظن است، دفع مى‏کنند» . (28) قصه «شق الصدر» در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ابن ابى الحدید در شرح نهج ‏البلاغه‏اش در ذیل کلام امیر مؤمنان علیه السلام در خطبه قاصعه آنجا که حضرت مى‏فرماید: «لقد قرن الله به من لدن کان فطیما اعظم ملک من ملائکته، یسلک به طریق المکارم ومحاسن اخلاق العالم لیله و نهاره‏» (29)مى‏گوید: «ینبغى ان نذکر الان ما ورد فى شان رسول اللهصلى الله علیه و آله و سلم وعصمه بالملائکة لیکون ذلک تقریرا و ایضاحا لقولهعلیه السلام"ولقد قرن‏الله..." . (30) «شایسته است آنچه در شان و عصمت رسول اللهصلى الله علیه و آله و سلم وارد شده است را ذکر کنیم تا توضیحى روشن براى کلام حضرت باشد که فرمود: "لقد قرن الله..."» . وى در تفسیر کلام حضرت علیه السلام به ذکر جریان شق صدر پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم به نقل از «کتاب تاریخ طبرى‏» مى‏پردازد. و در جهت تایید این مطلب حدیثى را از امام باقرعلیه السلامنقل مى‏کند که اصحاب امام باقرعلیه السلام از او در مورد قول خداوند که مى‏فرماید: «الا من ارتضى من رسول...» سؤال کردند. حضرت علیه السلام فرمود: «خداوند براى انبیاى خود ملائکه‏اى را مامور کرده که اعمال آنها را حفظ و رسالت را به آنها تبلیغ مى‏کنند و براى پیامبر اسلام ملک عظیمى را موکل کرده که از هنگام شیرخوارگى او را به خیرات و خوبیها و مکارم اخلاق ارشاد و از بدیها باز مى‏دارد» . (31) ب) دیدگاه دانشمندان شیعه در منابع شیعى این داستان را مى‏توان در کتابهاى تفسیر ذیل آیه اول سوره «اسراء» که جریان معراج پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم را بیان مى‏کند و در سوره «انشراح‏» ذیل آیه «الم نشرح...» و در منابع روایى در کتاب شریف بحار (جلد15) جستجو کرد. 1. قصه «شق الصدر» در تفسیر مجمع البیان (32) شیخ طبرسى در تفسیر شریف مجمع البیان در تفسیر آیه‏ى اول سوره اسراء به مناسبت نقل ماجراى معراج پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم مى‏گوید: «روایات زیادى در ارتباط با عروج پیامبرصلى الله علیه و آله و سلمبه آسمان وارد شده است و عده‏ى کثیرى از صحابه نیز آنها را نقل کرده‏اند، که این روایات را به چهار دسته مى‏توان تقسیم کرد: الف. روایاتى که قطع به صحت آن داریم; زیرا متواترند و علم به صحت آنها پیدا مى‏کنیم. ب. روایاتى که عقل وقوع مضامین آنها را تجویز مى‏کند، و با اصول دین ما نیز مخالفتى ندارد و ما نیز مفاد آنها را مى‏پذیریم. ج. روایاتى که، متن آنها با بعضى از اصول دینى سازگارى ندارد، گرچه تفسیر و تاویل آنها بر وجهى که موافق اصول اعتقادى باشد، ممکن است. بنابراین لازم است این گونه روایات را قبول نکنیم‏» . در ادامه شیخ طبرسى براى هر کدام از این چهار قسم مثالهایى را نقل مى‏کند، تا این که مى‏گوید: «اما نوع چهارم از روایات مانند این که نقل شده، در شب معراج پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم با خداوند صحبت کرد، و او را دید، و یا این که گفته شده سینه پیامبر شکافته شد» . (و قلب او را از بدیها و گناه شستشو دادند) . شیخ طبرسى براى بطلان قسم چهارم از روایات و مثالهاى آن دلیل مى‏آورد و مى‏گوید: «دلیل بطلان مثال رؤیت و تکلم با خدا این است که قبول این مطلب سبب تشبیه و تجسیم خداوند مى‏شود، و خداوند منزه از آن است، و دلیل بطلان مثال شکافته شدن سینه پیامبر وشستشوى آن از گناه و بدیها این است که پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم پاک و پاکیزه (طاهر ومطهر) از هر بدى و عیبى آفریده شد، به علاوه چگونه ممکن است قلب با شستشوى ظاهرى از گناه و اعتقاد سوء که یک امر درونى و روحى است پاک شود؟ !» 2. قصه «شق الصدر» در تفسیر المیزان (33) علامه طباطبایى در تفسیر المیزان در ذیل آیه اول سوره اسراء که خداوند مى‏فرماید: «منزه است آن –خدایى- که بنده‏اش را شبانگاهى از مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى که -به واسطه‏ى پیامبران- آن را برکت داده‏ایم سیر داد، تا از نشانه‏هاى خود به او بنمایانیم که او همان شنواى بیناست‏» . (34) مى‏گوید: تمثیل بهشت‏براى پیامبرصلى الله علیه و آله و سلمشده است و بهشت را براى او ممثل کرده‏اند; نه این که در خارج بهشت را با چشم سر مشاهده کرده باشد. ایشان در ذیل همین مطلب «قصه شق الصدر» را یادآور مى‏شود و مى‏گوید: «قصه شق‏الصدر پیامبر نیز مانند رؤیت و دیدن بهشت نوعى تمثل بوده است‏» . و در ادامه مى‏گوید: «واقع شدن چنین تمثیلاتى در ظواهر کتاب و سنت (زیاد است) که راهى براى انکار آنها وجود ندارد» . لازم به تذکر است که قبول این قبیل توجیهات متفرع بر صحت و قبول اصل سند روایت مى‏باشد. و توجیه تمثل علامه با فرض قبول سند روایت در صورتى قابل قبول است که با متن روایات صحیح در کتب شیعه سازگارى داشته باشد. به علاوه، به نظر مى‏رسد قول به تمثل با متن روایاتى که از کتب اهل سنت در این مورد نقل شده است قابل جمع نیست وسازگارى ندارد; زیرا از جمله احادیث منقول در این باره، حدیثى است که از طریق انس بن مالک نقل شده است. انس در روایتى که در کتاب صحیح مسلم از او نقل شده است مى‏گوید: «من جاى بخیه را در سینه پیامبر دیدم‏» با توجه به این قسمت روایت، قبول قول به تمثل در شکافتن سینه رسول اللهصلى الله علیه و آله و سلم امرى مشکل است. 3. قصه «شق‏الصدر» در کتاب بحارالانوار (35) این داستان را علامه مجلسى در جلد پانزدهم بحار به نقل از کسى که او را «واقدى‏» مى‏نامند، نقل کرده است. وى داستان را این طور بیان مى‏کند که: «جبرئیل، رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم را به پشت انداخت و لباسش را بالا زد، پیامبر به او فرمود: اى برادر چه اراده کرده‏اى، جبرئیل گفت، نگران نباش، بالش را بیرون آورد، سینه و شکم پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم را پاره کرد، قلب او را گشود و لکه سیاهى از آن بیرون آورد، سپس قلب را شستشو داد و آن را در سینه گذاشت‏» . وى در ادامه مى‏گوید: عبدالله بن عباس سؤال کرد از رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم از چه چیزى قلب تو را شستشو دادند؟ پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم فرمود: «از شک و فتنه نه از کفر; زیرا من هرگز کافر نبودم و به درستى که من ایمان به خدا داشتم قبل از این که در صلب آدم علیه السلام جاى گیرم‏» . علامه مجلسى مى‏گوید: روایت‏شق صدر از طریق مخالفان نقل شده است، و عده‏ى زیادى از اصحاب -علماء شیعه- بر آن اعتماد نمى‏کنند، ولى به خاطر دو نکته من آن را ذکر کرده‏ام: (36) الف. روایات «شق الصدر» وقوع حوادث عجیب و شگفت‏انگیزى را در مورد شخصیت پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم بیان مى‏کند که عقل در قبول آن مشکلى ندارد. ب. در بعضى تالیفات شیعیان این روایت ذکر شده است. 4. نظر سید هاشم المعروف الحسنى وى در کتاب «سیرة المصطفى‏» بعد از نقل این داستان، و اعتراف به ضعف سند روایات در برابر این موضوع مى‏گوید: اما ضعف سند به تنهایى نمى‏تواند سبب انکار این حادثه شود; زیرا آنچه در این روایات آمده از نوع اعجاز است و عقل به آن احاطه و دسترسى ندارد، در حالى‏که قدرت خداوند نیز واسع و فراگیر است. به علاوه در زندگى پیامبر بزرگ اسلام از این قبیل حوادث زیاد است که تفسیرى براى آن غیر از اراده خداوند نمى‏توان یافت. (37) نقد و نظر در مورد قصه «شق الصدر» زندگى پیامبرصلى الله علیه و آله و سلمپر از حوادث واقعى مى‏باشد که نمونه‏اى از یک انسان کامل را در آن مى‏توان یافت و شخصیت او داراى چنین جاذبه روحى و معنوى بوده است که در طول تاریخ تمدن اسلامى تمام انسانهاى آشنا به تاریخ اسلام حتى آنان که با او مخالف بوده‏اند را تحت تاثیر قرار داده است. با وجود چنین حوادث شگفت‏انگیز و وجود شخصیت‏بزرگى که همگى حکایت از الهى بودن او مى‏کند، ضرورتى ندارد براى نشان دادن عظمت وکمال پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم به نقل حوادثى دروغین وخلاف واقع پیرامون شخصیت او پرداخت. بیان این قبیل وقایع نه تنها موجبات رفعت و بلندى مقام پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم را فراهم نمى‏کند، بلکه سبب وهن و توهین به ساحت عصمت او مى‏شود. علاوه بر مطالب مذکور، نکات ذیل در بطلان نظریه «شق الصدر» پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم قابل توجه مى‏باشد: 1. پذیرش وقوع «شق‏الصدر» در مورد پیامبر به آن بیانى که در کتابهاى روایى اهل سنت نقل شده است، با عصمت پیامبر -حتى در کودکى- که از آیه‏ى تطهیر (38)ومانند آن استفاده مى‏شود، منافات دارد. 2. شکافتن سینه وجسم حضرت و شستشوى قلب مادى او موجبات پاکى از گناه و بدى را فراهم نمى‏آورد; زیرا گناه یک فعل روحى و غیر مادى مى‏باشد که با شستشوى عضوى مادى برطرف شدن اثر آن ممکن نیست. کانون گناه، روح و روان انسان است نه قلبى که در قفسه سینه قرار دارد و اگر در لسان قرآن و روایات کانون گناه و ثواب قلب معرفى مى‏شود، غالبا همان روح و نفس انسانى مراد است، نه قلب مادى که در قفسه سینه قرار دارد. 3. آیات اول سوره مبارکه «انشراح‏» (39)ارتباطى به «شق صدر النبى صلى الله علیه و آله و سلم‏» ندارد (که بعضى آن را به عنوان مؤیدى براى این داستان آورده‏اند) زیرا شرح صدرى که در این سوره مراد است، همان مساله سعه صدر است، که معناى صبر، استقامت و تحمل مصایب و مشکلات را دارد و ربطى به شکافتن سینه پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم ندارد. 4. اگر داستان «شق الصدر» را بپذیریم، معنایش این است که پاکى حضرت از گناه جبرى و خارج از اختیار او بوده و به او تحمیل شده است، و این را به عنوان فضیلتى براى حضرتش نمى‏توان ذکر کرد. به علاوه اگر اراده‏ى خداوند بر این تعلق گرفته بود، تا پیامبرش را از گناه پاک کند، چه نیازى به انجام این امور مشکل داشت، بلکه خداوند با یک اراده‏ى تکوینى «کُن فَیکون‏» بدون عمل جراحى قلب پیامبرصلى الله علیه و آله و سلمرا از لخته خون سیاه و غده‏ى بد پاک مى‏کرد تا حضرت صلى الله علیه و آله و سلم به گناه آلوده نشود. پی نوشت 1. «انفراج‏» به معنى باز شدن، گرفته شده از ماده «فرج الشى‏ء» چیزى را باز کرد. 2. صدع الشى: آن چیز را شکافت. 3.صحیح مسلم، کتاب الایمان، ح‏236. 4 صحیح بخارى: 6/359; بخارى این روایت را در تفسیر سوره مریم، آیه‏ى «انى اعیذ بک و ذریتها...» آورده است. 5. نخسة به معنى : سیخ زدن و نیش زدن، نخسة الشیطان سیخ زدن شیطان. 6. اضواء على السنة المحمدیة، ص 186، به نقل از کتاب «المسیحیة فى الاسلام‏» نوشته ابراهیم لوقا. 7. بر اساس اعتقاد مسیحیان، حضرت عیسى مسیح به صلیب آویخته شد تا کفاره‏ى گناهان آدم وفرزندان اوباشد، و آنها معتقدند انسانها با گناه جبلى به دنیا مى‏آیند. 8.اضواء على السنة المحمدیة، ص 187. 9. تفسیر روح المعانى: 3/166. 10. السیرة الحلبیة النبویة: 1/165... و ان ذلک (مغمز الشیطان) مخلوق فى کل واحد من الانبیاء عیسى علیه السلام وغیره ولم تنزع الامن نبینا محمد صلى الله علیه و آله و سلم قال صلى الله علیه و آله و سلم: «ثم غسلا قلبى بذلک الثلج‏» . 11. فقه السیرة، بوطى، ص 53. السید الحسنى از علماى شیعه در کتاب «سیدة المصطفى‏» ، ص 46، این راى و نظر را برگزید. 12. صحیح مسلم، کتاب الایمان، ح‏236; صحیح البخارى، کتاب التوحید ح 3: 696، مسند احمد ح‏5: 1355، قریب به این مضمون در سیره ابن هشام: 1/175; تاریخ طبرى: 2/158 162; تاریخ یعقوبى: 2/10. 13. سیره ابن هشام: 1/174 175. 14. تاریخ طبرى: 1/574. 15. تاریخ یعقوبى: 2/10. 16. تاریخ مسعودى: 2/275. 17. السیرة الحلبیة: 1/165. در مسند احمد، ح 5: 1355 و صحیح البخارى، ح 3: 616 و صحیح مسلم، ح 236، جبرئیل را به عنوان کسى که شق صدر نبى را انجام داد معرفى کرده‏اند. 18. تفسیر روح المعانى: 30/166. 19.تهذیب التهذیب: ج‏2/ ص 33. 20.نجم/28. 21. اضواء على السنة المحمدیة، ص 188. 22. سیره ابن هشام: 1/177. 23. قال لى ابوه یا حلیمة: لقد خشیت ان یکون هذا الغلام قد اصیب [دیوانه شود] فالحقیه باهله قبل ان یظهر به ذلک. 24. سیره ابن هشام: 1/174، سیره حلبى: 1/166. 25. سیره صحیح پیامبر بزرگ اسلام: 1/112; حیات محمد، ص 161، هیکل. 26. حجر/40 و39. 27. ا سراء/65. 28. اضواء على السنة المحمدیة، ص 188. 29. قسمت اول خطبه قاصعه، نهج البلاغه. 30. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید: 13/204. 31. شرح نهج البلاغه: 13/207. 32. تفسیر مجمع البیان: 3/395. 33. تفسیر المیزان: 13/34. 34. اسراء/1. مثلت له تمثیلا: اذا صورت له مثاله بالکتابة وغیرها ومنه «العبد اذا کان اول یوم من ایام الاخرة مثل له ماله و ولده و عمله ویجوز ان یراد بالتمثل حضور هذه الثلاثة بالبال وحضور صورها فى الخیال‏» ; مجمع البحرین، ج‏5، کتاب الام. صحیح مسلم، کتاب الایمان، ح‏236. 35. بحار الانوار: 15/356. 36. همان، ص 357. 37. «و هذا الاختلاف وان کان بذاته من الدواعى التى تثیر الشکوک حول هذه الحادثة وبخاصة اذا نظرناالى اسانید تلک المرویات الا ان ذلک وحده لا یکفى لانکار هذه الحادثة من اساسها لان ما جاء فى تلک المرویات هو من نوع الاعجاز والعقل لا تحیط به...» . سیرة المصطفى، ص 46. 38.احزاب/33. 39. انشراح/31.

  
  
<   <<   6