به نام خالق ادب، ابالفضل
مانده ام تنها سالار ، مضطر من
بعد تو شد خاک عالم ، بر سر من
بی کَس و بی یار و یاور ، در دل صحرا
کاروانی بی پناه و ، یک زن تنها
به خدا با دست بسته ام
به زمین هر جا نشسته ام
نقش کردم عشق من حسین
به سر انگشت خسته ام
وقتی نامت می آمد ، بر لب من
لبهای تو می گفت ، زینب من
مانده ام تنها سالار ، مضطر من
بعد تو شد خاک عالم ، بر سر من
گرچه بودم در کنار تو
دل تنگم بی قرار تو
شیشه قلب مرا شکست
دل ِ تنگ نیزه دار تو
هر کجایی نام تو، مشقِ زینب
می نویسم روی قلبم ، عشق زینب
مانده ام تنها سالار ، مضطر من
بعد تو شد خاک عالم ، بر سر من
هر زمانی که میامد ، ناله ی مادر
روی نیزه بغض میکرد ، ساقی لشکر
حاجت مرهم ندارد ، زخمی احساس
درد بی درمان زینب ، دوری عباس
شـَفـَق مَـه رو ، به نیزه شد
ز کدامین سو ، به نیزه شد؟
نه ز جای خنجر عدو
سرش از پهلو به نیزه شد...
عشق من میمیرم آخر از غم تو
عشق من قاتلم داغ ماتم تو
عشق من سر تو شمع محفل من
عشق من سایه روی محمل من
عشق من تا تو رفتی وای از دل من
جنگیدم به نفسهای آتشینم
بعد از تو سالار نیزه نشینم
شد به طشت زرین سر تو
نوازش از دختر تو حمایت از خواهر تو
مثل قصه مادر تو مثل تو شدم دلبر من
گذشته آب از سر من
سیه شده پیکر من
زیر سایه حنجر تو
در دام غل و زنجیر آهنینم
بعد از تو سالار نیزه نشینم
بسته پای طفلان تو بود
خدای گریان تو بود
جهنم دشمن تو
سوز صوت قرآن تو بود
ای بهانه رفتن من
دمی که شد بر تن من
جسارت دشمن من
دست من به دامان تو
دنبالت به خدا آواره ترینم
بعد از تو سالار نیزه نشینم
جنگیدم به نفسهای آتشینم
بعد از تو سالار نیزه نشینم
راز حال آشفته من
حدیث ناگفته منامانت خفته من
رازقی نشکفته من
بگو که لیلای تو کو
پری زیبای تو کو
سه ساله زهرای تو
با دل به خون نشسته من
می سوزم که پریشان و شرمگینم
بعد از تو سالار نیزه نشینم
جنگیدم به نفسهای آتشینم
بعد از تو سالار نیزه نشینم
عشق من نفسم توسینه ام اسیره
عشق من بی تو تنها دلم می گیره
عشق من چی میشه زینبت بمیره
عشق من اومدم با قد خمیده
عشق من نگاه کن رنگ من پریده
عشق من نفس خواهرت بریده
جنگیدم به نفسهای آتشینم
بعد از تو سالار نیزه نشینم
عشق من منو کشتی با یک نگاهت
عشق من می نشستم چشم به راهت
عشق من به فدای زلف سیاهت حسین
عشق من، خرابه یه شب چه غوغا بود
عشق من سر تو رو دامن ما بود
عشق من سه ساله رفیق نیمه راه بود حسین
جنگیدم به نفسهای آتشینم
بعد از تو سالار نیزه نشینم
بسته گشته چون بال و پرم
نبود یاری به برم
میان دشمن سپرم
بعد چشم ساقی حرم
بین موج ناکامی من
به نیزها حامی من
برادر نامی من
سایه سر او به سرم
سرگشته به نوای ام بنینم
بعد از تو سالار نیزه نشینم
جنگیدم به نفسهای آتشینم
بعد از تو سالار نیزه نشینم
ای علم افراشته بر سر ایوان عشق
خیز ز جا و مبر خواب ز چشمان عشق
خیز ز جا و مزن شعله به دامان عشق
می روی و می شود چاک گریبان عشق
خیز به پا یا أخا وقت علمداری است
تیر به چشم تو و (ابالفضل)
بر دل من خورده است
خار و خس و تیغ و تیر
جسم تو آزرده است
صوت حرم گوش کن
مشک عمو برده است
خیز ز جا و ببین
بی تو علی مرده است (ابالفضل)
کار یتیمان من وا عطش و زاری است
ای علم افراشته بر سر ایوان عشق
خیز ز جا و مبر خواب ز چشمان عشق
نام تو جان می برد، (ابالفضل)
باز برادر بگو
منتظرت زینب است
بیا و خواهر بگو
جان من خسته دل
جواب دختر بگو
بیا و قصه آب
برای اصغر بگو (ابالفضل)
آه پناهم ببین زمان بی یاری است
ای علم افراشته بر سر ایوان عشق
خیز ز جا و مبر خواب ز چشمان عشق
آمده ام در برت (ابالفضل)
ناله ز غمها مکش
با لب خشکت چنین
شعله به دریا مکش
پیش نگاه ترم
روی زمین پا مکش
ناله جان سوز تو
در بر زهرا مکش (ابالفضل)
بهر کمان کردنم، زخم غمت کاری است
ای علم افراشته بر سر ایوان عشق
خیز ز جا و مبر خواب ز چشمان عشق
خیز ز قلب تراب (ابالفضل)
ای پسر بوتراب
ناله طفلان شده
ذکر عمو جای آب
خواب ز چشم حرم
شد ز فراق تو خواب
خنده دشمن ببین
بر من خانه خراب (ابالفضل)
بهر کمان کردنم زخم غمت کاری است
ای علم افراشته بر سر ایوان عشق
خیز ز جا و مبر خواب ز چشمان عشق
می زنم دم ز علمدار رشید حرم عشق
شه با کرم عشق
مه محترم عشق
صفای قدم عشق
چکد از لب او بر لب پیمانه نم عشق
همان شاه که باشد سر دوشش علم عشق
نگار دل زارم صفا بخش مزارم
بجز عشق جمالش به دل خویش ندارم
قرارم، بهارم، شعارم همه دار و ندارم
که باشد شب اول قبرم به کنارم
دلم عاشق رویش شدم بنده کویش
دلم بسته به مویش ، قدح نوش سبویش
شتابان دل زارم همه شب جانب کویش
چنان برگ خزانی است روان در دل جویش
ندارم به خدا جز هوس دیدن رویش
مرا کشته به والله علی واری خویش
اباالفضل امیرم، امیر بی نظیرم
که جز عشق رخش در دل خسته نپذیرم
چه خوش باشد اگر باز زنده با دو سه تیرم
که صیدش شوم و و زیر قدمهایش بمیرم
ز غیرش همه سیرم
دل از مهر خدایی اباالفضل نگیرم
علمدار اباالفضل، سپه دار (اباالفضل)
جهانگیر و جهاندار
بود دلبر و دلدار
مرا یار و مددکار
طپش های دل حیدر کرار
شده در حرم فاطمه پرگار
زنم جار،بود عشق شرر بار
بگوید سر دیوانه سردار
سرم پر ز هوایش
دلم جای ولایش
غلامم به سرایش
همه هستی و دینم به فدایش
ربوده ز سر روح الامین عقل صدایش
بود محور عرش ازلی دست جدایش
حسین بن علی سوره توحید
بخواند ز برایش
کسی نیست به پایش
به قربان نوایش
به قربان دعایش
دلم گشته خریدار بلایش
به قربان گره بند قبایش
لقب باب الحوائج
نسب باب الحوائج
خداوند نجابت و ادب باب الحوائج
دلم غرق کمالش، پریشان وصالش
دو ابروی هلالش ، جمالش و کمالش
بود زینب کبری همه جا محو جمالش
دلم بنده نامش ، گرفتار مرامش
که افتاده به دامش
نه حاتم نه سلیمان و نه لقمان
که موسی است غلامش
حسین است کلامش
ببین حسن ختامش
به زهراست سلامش
قیامت متجلی شود از وقت قیامش
تمامی بهشت است بنامش
زور بازوی علی باب الحوائج
ناصر دین نبی باب الحوائج
بچه شیر مرتضی باب الحوائج
ای شهید علقمه باب الحوائج
ای عزیز فاطمه باب الحوائج