سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستت، برادر تنی توست، حال آن که هر برادرِ تنی تو، دوستت نیست . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :4
بازدید دیروز :26
کل بازدید :369540
تعداد کل یاداشته ها : 205
103/9/3
1:18 ع

اینک لحظه‌ وداع با علی (ع) ! چه دشوار است.اکنون علی باید در دنیا بماند. سی سال دیگر! فرستاد” ام رافع” بیاید، وی خدمتکار پیغمبر(ص) بود. از او خواست که - ای کنیز خدا، بر من آب بریز تا خود را شست ‌وشو دهم. با دقت و آرامش شگفتی، غسل کرد و سپس جامه‌ های نویی را که پس از مرگ پدر کنار افکنده بود و سیاه پوشیده بود، پوشید، گویی از عزای پدر بیرون آمده است و اکنون به دیدار او می‌رود.
به ام رافع گفت:
ـ بستر مرا در وسط اتاق بگستران.
آرام و سبکبار بر بستر خفت، رو به قبله کرد، در انتظار ماند.
لحظه ‌ای گذشت و لحظاتی …
ناگهان از خانه شیون برخاست.
پلک‌هایش را فروبست و چشم‌هایش را به روی محبوبش ـ که در انتظار او بود‌ ـ گشود.
شمعی از آتش و رنج، در خانه‌ علی خاموش شد و علی تنها ماند. با کودکانش.
از علی خواسته بود تا او را شب دفن کند، گورش را کسی نشناسد و … و علی چنین کرد.
اما کسی نمی‌‌داند که چگونه؟ و هنوز نمی‌‌داند کجا؟
در خانه‌اش؟ یا در بقیع ؟ معلوم نیست.
و کجای بقیع ؟ معلوم نیست.
آنچه معلوم است،‌ رنج علی است، امشب، بر گور فاطمه.
مدینه در دهان شب فرو رفته است، مسلمانان همه خفته ‌اند. سکوت مرموز شب گوش به گفت‌وگوی آرام علی دارد و علی که سخت تنها مانده است، هم در شهر و هم در خانه، بی ‌پیغمبر، بی ‌فاطمه. همچون کوهی از درد، بر سر خاک فاطمه نشسته است. ساعت ها است.
شب ـ خاموش و غمگین ـ زمزمه درد او را گوش می‌‌دهد، بقیع آرام و خوشبخت و مدینه بی‌وفا و بدبخت، سکوت کرده ‌اند، قبر‌های بیدار و خانه‌ های خفته می‌شنوند.
نسیم نیمه شب کلماتی را که به سختی از جان علی برمی‌آید، از سر گور فاطمه به خانه‌ خاموش پیغمبر می‌برد.
ـ بر تو، از من و از دخترت ـ که در جوارت فرود آمد و به شتاب به تو پیوست، سلام ای رسول خدا.
ـ از سرگذشت عزیز تو ـ ای رسول خدا ـ شکیبایی من کاست و چالاکی من به ضعف گرایید. اما، در پی سهمگینی فراق تو و سختی مصیبت تو، مرا اکنون جای شکیب هست.
من تو را در شکافته گورت خواباندم و در میانه‌ حلقوم و سینه من جان دادی،”انا لله و انا الیه راجعون”.
ودیعه را بازگرداندند و گروگان را بگرفتند، اما اندوه من ابدی است و اما شبم بی‌خواب، تا آنگاه که خدا خانه‌ای را که تو در آن نشیمن داری، برایم برگزیند.
هم‌اکنون دخترت تو را خبر خواهد کرد که قوم تو بر ستمکاری در حق او همداستان شدند. به اصرار از او همه چیز را بپرس و سرگذشت را از او خبر گیر.
اینها همه شد، با این که از عهد تو دیری نگذشته است و یاد تو از خاطر نرفته است.
بر هر دوی شما سلام. سلام وداع کننده‌ای که نه خشمگین است، نه ملول.
لحظه‌ای سکوت نمود، خستگی یک عمر رنج را ناگهان در جانش احساس کرد. گویی با هر یک از این کلمات، که از عمق جانش کنده می‌شد ـ قطعه‌ای از هستی‌اش را از دست داده است.
درمانده و بیچاره بر جا مانده؛ نمی‌دانست چه کند؛ بماند؟ بازگردد؟ چگونه فاطمه را، این‌جا، تنها بگذارد، چگونه تنها به خانه برگردد؟ شهر، گویی دیوی است که در ظلمت زشت شب کمین کرده است. با هزاران توطئه و خیانت و بی‌شرمی انتظار او را می‌کشد.
و چگونه بماند؟ کودکان؟ مردم؟ حقیقت؟ مسئولیت‌هایی که تنها چشم به راه اویند و رسالت سنگینی که بر آن پیمان بسته است؟
درد چندان سهمگین است که روح توانای او را بیچاره کرده است. نمی‌تواند تصمیم بگیرد، تردید جانش را آزار می‌دهد، برود؟ بماند؟
احساس می‌کند که از هر دو کار عاجز است، نمی‌داند که چه خواهد کرد؟
به فاطمه توضیح می‌دهد:”اگر از پیش تو بروم، نه از آن رو است که از ماندن نزد تو ملول گشته‌ام، و اگر همین جا ماندم، نه از آن رو است که به وعده‌ای که خدا به مردم صبور داده است بدگمان شده‌ام”.
آنگاه برخاست، ایستاد، به خانه‌ پیغمبر رو کرد، با حالتی که در احساس نمی‌گنجید، گویی می‌خواست به او بگوید که این”ودیعه‌ی عزیز”ی را که به من سپرده‌ای، اکنون به سوی تو بازمی‌گردانم، سخنش را بشنو. از او بخواه، به اصرار بخواه تا برایت همه چیز را بگوید، تا آن‌چه را پس از تو دید یکایک برایت برشمارد.
فاطمه این‌چنین زیست و این‌چنین مرد و پس از مرگش زندگی دیگری را در تاریخ آغاز کرد. در چهره همه‌ ستمدیدگان ـ که بعدها در تاریخ اسلام بسیار شدند ـ هاله‌ای از فاطمه پیدا بود. غصب شدگان، پایمال شدگان و همه‌ قربانیان زور و فریب نام فاطمه را شعار خویش داشتند. یاد فاطمه، با عشق‌ها و عاطفه‌ها و ایمان‌های شگفت زنان و مردانی که در طول تاریخ اسلام برای آزادی و عدالت می‌جنگیدند، در توالی قرون، پرورش می‌یافت و در زیر تازیانه‌های بی‌رحم و خونین خلافت‌های جور و حکومت‌های بیداد و غصب، رشد می‌یافت و همه‌ دل‌های مجروح را لبریز می‌ساخت.
این است که همه جا در تاریخ ملت‌های مسلمان و توده‌های محروم در امت اسلامی، فاطمه منبع الهام آزادی و حق‌خواهی و عدالت‌طلبی و مبارزه با ستم و قساوت و تبعیض بوده است.
از شخصیت فاطمه سخن گفتن بسیار دشوار است. فاطمه، یک” زن” بود، آن‌ چنان که اسلام می‌خواهد که زن باشد. تصویر سیمای او را پیامبر خود رسم کرده بود و او را در کوره‌های سختی و فقر و مبارزه و آموزش‌های عمیق و شگفت انسانی خویش پرورده و ناب ساخته بود.
وی در همه‌ ابعاد گوناگون زن بودن نمونه شده بود.
مظهر یک دختر، در برابر پدرش.
مظهر یک همسر در برابر شویش.
مظهر یک مادر در برابر فرزندانش.
مظهر یک” زن مبارز و مسئول” در برابر زمانش و سرنوشت جامعه‌ اش.
وی خود یک” امام” است، یعنی یک نمونه مثالی، یک تیپ ایده‌آل برای زن، یک” اسوه”، یک شاهد برای هر زنی که می‌خواهد” شدن خویش” را خود انتخاب کند.
او با طفولیت شگفتش، با مبارزه‌ مدامش در دو جبهه خارجی و داخلی، در خانه‌ پدرش، خانه‌ی همسرش، در جامعه‌اش، در اندیشه و رفتار و زندگیش،”چگونه بودن” را به زن پاسخ می‌داد.
نمی‌دانم چه بگویم؟ بسیار گفتم و بسیار ناگفته ماند.
در میان همه جلوه‌های خیره کننده‌ روح بزرگ فاطمه، آنچه بیشتر از همه برای من شگفت‌انگیز است این است که فاطمه همسفر و همگام و هم‌ پرواز روح عظیم علی است.
او در کنار علی تنها یک همسر نبود، که علی پس از او همسرانی دیگر نیز داشت. علی در او به دیده یک دوست، یک آشنای دردها و آرمان‌های بزرگش می‌‌نگریست و انیس خلوت بیکرانه و اسرارآمیزش و همدم تنهایی‌هایش.
این است که علی هم او را به گونه‌ دیگری می‌نگرد و هم فرزندان او را.
پس از فاطمه، علی همسرانی می‌گیرد و از آنان فرزندانی می‌یابد. اما از همان آغاز، فرزندان خویش را که از فاطمه بودند با فرزندان دیگرش جدا می‌کند. اینان را”بنی‌علی” می‌خواند و آنان را”بنی‌فاطمه”.
شگفتا، در برابر پدر، آن هم علی، نسبت فرزند به مادر و پیغمبر نیز دیدیم که او را به گونه‌ی دیگر می‌بیند. از همه‌ی دخترانش تنها به او سخت می‌گیرد، از همه‌ تنها به او تکیه می‌کند. او را ـ در خردسالی ـ مخاطب دعوت بزرگ خویش می‌گیرد.
نمی‌دانم از او چه بگویم؟ چگونه بگویم؟
خواستم از” بوسوئه” تقلید کنم، خطیب نامور فرانسه که روزی در مجلسی با حضور لویی، از” مریم” سخن می‌گفت. گفت: هزار و هفتصد سال است که همه‌ سخنوران عالم درباره مریم داد سخن داده‌اند.
هزار و هفتصد سال است که همه فیلسوفان و متفکران ملت‌ها در شرق و غرب، ارزش‌های مریم را بیان کرده‌اند.
هزار و هفتصد سال است که شاعران جهان در ستایش مریم همه‌ ذوق و قدرت خلاقه ‌شان را به کار گرفته ‌اند.
هزار و هفتصد سال است که همه‌ هنرمندان، چهره‌نگاران، پیکرسازان بشر، در نشان دادن سیما و حالات مریم هنرمندی های اعجاز‌گر کرده‌ اند.
اما مجموعه‌ گفته‌ها و اندیشه ها و کوششها و هنرمندی‌‌های همه در طول این قرن‌های بسیار، به اندازه‌ این کلمه نتوانسته ‌اند عظمت‌های مریم را بازگویند که:”مریم (س)، مادر عیسی (ع) است”.
و من خواستم با چنین شیوه ‌ای از فاطمه بگویم. باز درماندم
خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجه‌‌ی بزرگ است.
دیدم فاطمه نیست.
خواستم بگویم که فاطمه دختر محمد است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که فاطمه همسر علی است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که فاطمه مادر حسین است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است.
باز دیدم که فاطمه نیست.
نه، این‌ها همه هست و این همه فاطمه نیست.
فاطمه، فاطمه است

دکتر علی شریعتی

  
  

 عناصری از نیروهای وهابی «هیات امر به معروف و نهی از منکر»، وابسته به وزارت کشور عربستان، روز یکشنبه در شهر مدینه منوره به شیخ «اسامه العطار»، پژوهشگر اسلامی و مداح اهل بیت، تبعه کانادایی عراقی تبار حمله کردند و او را در قبرستان «بقیع» مورد ضرب و جرح قرار دادند.به گزارش فرهنگ نیوز به نقل از پایگاه اطلاع رسانی شبکه العالم به نقل از شبکه ماهواره‌ای «الانوار-2»، دست کم بیست نفر از عناصر هیات در برابر حجاج به شیخ حمله کردند و او به شدت زخمی کردند. عناصر هیات تکفیری وهابی مراقب حرکات حجاح هستند و مانع از زیارت مقدسات شیعه و اسلامی می‌شوند. در نتیجه حمله ددمنشانه این گروه سر شیخ خونریزی شدیدی کرد.به گزارش این شبکه شیخ در قبرستان بقیع در حال زیارت ائمه اطهار (ع) بود که ناگهان عناصر وهابی، در حالی که او را کافر خطاب می‌کردند، به شدت به او حمله کردند. زمانی که حجاح حاضر تلاش کردند شیخ را نجات دهند، اعضای هیات یاد شده برای گمراه کردن حجاح فریاد زدند «دزد دزد». پس از این حمله شیخ به مکان نامشخصی منتقل شد.حجاح حاضر با مشاهده این صحنه فریاد الله اکبر سر دادند، اما نیروهای ضد شورش دخالت و آن‌ها را پراکنده کردند و شماری را نیز مورد ضرب و جرح قرار دادند.سازمان اسلامی دفاع از حقوق بشر در انگلیس با صدور بیانیه‌ای حمله وحشیانه به پژوهشگر اسلامی را محکوم کرد و خواستار آزادی هرچه سریع‌تر او شد. حجاح کانادایی به شبکه الانوار اعلام کردند، شیخ که در زمینه بیمارهای سرطان تخصص دارد حامی انقلاب مردم بحرین بود.

 

آخرین گزارش‌ها از سرنوشت این روحانی شیعه کانادایی حکایت از آن دارد که دولت کانادا مقامات سعودی را زیر فشار قرار داده تا وی را آزاد کنند.


  
  

حوزه، شاخص‌ها و ارزش‌ها

حالا با توجه به مضامین این دعاها، این نکته را می‌خواستم اشاره کنم که گاهی آدم یک چیزی دارد، ولی ارزشش را نمی‌داند. باز هم یک مثال واضح‌تر عرض کنم. در بحث حجیت خبر واحد در علم اصول روایتی نقل می‌کنند که علما به آن استناد می‌کنند و می‌گویند وثاقت معیار قبول روایت است.  روای در آن روایت از حضرت سؤال می‌کند: «قُلْتُ لَا أَکَادُ أَصِلُ إِلَیْکَ أَسْأَلُکَ- عَنْ کُلِّ مَا أَحْتَاجُ إِلَیْهِ مِنْ مَعَالِمِ دِینِی- أَ فَیُونُسُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ ثِقَةٌ- آخُذُ عَنْهُ مَا أَحْتَاجُ إِلَیْهِ مِنْ مَعَالِمِ دِینِی فَقَالَ نَعَمْ.»؛ یعنی می گوید آیا یونس آدم مورد اعتمادی هست که من مطالب دینم را از او بگیریم؟ حضرت می‌فرماید: بله..این یونس بن عبدالرحمان یکی از اصحاب امام کاظم (ع) و امام رضا (ع) است و درباره‌اش داستانی وجود دارد که در روایات آمده‌است. داستان از این قرار است که امام کاظم (ع) مدت‌ها در زندان بودند و نمی توانستند امور شیعه را به طور مستقیم تصدی کنند. به همین جهت وکلایی داشتند که آن‌ها امور شیعه را می‌چرخاندند. بعد از شهادت امام کاظم (ع)، پول‌ها، کنیزها، غلام‌ها و امکانات زیادی که مربوط به شیعه بود، در اختیار وکلای حضرت بود. این‌ها در واقع وجوهات بودند. وکلای امام جلسه‌ای گذاشتند و گفتند اگر ما اعلام کنیم که امام به شهادت رسیده‌است، موظفیم که این اموال را به امام بعدی واگذار کنیم؛ چون اینها اموال مربوط به شأن ولایت است و به امام بعدی می‌رسد، بنابراین تصمیم گرفتند بگویند امام کاظم زنده است و شهید نشده‌ و غایب شده‌است و امام منتظر همین امام کاظم(ع) است. عده‌ای که این حرف را زدند از مشاهیر اصحاب امام کاظم (ع) بودند. آدم‌های معمولی نبودند؛ مثل علی بن ابی حمزه بطائنی که رئیس واقفیه محسوب می‌شود و بعد هم فرقه‌ای در شیعه درست شد به نام واقفیه. در آن جلسه یونس بن عبدالرحمان هم بود و با تصمیم آن‌ها مخالفت کرد. آن‌ها گفتند اکثریت نظرمان این است، شما هم باید اطاعت کنی. گفت من نمی‌توانم دینم را بازیچه‌ی دست شما قرار بدهم. گفتند حسابت را می‌رسیم. یونس بن عبدالرحمان فکر کرد که این‌ها می‌خواهند او را بکشند. گفت بکشید، در این صورت برای دفاع از حق شهید می‌شوم. گفتند نه، نمی‌کشیم، ولی یک بلایی بر سرت می‌آوریم که روزی صد بار دعا کنی که ای کاش بمیری. کاری که این‌ها کردند این بود که یونس بن عبدالرحمان را در بین شیعه بد نام کردند، آن‌قدر علیه یونس صحبت کردند که مردم می آمدند و سؤال می‌کردند آیا یونس  قابل اعتماد هست که ما مطالب دین را از او بگیریم؟ و آن روایاتی که در بحث خبر واحد آمده ناظر به همین جریان است. بعد همین  جناب یونس داستان دیگری دارد. یک روز خدمت امام رضا (ع) بود، دو نفر به دیدن امام رضا (ع) آمدند. حضرت به یونس فرمود، تو برو اتاق پشتی این‌ها تو را نبینند. آن دو نفر علیه یونس در نزد امام رضا (ع) صحبت کردند. وقتی رفتند، امام (ع) به جناب یونس فرمود: بیا بیرون یونس. با چشمان گریان آمد بیرون و گفت آقا این‌هایی که دارند این چیزها را به من می‌گویند، دوستان صمیمی من هستند، مرا می‌شناسند و این طور می‌گویند، بقیه چه می‌گویند!؟ حضرت فرمود ای یونس اگر یک جواهر گران قیمتی در دستت باشد و همه عالم بگویند این یک تکه آجر بی ارزش است، آیا این گوهر ارزشش را از دست می‌دهد؟ یونس گفت نه. حضرت فرمود تو چرا غصه می‌خوری؟ وقتی امام زمان تو، از تو راضی است، هر چه می‌خواهند، بگویند. چه اهمیتی دارد؟[8] این مقدمات برای آن بود که این نکته عرض کنم که گاهی یک گوهر در دست ما است، دیگران می‌گویند به درد نمی خورد، ما هم می‌گوییم راست می‌گویند و آن را آآاآدور می‌ندازیم و وقتی می‌فهمیم چه چیز گرانبهایی را از دست داده‌ایم که دیگر نمی‌توانیم آن را پیداکنیم. مثلاً همین جوانی مانند یک گوهر در دست شما است. می‌‌گویند این جوانی را استفاده کن، توجه نمی‌کنیم. بعد از پیری می‌گوییم حیف شد، جوانی رفت. صحت و سلامت یک گوهر است، وقتی از دست، رفت می‌گوییم حیف شد. فرصت، فراغت، الآن شما همه‌ی این‌ها را دارید. این گوهرها الآن در دست شما است. یک گوهر خیلی خیلی مهم‌تری هم دارید و آن، خودِ حوزه‌ی علمیه است. قدر این گوهر را فقط وقتی می‌فهمید که از آن خارج شوید. آن موقع می‌فهمید که عجب چیزی بود و ما آن را از دست دادیم. این حوزه یک شاخص‌هایی داشته که اگر آن‌ها را از دست بدهد، دیگر حوزه نیست. حوزه این نیست که ما درس دین بخوانیم، درس دین را در دانشگاه هم می‌خوانند، در مراکز دین شناسی غرب هم می‌خوانند، یهودی‌ها و مسیحی‌ها هم در زمینه‌ی اسلام تحقیق می‌کنند. بعضی از تحقیقات‌شان از ما هم بهتر و خیلی خیلی فنی‌تر است، اما این‌ها حوزه نیست. گمان نکنید حوزه فقط جایی است که در آنجا درس دین، اسلام و مکتب اهل بیت (ع) خواند می‌شود. حوزه مجموعه‌ای از شاخص‌ها داشته و دارد که اگر آن‌ها را از دست داد، دیگر حوزه نیست. دوستان احتمالاً می‌دانند که من یک سابقه دانشگاهی اندکی دارم. این را عرض کردم تا حرف‌های بنده حمل بر تعصب نشود، بلکه بدانید این یک تحلیل و بیان یک واقعیت است، شعار نمی‌دهم. ببینید جوهر حوزه با جوهر دانشگاه فرق دارد، نه فقط اینکه آنجا فیزیک و ریاضی می‌خوانند و اینجا فقه و اصول می‌خوانند. اگر در آنجا هم این فقه و اصول را بخوانی، بازهم دانشگاه است. مهم شاخص‌ها است. با فلان شاخص دانشگاه است و با یک شاخص دیگری حوزه است. یکی از شاخص‌ها در حوزه آن است که علم بر اساس مفاهیم برگرفته از اسلام و اهل بیت ارزش ذاتی دارد؛ چنانکه خدای متعال می‌فرماید: «قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ» [9] این در حقیقت ارجاع به وجدان ما است که آیا «یعلمون» با «لایعلمون» یکی هستند؟ معلوم است که مساوی نیستند. علم از نظر فرهنگ دینی این است، ولی در دانشگاه به معنای جدیدش در تمدن غرب ـ نه آن چیزی که در گذشته و یا سنت غرب بوده که از حوزه‌ها گرفته بودند ـ یک کالای اقتصادی است، ابزار و مصدر ثروت است. در نتیجه نگاه دانشگاه به علم، مانند نگاه به کالا است. در دانشگاه همه چیز با  محاسبه‌ی اقتصادی همراه است؛ مثلاً می‌خواهند یک رشته را راه‌اندازی کنند، نگاه می‌کنند این رشته چقدر درآمد برای دانشگاه دارد و چقدر هزینه. اگر میزان هزینه و درآمد به گونه‌ای باشد که بتواند درآمدی کسب کرد، راه‌اندازی می‌کنند و گرنه آن رشته را تأسیس نمی‌کنند. همین طور کسی که می‌خواهد در دانشگاه درس بخواند، محاسبه اقتصادی می‌کند که من چهار سال وقتم را می‌گذارم و مثلاً ده میلیون هزینه می‌کنم، در حالی اگر این مدت را در بازار، کار اقتصادی می‌کردم؛ مثلاً بیست میلیون تومان درمی‌آوردم که با آن ده میلیون می‌شود سی میلیون تومان. بعد مقایسه می‌کند حالا که من سی میلیون تومان هزینه کردم، الآن بعد از رفتن به دانشگاه هشتاد میلیون درآمد دارم، در حالی که اگر دانشگاه نمی‌رفتم، فقط همان بیست میلیون تومان درآمد را داشتم . پس شصت میلیون اضافه درآمد دارم. برای همین است که در محیط غربی آنجایی که فرد می‌بیند اگر وارد دانشگاه شود، درآمدش بعد از دانشگاه دندان گیر نیست،  وارد دانشگاه نمی‌شود. جالب است که دانشگاه‌های آن‌ها کنکور ندارد و هر کسی بخواهد وارد می‌شود، ولی این‌طور نیست که همه بروند، نه آن‌ها محاسبه می‌کنند اگر می ارزد می‌روند؛ البته در ایران چون تصور می‌شود که تنها راه دستیابی به شغل، تحصیلات دانشگاهی است، همه دنبال این هستند که به دانشگاه بروند و خانواده‌ها هم به خاطر یک سری تبلیغات، همین تصور را دارند. آن وقت در آن فضا معنا دارد فرد بگوید که وقتی من تحصیل کردم و حالا یک کاری انجام می‌دهم، پس باید به من پول بدهید. ببینید در فرهنگ متعارف دانشگاهی این است. ممکن است یک دانشجویی درس خوانده باشد، اصلاً هم این محاسبات را نداشته باشد. ممکن است اساتید برجسته‌ای در دانشگاه باشند، اصلاً چنین فکری نداشته باشند. همچنان که شاید کسی به حوزه بیاید و دنبال محاسبات اقتصادی باشد. من به اشخاص کاری ندارم. خودِ سیستم حوزه و دانشگاه به معنای مدرنش را می‌گویم. درست نقطه‌ی مقابل این نگاه، نگاه حوزه است. در حوزه، علم خودش ارزش است. آیه نفر  می‌گوید چرا یک عده از شما نمی‌روید تا علم یاد بگیرید. بعد طلبه علم  را یاد گرفت می‌گوید زکات العلم نشره، اصلاً واجب است که بروی درس بدهی، به دیگران هم یاد بدهی، سخنرانی کنی. بعد هم می‌گوید، کسی حق ندارد با علمش نون در بیاورد، این کار، ضد ارزش است. اصلاً مرحوم کلینی در کافی بابی گذاشته با عنوان استیکال بالعلم، روایاتش را ببینید. چه تعابیر تندی آنجا است، بله این سؤال هست که پس طلبه چگونه زندگیش را بگذراند. پاسخ این است که این در فرهنگ اسلامی پیش‌بینی شده‌است. وقتی طلبه با این نگاه درس دین می‌خواند، در حقیقت به یک واجبی عمل می‌کند و چون طوری درس می‌خواند که نمی‌تواند زندگیش را اراده کند، در مقابل آن‌هایی که کار اقتصادی می‌کنند، باید وجوهات‌شان را بدهند و بخشی از این وجوهات باید برای معیشت طلاب مصرف شود. استاد حوزه هم همین‌طور است؛ یعنی برای تدریسش بنا نیست پول بگیرد، اما چون برای اینکه بالاخره در حوزه کار علمی می‌کند و با وجود این کار علمی، امکان کار اقتصادی ندارد،  باید مورد حمایت قرار گیرد. حال با این خصوصیاتی که حوزه دارد اگر در همین مدارس حوزه درس بخوانیم، ولی  نگاه‌مان این باشد که چهار سال اینجا درس بخوانیم و بعد برویم فلان جا حقوق‌مان فلان اندازه خواهد شد، در حقیقت در حوزه نیستیم، درس حوزوی نمی‌خوانیم؛ چون حوزه این مکان فیزیکی(مدرسه) نیست، بلکه حوزه یک ذی، یک روش، یک منش و یک نوع تفکر است. اگر آن تفکر نباشد، اینجا هم حوزه نیست. اسمش را بگذارید حوزه، اسم که اثری ندارد. اگر به هندوانه بگویند خیار، ماهیتش عوض می‌شود؟ متأسفانه بعضی از اتفاقاتی که در طول این دهه‌های اخیر در حوزه افتاده‌است که این نگرانی را دائم در ما تشدید می‌کند که حوزه از درون دارد استحاله می‌شود. من خودم  چون از نزدیک در جریان مسائل بوده‌م، همیشه این نگرانی را داشته‌ام. اگر این روند ادامه پیدا کند، فقط اسم حوزه باقی می‌ماند، ولی دیگر این، حوزه با آن شاخص‌ها که گفتم، نیست. یکی از آن شاخص‌ها  آزادی است که به عنوان یک عنصر اساسی در ساختار آموزشی حوزه مطرح بوده‌است، آزادی در تدریس،ساعت درس، انتخاب استاد، انتخاب هم‌مباحثه، موضوع درس؛ البته این آزادی وقتی خیلی گسترش پیدا کند، می‌تواند به بی‌نظمی تبدیل شود و نوعی  آنارشیسم را در پی داشته باشد؛ یعنی همه چیز به هم بریزد  و دیگر هیچ چیز حساب و کتاب نداشته باشد. اما همین آزادی اگر به طور غیر محسوس مدیریت شود، می‌تواند یکی از مهم‌ترین شاخص‌های رشد و بالندگی حوزه باشد. در همان سیستم آزاد با توجه به مجموع شاخص‌هایی که خودِ حوزه داشته، سیستم خودش، خودش را کنترل می‌کند. نمونه‌ی این سیستم الآن، در دروس سطوح عالی وجود دارد. چند سال پیش یک سؤال جدی برای‌مان پیش آمد که مبادا چون در ظاهر، درس‌ها هیچ نظام خاصی ندارند،  مشکلاتی برای حوزه پدید بیاورد؛ مثلاً استادی تصمیم می‌گیرد کفایه بگوید، یکی دیگر  می‌خواهد مکاسب درس بدهد، آن دیگری تصمیم می‌گیرد رسائل بگوید، یکی ابتدای رسائل را درس می‌دهد، یکی وسط و دیگری آخر رسائل را می‌گوید. گمان کردیم با این روند باید در یک برهه‌ای در برخی از درس‌ها با استادان زیادی مواجه شویم و در مقابل، شاگردان کمی باشند یا  در برخی دورس استاد کم داشته باشیم، ولی شاگردان زیادی باشند. به همین جهت تصمیم گرفتیم  این وضعیت را سامان بدهیم. ‌قبل از اینکه بخواهیم برای ساماندهی برنامه‌ریزی کنیم، یک تیم از مدرسین حوزه را مأمور کردیم تا بر اساس آمار و داده‌هایی که در مدارس آزاد داریم، وضعیت سه سال تحصیلی حوزه در مقطع سطح عالی را بررسی و تحلیل کنند تا معلوم شود که مشکل چه مقدار است. این تیم بعد از این بررسی و تحلیل به نتیجه‌ی خیلی جالبی رسیدند که اصلاً باور نمی‌کردیم. نتیجه این بود که عرضه و تقاضای شاگرد و استاد در این سیستم آزاد که در حوزه وجود دارد، خودش به تعادل می‌رسد؛ یعنی وقتی شاگردان زیادی تقاضای برقراری یک درس را دارند، استاد در آن درس زیاد می‌شوند و وقتی شاگرد در درسی کم می‌شود، در بخش عرضه‌ی ‌سیستم، استاد هم در آن درس کم می‌شود و تعدادی از ایشان آن درس را تعطیل می‌کنند و درسی برقرار می‌کنند که شاگردان بیشتری تقاضای آن را دارند .  تنها چیزی که این سیستم آزاد در حوزه را حفظ می‌کند، التزام‌های اخلاقی است که افراد به لحاظ شخصی دارند. من یک مثال بزنم قدرت سیستم را بهتر درک کنید. ببینید من یک دوره‌ی کوتاه در دانشگاه صنعتی شریف درس خواندم. در آن زمان 4000 نفر در دانشگاه بودند که 2000 نفر از آن‌ها انشجو و استاد بودند و فقط 2000 نفر پرسنل بودند که این 2000 دانشجو و استاد را اداره می‌کردند! اما شما ببینید در همین مدرسه آیت الله گلپایگانی ـ رحمة الله علیه‌ـ که بیشترین درس‌های آزاد در آنجا برگزار می‌شود و روزانه شاید ده هزار نفر طلبه و 300، 400 نفر استاد حضور دارند، کل تشکیلات این مدرسه توسط دو یا سه خادم و یک مدیر اداره می‌شود که آن مدیر هم در روز چند ساعت می‌آید و خیلی هم کار خاص و پیچیده‌ای انجام نمی‌دهد. نه کسی حضور و غیاب می‌کند، نه دستگاه ساعت‌نگار وجود دارد، ولی شاگرد می‌آید، استاد هم سر وقت می‌آید، درس‌ها تشکیل می‌شوند. این نیست مگر به سبب التزام‌های اخلاقی که در حوزه وجود دارد؛ البته نمی‌گویم نقص ندارد، نمی‌گویم همه به این التزامات پایبندند، اما در هر سیستمی هر چقدر هم فضای بسته و مقرراتی ایجاد کنید، باز یک عده فرار می‌کنند. ولی نکته‌ای که در سیستم‌های آموزشی آزادی محور وجود دارد آن است که کیفیت خروجی بسیار بالاتر از سیستم‌های محدودیت محور است. در سی سال گذشته کارهایی در حوزه کرده‌ایم‌، الآن باید بنشینیم و  عملکرد گذشته را منصفانه ارزیابی کنیم. نمی‌خواهیم بگوییم کسانی که این کارها را کردند، اشتباه کردند و باید مجازاتشان کنیم، نه بلکه همه‌ی ایشان آدم‌های خیلی خوبی هم بودند، بسیار بسیار با اخلاص هم بودند. من با خیلی از آن‌ها از نزدیک آشنا بودم، استادان و  رفقای من بودند. در حدی که من می‌دانم میان ایشان آدم بدی که سوء نیت داشته باشد و بخواهد به حوزه را صدمه بزند، وجود ندارد. ولی این بدان معنا نیست که هیچ وقت اشتباه نمی‌کنند و سیستمی که طراحی کرده‌اند لزوماً بدون نقص باشد و بعضی از کارهایی که کردند صدمه نزده‌است؛ البته شما طلبه های جوان الآن باید کار خودتان را بکنید و درستان را بخوانید. این کار به برنامه‌ریزان حوزه مربوط است. یکی از کارها برای احیای حوزه این است که محدودیت‌های برنامه‌ریزی را کمتر کنیم؛ یعنی مدارس تحت برنامه را به دو یا سه سال اول طلبگی تقلیل دهیم؛ چون وقتی طلبه تازه وارد حوزه می‌شود، با نظام آموزشی حوزه آشنایی ندارد‌ و هنوز با فرهنگ تعلیم و تعلّم حوزه آشنایی کامل ندارد، انتخاب استاد در این سیستم آزاد برایش خیلی مشکل است، اساتید را نمی‌شناسد. همان مشکلاتی که ما  در قدیم داشتیم. گاهی چند ماه از سال تحصیلی  برای پیدا کردن یک استاد صرف می‌کردیم. باید زمان ورود به سیستم آزاد زودتر فرا برسد. یکی از شاگردان قدیمی که الآن در سطح عالی درس ‌می‌دهد، می‌گفت ما هم درس آزاد داریم، هم در مدراس تحت برنامه درس می‌دهیم.  گاهی بعضی روزها که مثلاً نه مسلم تعطیل است و نه مسلم تحصیل، ما به طلبه می‌گوییم، فردا هر که خواست بیاید، درس ما برقرار است. در مدرسه‌ی تحت برنامه که  حضور و غیاب هست هم به شاگردان می‌گوییم که حضور و غیاب نمی‌کنیم، جالب است که در مدرسه‌ی تحت برنامه، جمعیت یکباره کاهش پیدا می‌کند؛ مثلاً به ده درصد می‌رسد، ولی در درس آزاد که هیچ وقت حاضر و غایب نمی‌کنیم، همان تعداد شاگردان که به صورت عادی می‌آمدند، همچنان می‌آیند. دقت کنید این طلبه‌ها همان طلبه‌هایی هستند که در همین مدارس تحت برنامه درس می‌خواندند. وقتی در سیستم آزاد وارد می‌شوند، التزام‌شان عملاً بیشتر می‌شود. این تجربه‌ی ما است. شاید اشتباه می‌کنیم، باید در عمل نشان دهیم. من این را بارها به مسئولین حوزه عرض کردم، اینکه من عرض می کنم تجربه‌ی ما، فقط این نیست که بنده بیشتر از سی سال طلبگی را تجربه کردم و در دانشگاه هم یک کم درس خواندم، بلکه به مناسبت‌های مختلف در مراکز علمی مختلف دنیا رفته‌ام و اساساً یکی از علائق شخصی من، مطالعه بر روی سیستم‌های آموزشی دنیا است و هر جا که می‌روم  درباره‌ی سیستم‌های آموزشی آنجا تحقیق می‌کنم. از بیست سال پیش می‌گفتم سیستم حوزه پیشرفته‌تر از پیشرفته‌ترین مراکز علمی در دنیاست. بیست سال وقتی پیش این جمله را می‌گفتم، خیلی‌ها مسخره می‌کردند. حتی توی مجلات می‌گفتند فلانی از پشت کوه آمده می‌گوید که سیستم حوزه پیشرفته تر از مراکز پیشرفته دنیا است، فلانی اصلاً می‌دانند دنیا گرد است یا دراز؟ جالب است که پارسال بحمدالله، مقام معظم رهبری ـ دام ظله ـ در سفرشان به قم همین مضمون را فرمودند. ولی بنده عرض می‌کنم که همان آقایانی که این طور قضاوت می‌کنند حتی به یکی از آن مراکز علمی دنیا که من رفته‌ام، نرفته‌اند، این مطالب که من در باره‌ی حوزه عرض می‌کنم ادعا نیست. امروز دنیا هم دارد توجه پیدا می‌کند که سیستم حوزه چقدر ویژگی‌های مثبت دارد. حالا من اگر بخواهم وارد این داستان شوم، خیلی حرف دارم. بنده و دوستان‌مان با این نوع نگاه، الآن در زمینه‌ی مجازی (سایبر) داریم کارهایی می‌کنیم، که سطح عمومی کشور توجهی به آن‌ها وجود ندارد. جالب است که بعد از همه‌ی مطالعاتی که انجام شده، می‌بینیم آن نگرشی که در سیستم سنتی حوزه وجود دارد، بهترین نگرشی است که ما با آن می‌توانیم در فضای مجازی رشد کنیم و کار علمی مفید انجام بدهیم. بالاخره این را عرض کنم که این گوهر حوزه و شاخص‌های آن نعمتی است که خدا به شماها داده‌است، این را قدر بدانید. از این فرصتی که با تلاش مسئولین اینجا، مسئولین مدیریت حوزه، و مجموعه‌ی نظام فراهم شده تا اینجا تحصیل کنید، واقعاً استفاده کنید. شرایطی که امروز برای تحصیل شما هست در زمان ما نبود، در زمان اساتید من که اصلاً تصور هم نمی‌شد که این شرایط پیدا بشود، شکرش این است که خوب درس بخوانید. نقل شده‌است که علامه طباطبایی می‌فرمود: شما چهل روز برای خدا اخلاص داشته باشید‌، اگر نتیجه‌ای ندیدید مرا لعنت کنید. حالا من  مشابه آن تعبیر همیشه به طلبه‌ها می‌گویم خوب درس بخوانید. اگر روزی به این نتیجه رسیدید که خوب درس خواندن برای شما ضرر درپی داشت، بنده را لعنت کنید. به شما تضمین می‌دهم اگر خوب درس بخوانید  و البته اگر تقوا هم کنارش باشد هر جا قرار بگیرد، ضرر نکرده‌اید و مفید  خواهید بود.  و اگر خوب درس نخوانید، در هر موقعیتی قرار بگیرید، ضرر کرده‌اید و هر چقدر هم که موقعیت‌تان بالاتر برود، هم خودتان ضرر بیشتری می‌کنید و هم به جامعه ضرر بیشتر می‌زنید. آنقدر که ما از عالم بی سواد و کم سواد صدمه دیدیم، از جاهل ندیدیم. ان‌ شاء الله که خداوند تبارک و تعالی به همه‌ی ما توفیق بدهد. این فرصت در حوزه بودن را استفاده کنیم؛ البته خدا برای کسی که از او طلب خیر کند، به اندازه‌ی مصلحتش دریغ نخواهد کرد.  ان‌شاء الله از چهره‌های ماندگار و درخشان در تاریخ مکتب اهل بیت (ع) خواهید بود و در زمینه سازی برای ظهور امام زمان (عج) تأثیر جدی خواهید داشت.

خدا به همه‌ی ما توفیق بهره‌برداری از معارف اهل بیت، از معارف قرآن مرحمت بفرماید. خداوند تبارک و تعالی به همه‌ی ما این توفیق را ارزانی کند که بتوانیم برای اسلام و مسلمین مفید باشیم.

خداوند همه‌ی کسانی را که در راه اسلام تلاش می کنند را مؤید و منصور بدارد.

خداوند بر توفیقات رهبر عزیز انقلاب که امروز به برکت وجود ایشان و به برکت این نظام، جان های زیادی در دنیا دارد با نور حقیقت آشنا می‌شود، بیش از پیش بیفزاید.

دل‌های مؤمنین، دل‌های علما، دل‌های شخصیت‌های سیاسی، مذهبی و علمی را به هم نزدیک بگرداند.

تفاهم و برادری، اخوت و همکاری را در بین ما بیشتر برگرداند.

دشمنان اسلام را در هر جا هستند، در هر شکلی هستند، نابود بفرماید. صفوف‌شان را پراکنده بگرداند. مکرشان را به خودشان باز گرداند.

خدا ما را یاری کند به گونه‌ای باشیم که انشاء الله در آن دنیا در برابر انبیاء در برابر اولیا در برابر شهدا سربلند باشیم.

خداوند تبارک و تعالی از گناهان ما بگذرد و به همه‌ی ما عاقبت خیر عطا فرماید.

چشم ما به جمال نورانی امام زمان (عج) منور بفرماید. قلب و دل حضرت از ما راضی بگرداند. ما را مشمول دعای خاص آن حضرت بگرداند.

خداوند تبارک و تعالی به همه‌ی آن‌هایی که بر ما حق دارند، اگر در قید حیاتند، عمر طولانی با عزت و سلامت و اگر از دار دنیا رفته‌اند، رحمت خاص خود را مرحمت بفرماید. بر محمد و آل محمد صلوات.

 


[1] . صحیفه سجادیه، دعای 18، نشر الهادی.

[2] . همان.

[3] . همان، دعای 15.

[4] .همان.

[5] .همان.

[6] .همان، دعای 33.

[7] . سوره ابراهیم / 7

[8] .رجال کشی، ص 487.

[9] .سوره زمر/9


  
  
انات حضرت استاد هادوی تهرانی ـ دامت برکاته ـ در مدرسه شهید صدوقی (ره) ـ فاز دو چاپ نامه الکترونیک
شنبه 06 اسفند 1390 ساعت 12:50

فرصتی شد تا بار دیگر در جمع دوستان و عزیزان برسم. ظاهراً سال گذشته هم به همین مدرسه آمده بودم. برای من، حضور در کنار دوستان جوانی که تازه وارد مسیر طلبگی شدند، فرصت مغتنمی است. هم یادآور دوران جوانی خودم است و هم نگاه‌کردن به چهره‌هایی که امید است إن شاء الله در آینده چهره‌های درخشانی در بین علمای اسلام باشند. چون این ایام مصادف است با ایام شهادت امام سجاد (ع)، مایلم بحثم را با جمله‌ای از امام سجاد (ع) و از صحیفه سجادیه آغاز کنم. همین جا عرض کنم که اهل بیت (ع) برای ما منابع نور هستند و در واقع ما حقیقت اسلام و اسلامی حقیقی را از آن‌ها می‌گیریم. علی رغم عشقی که ما به آن‌ها داریم و در مجالس مختلف، در مناسبت‌های مختلف، درباره‌ی آن‌ها می‌شنویم، اما معمولاً اطلاعات ما به ابعاد خاصی از زندگی آن‌ها و به مطالب خاصی از کلمات آن‌ها محدود است. گاهی از اوقات بعضی از ابعاد مهم آن‌ها در طول سال‌ها، دهه‌ها، و بلکه سده‌ها مغفول باقی می‌ماند. یکی از همین ابعاد مغفول، ادعیه‌ی ائمه (ع) است. شاید کمتر از دو دهه باشد که توجه خاص به  دعاهای اهل بیت (ع) پیدا شده‌است. شاید کمتر از دو دهه پیش بود که در جلسه‌ی خاصی، به یکی از علمای معاصر سفارش داده شد که درباره‌ی دعا در مکتب اهل بیت (ع) کتابی بنویسند و آن موقع این بحث مطرح شد که واقعاً خودِ مکتب دعای اهل بیت می‌تواند هدایتگر ما به مکتب فکری و عقیدتی ایشان باشد. در طول این دو دهه تجربه‌هایی عینی هم از تأثیر ادعیه‌ی اهل بیت (ع) در نفوس مشاهده کردیم.

امروز در بین مسلمانان و غیر مسلمانان، تعداد کسانی که هدایت آن‌ها به مسیر اهل بیت (ع)، مرهون ادعیه‌ی اهل بیت (ع) بوده‌است، کم نیستند؛ یعنی آدم‌هایی بدون اینکه با کسی بحث عقیدتی کرده باشند یا تاریخ اهل بیت را مورد مطالعه قرار داده باشند، بلکه فقط از طریق شنیدن و مطالعه‌ی دعا با مکتب اهل بیت (ع) آشنا شده‌ و جذب این مکتب شده‌اند. من مثال‌های زیادی از واقعیت تأثیر ادعیه در جان‌ها دارم؛ از جمله شاید دو سال پیش بود که یکی از دوستان مطلع ما که ارتباط گسترده‌ای با داخل عربستان سعودی دارد، به ما خبر داد که یکی از مشایخ یکی از قبایل یا عشایر در عربستان در ماه مبارک رمضان اعلام کرد که من شیعه شدم. همین شخص در گذشته یک وهابی متعصب بود. در آن جلسه‌ای که شیعه شدنش را اعلام کرد به آن‌ها گفته بود که چرا شیعه شدم. گفته بود در ایام ماه مبارک رمضان، تلویزیون المنار، دعا پخش می‌کرد و من این ادعیه را گوش می‌دادم ـ مقصودش همین ادعیه‌ای است که ما معمولاً در ماه مبارک رمضان می‌خوانیم ـ بعد گفتم اگر آن اهل بیتی که شیعه می‌گوید همین است که من شیعه هستم.

چند سال پیش از هم این آقای دکتر العقیلی ـ الآن به عنوان یک مبلّغ معروف شیعی در مصر مطرح است ـ به عنوان یک حقوقدان برجسته از طرف آل سعود، به عربستان دعوت شده بود تا پرونده‌ای حقوقی علیه ایران تنظیم کند. ایشان گفته بود برای اینکه درباره‌ی ایران اطلاعاتی پیدا کنم، من را ببرید به جایی که ایرانی‌ها هستند، اتفاقاً این داستان در روز عرفه اتفاق افتاد و ایشان را به پشت چادر ایرانی‌ها آورده بودند که طبق معمول، دعای عرفه‌ی امام حسین (ع) را می‌خواندند. این آقای دکتر العقیلی وقتی این دعا را شنیده بود، به آن آقایان سعودی گفته بود من باید برگردم به مصر و بعداً درباره‌ی این پرونده صحبت می‌کنم. وقتی که ایشان به مصر برگشت اعلام تشیع کرد و بعد از آن برای تشیع تبلیغ کرد.

این‌ها نمونه‌هایی از تأثیر ادعیه‌ی اهل بیت (ع) است که متأسفانه مورد غفلت ما قرار می‌گیرد و ما معمولاً برای معرفی مکتب اهل بیت (ع) از راه های دور و مشکل استفاده کنیم، در حالی که از راه نزدیک و آسان که دعای اهل بیت است، کمتر استفاده می‌کنیم؛ البته در چند سال اخیر که ما در برخی از کشورها توزیع صحیفه سجادیه را شروع کرده‌ایم، الآن آثارش را داریم می‌بینیم. عده‌ی زیادی هستند که فقط از طریق صحیفه سجادیه دارند با مفاهیم مکتب اهل بیت (ع) ارتباط برقرار می‌کنند. این صحیفه سجادیه در واقع گنجی است که ما کم به آن توجه می‌کنیم و همانطور که امام (ره) تعبیر کرند، قرآن صاعد(بالارونده) است. اگر قرآن از سوی خدا ـ تبارک و تعالی ـ بر بندگان نازل شد، این صحیفه، نمونه‌ای است از بالاترین کلامی که می‌تواند از سوی بندگان به سمت خدا بالا برود؛ البته دعای هر کس به اندازه‌ی معرفتی است که نسبت به حقایق عالم دارد. در نتیجه اهل بیت (ع) که بالاترین سطح معرفت را دارند، ادعیه‌ی آن‌ها با ادعیه‌ی سایرین فرق دارد. دعاهای صحیفه سجادیه به یک معنی دعا نیست. صحیفه سجادیه در حقیقت کتاب دعا نیست، بلکه کتاب معرفت است، کتاب عرفان است. دقیق‌ترین و ظریف‌ترین مفاهیم معنوی در این کتاب بیان شده‌است. من به نمونه‌هایی اشاره می‌کنم که مدخلی باشد برای بحث دیگری که می‌خواهم عرض کنم. امام سجاد (ع) در این کتاب دعایی دارد که عناوین گوناگونی برایش انتخاب کردند؛ مثلا گفته‌اند «دعائه فی المحذورات» که فکر می‌کنم همین عنوان بهتر است. امام (ع) خطاب به خدا عرضه می‌دارند: «اللهم لک الحمد علی حسن قضائک و بما صرفت عنی من بلائک»؛[1] یعنی خدایا تو را شاکرم که قضا و قضاوتی که برای من کردی، خوب بود و این بلا را از من دفع کردی. بلافاصله حضرت بعد از شکر و اینکه این نعمت را به من دادی و این بلا را از من دفع کردی می‌فرماید: «فلا تعجل حظی من رحمتک ما عجلّت لی من عافیتک فاکون قد شقیت بما احببت و سعد غیر بما کرهت»؛[2] یعنی نکند بهره‌ی من از رحمت تو فقط همین باشد که برایم پیش آوردی، همین که برایش شکر کردم، همین که الان به سرعت برایم فراهم آوردی. نکند که من به سبب دارا بودن آن چیزی که دوست داشتم گرفتار شقاوت بشوم و غیر من به سبب آنچه که من از داشتن آن ناخرسند بودم، به سعادت برسد؛ یعنی حضرت می‌فرماید یک وقت ما مشکلی داریم؛ مثلاً فقیریم، دعا می‌کنیم فقرمان رفع شود یا مریضیم، دعا می‌کنیم بیماری‌مان بهبود پیدا کند و خدا هم در پاسخ به دعای ما، فقر ما را رفع می‌کند و بیماری ما را درمان می‌کند. در اینجا است که امام (ع) عرضه می‌دارد: خدایا شکر می‌کنم بر این نعمتی که دادی و اینکه این بلا را از من دور کردی، اما نکند من از بیماری رهایی پیدا کنم، اما به سبب دارا بودن سلامتی گرفتار شقاوت شوم، ولی آن دیگری به سبب بیمار بودن که من از آن کراهت داشتم، به سعادت برسد. به عبارت دیگر یک وقت آدم چیزی را می‌خواهد و آن چیز برایش حاصل می‌شود و گمان می‌کند این امر حاصل، خوب است در حالی که نمی‌داند که در مقابل چیز مهم‌تری را از دست می‌دهد. سلامت جسمی به دست می‌آورد، ولی سعادت اخروی از دست میدهد، نجات از فقر می‌آید، گرفتاری در آن دنیا نصیبش می‌شود. امام (ع) به همین نکته اشاره دارد که اگر این خیر را به من دادی، نکند مرا از خیر بالاتر محروم کرده باشی؛ چون واقعاً آدم نمی‌داند چه چیزی برایش به مصلحت است، یکی از شاگردان خیلی خوب من ـ خدا ایشان را رحمت کند ـ  از اساتید برجسته بود، نویسنده و مدیر قوی علمی بود. ایشان به خاطر شیمیایی شدن در جنگ تحمیلی، به سرطان مبتلا شد، روزی به عیادت ایشان رفتم، خیلی حال بدی داشت و بیماری‌های متعددی که به خاطر سرطان خون به سراغش آمده بود، واقعاً ایشان را شکسته بود. به ایشان عرض کردم که شما دعای امام سجاد (ع) در هنگام بیماری[3] را بخوان. ایشان مدتی این دعا را می‌خواند. بعد از مدتی دوباره به عیادت ایشان رفتم، دیدم کاملاً روحیه‌اش عوض شده‌است، حالتش تغییر کرده‌است. به من گفت این دعا برای من نعمت بزرگی بود. اگر ملاحظه کنید در آن دعا امام (ع) اشاره می‌کند به این که آدم واقعاً نمی‌داند چه چیزی به مصحلتش است‌: «فما ادری یا الهی ایّ الحالین أحق بالشکر لک و أی الوقتین اولی بالحمد لک»؛[4] یعنی خدایا من نمی‌دانم کدام وقت و حالت برای شکر و حمد تو سزاوارتر است. «أ وقت الصحة التی هنأتنی فیها طیبات رزقک و نشطتنی بها لابتغاء مرضاتک  و فضلک ...»؛ یعنی آیا حال یا وقت سزوار برای شکر و حمد همان وقت سلامتی من است که فرصت دادی در آن از طیبات رزق تو بهره ببرم و برای دستیابی به آنچه تو برای من تعیین کردی، نشاط داشته باشم. «أم وقت العلة التی محصتنی بها و النعم التی أتحفتنی...»[5] یا همان وقت بیماری است که با آن من را خالص کردی.  آدم واقعاً نمی‌داند که چه چیز برایش بهتر است. ببینید امام سجاد (ع) در دعای استخاره در صحیفه سجادیه، چطور با خدا صحبت می‌کند: «و ألهمنا الإنقیاد لما أوردت علینا من مشیّتک حتی لا نحب تأخیر ما عجّلت و  لا تعجیل ما أخّرت»؛[6] یعنی خدایا برای به ما قدرت انقیاد بده تا به همانی که برای ما تقدیر کردی، راضی باشیم. مبادا چیزی را که تو می‌خواهی تأخیر بیفتد، ما دوست داشته باشیم که زودتر انجام شود و چیزی را که تو دوست داری زود انجام شود، ما دوست داشته باشیم که دیرتر انجام شود. من از شما عزیزان و خودم می‌خواهم که در این فرصت‌ها که به نام اهل بیت (ع) پیدا می‌شود، فقط به یک مجلس ذکر مصیبت برای اهل بیت (ع) اکتفا نکنیم، بلکه سعی کنیم با معارف اهل بیت (ع) که به خصوص در لابه لای ادعیه‌ی آن‌ءها است، انس پیدا کنیم و به تعبیر مرحوم آیت الله بهاء الدینی (ره) در زمینه‌ی این معارف از حد مفهوم به واقع برسیم. این‌هایی که من گفتم همه اش مفاهیم بود، واقعیت این مفاهیم چیزی خیلی بالاتر از این‌‌ها است، رسیدن به آن واقعیت مهم  است و آن واقعیت است که اثر دارد. نکته‌ای را همین جا بگویم. ببینید وقتی قرآن می‌فرماید: «لئن شکرتم لأزیدنکم و لئن کفرتم إن عذابی لشدید.»[7] این بیان مثل یک قانون فیزیکی است. مانند این است که گفته شود آب در شرایط متعارف در دمای صد درجه جوش می‌آید؛ یعنی اگر آب به صد درجه رسید، قطعاً جوش می‌آید و اگر جوش نیامد، بدین معنا است که به صد درجه نرسیده‌است. در آیه هم مقصود آن است که خدا عالم را بر اساس این قانون تکوینی قرار داده‌است؛ یعنی اگر کسی که به مقام شکر برسد، «لأزیدنکم» را به دنبال خواهد داشت و اگر کسی به «لأزیدنکم» نمی‌رسد، نشان می‌دهد که به مقام شکر نرسیده‌است. عبارت‌هایی مثل «ان الصلاة تنها عن الفحشاء و المنکر» هم همین طور است؛ یعنی اگر کسی واقعاً نماز بخواند، نباید از او فحشا و منکر صادر شود. پس اگر فحشا منکر هست، معلوم است  که نمازش، نماز نیست.


  
  
   1   2      >