سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سنگ را بدانجا که از آن آمده باز باید گرداند ، که شر را جز با شر نتوان راند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :26
کل بازدید :369544
تعداد کل یاداشته ها : 205
103/9/3
1:36 ع

شمس الله پازوکی پدر شهید مجید پازوکی به دیدار معبود شتافت.
مراسم تشییع مرحوم پازوکی پنج شنبه از ساعت 30/8 دقیقه صبح از مقابل منزل آن مرحوم واقع در پاکدشت، شهید مطهری، مقابل فرمانداری کوچه شهید پازوکی و از ساعت 11 صبح در قطعه 25 بهشت برگزار خواهد شد. همچنین مراسم بزرگداشت آن مرحوم روز 30ام تیرماه از ساعت 17 تا 19 در مسجد علی بن موسی الرضا واقع در میدان شهدا خیابان سقاباشی برگزار می گردد


91/4/31::: 1:27 ع
نظر()
  
  

حمایت های استکبار از وهابیت

به گزارش سرویس سیاسی بی باک ، یکی از راهکارهای قدیمی استکبار برای تسلط بر ملت های مسلمان و منابع کشورهای اسلامی، ایجاد فرقه های ضاله و حمایت از آنها بوده است تا با همدستی سران آن فرق و بهره برداری به موقع از افکار و عقاید پیروان منحرفشان، علاوه بر تفرقه افکنی بین مسلمین، اسلام آمریکایی را که ثمره ای جز فساد اخلاقی، مظلوم ستیزی و از بین رفتن روحیه استقلال و عزت مسلمین ندارد را جایگزین اسلام ناب محمدی(ص) کند.

از میان گروهها و فرقه های زیادی که با حمایت استکبار جهانی تاسیس شد؛ فرقه ضاله وهابیت و بهائیت بیشترین آسیب را به جوامع اسلامی وارد نمودند و علت آن نیز چیزی جز همراهی صمیمانه رهبران فاسدشان با دشمنان اسلام و مسلمین نبوده است.

چنانچه در تاریخ آمده است«سعود بن عبد العزیز» پس از تصرّف مدینه منوّره همه اهالی مدینه را در مسجد النبی(ص) گرد آورد و خطاب به مردم گفت:
هان ای مردم مدینه! بر اساس آیه شریفه «الیوم أکملت لکم دینکم» دین و آیین شما امروز به کمال رسید، به نعمت اسلام مشرف شدید، حضرت احدیّت از شما راضی و خشنود گردید، دیگر ادیان باطله نیاکان خود را رها کنید و هر گز از آنها به نیکی یاد نکنید، از درود و رحمت فرستادن بر آنها به شدّت پرهیز نمایید، زیرا همه آنها به آیین شرک در گذشته اند  ( تاریخ وهّابیان، ص 107)


بعد از این ماجرای شوم و عدم واکنش صحیح و به موقع مردم و علمای عربستان به این تحریفات و سخنان ابلهانه ، سایر سران و پادشاهان سعودی موقعیت را ایده آل دیده و همواره به صورت علنی و آشکارا با دشمنان اسلام و مسلمین ارتباط داشتند و تمامی خواسته های بیگانگان را بی کم و کاست در سرزمین وحی اجرا می نمودند که البته در این میان نباید از نقش مرموز مفتیان وهابیکه جیره خوار و دست پرورده سران خائن این کشور می باشند، در صدور فتاوای شنیع و خلاف شرع و عقل غفلت نمود.
























91/4/28::: 7:6 ع
نظر()
  
  

تصاویری منتشر نشده از شهدای اهل سنت در جنایت چابهار

در آخرین جنایت این گروهک مزدور علاوه بر به شهادت رسیدن تعدادی زن ، کودک و شهروند بیگناه تعدادی دیگر از شهروندان اهل سنت در تاسوعای چابهار توسط این گروه به خاک و خون کشیده شدند

به گزارش زاهدان پرس، گروهک جندالشیطان که مدعیست مدافع حقوق اهل سنت و بلوچ می باشد طی چند سال اخیر ده ها نفر از مردان و کودکان بلوچ را به بی رحمانه ترین وضعیت به شهادت رسانده است.

در آخرین جنایت این گروهک مزدور علاوه بر به شهادت رسیدن تعدادی زن ، کودک و شهروند بیگناه تعدادی دیگر از شهروندان اهل سنت در تاسوعای چابهار توسط این گروه به خاک و خون کشیده شدند.


  
  

+ یا رسول الله !
باز عطر تازه‌ات تا این حوالی می‌رسد
منجی دلهای پر ، دستان خالی می‌رسد
گفته بودی «میم» و «حاء» و «میم» و «دال»ی می‌رسد
نیستی اینجا ببینی با چه حالی می‌رسد
...
بی عصا مانده‌ست، طاها ! دست موسی را بگیر
از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر !


91/4/13::: 6:40 ع
نظر()
  
  

وداع عاشورائی حاج حسین بصیر با بردارش شهید اصغر بصیر

test


عملیات کربلای یک
حاج حسین، چند روز قبل از عملیات کربلای یک به حاج کمیل گفت: «دیشب خواب دیدم به من یک میوه سیاه و شیرینی دادند و گفتند: «حاج حسین ! این میوه را بخور. من هم با کمال میل آن را خوردم، آقا کمیل، جایت خالی، آنقدر این سیب شیرین بود که خدا وکیلی الان که دارم با شما صحبت می‌کنم. شیرینی آن در کام من هست.»

آن روز حاج بصیر از این میوه سیاه و شیرین، شهادت خودش را تعبیر کرد و گفت: «خدا کند این میوه سیاه و شیرین خبر شهادت باشد و امیدوارم در همین عملیات که به دستور مستقیم امام انجام می‌شود به شهادت برسم.»

عملیات «کربلای یک» در ساعت «22,30» دقیقه مورخ «1365,4,1 » با رمز «یاابوالفضل العباس (ع )» آغاز شد. حاجی گردان را فرماندهی کرد، وارد عملیات شدیم.

خط اول را که بچه‌ها شکستند، در قلاویزان مستقر شدیم. دو روز گذشته بود که عراق پاتک سنگینی زد. خمپاره پشت خمپاره، حدود سی متری ما، چند تا از بچه ها، توی یک سنگربودند. خمپاره خورد و سنگر آتش گرفت.

هادی بصیر فرمانده گردان عاشورا که نیروهاش با گردان حاج حسین در شب اول عملیات دست داده بودند، با چند تا از بچه ها، دوید سمت سنگری که آتش گرفته است، سنگر رزمنده‌های گردان عاشوراست.

چون به ما نزدیک تر بود، به همراه حاج بصیر دویدیم به طرف سنگر، یکی آتش گرفته بود و می‌سوخت، در همین لحظه چند تا از بچه‌های دیگر به سمت سنگر دویدند، شروع کردند به داد و فریاد، من و حاجی می‌دویدیم، دنبال یک چیزی که بتوانیم آتش را خاموش کنیم.

هادی بصیر هم رسید.

تیرماه بود هوا بشدت گرم شده است، آفتاب عمود می‌تابد. حاج بصیر یک فلاکس آبی را دید، خوشحال شد، دوید به طرف فلاکس، تند و با عجله برداشت، آمد به طرف آتشی که داشت آن رزمنده را ذوب می‌کرد. فلاکس را سروته کرد، دید خالیه، یک پتو گرفتم، آوردم دادم به حاج حسین، پتو را انداخت روی آن رزمنده و آتش خاموش شد.

هنوز نه من، نه حاجی نمی‌دانستیم که این رزمنده نامش چیه، آتش که خاموش شد، یک مرتبه حاج بصیر یک حالت غریبی پیدا کرد، در همین لحظه هادی بصیر به حاج حسین بصیر برادرش تبریک گفت، همدیگر را بغل گرفتند، تا آن لحظه هنوز حاج حسین بصیر متوجه نشد که این‌که سوخته چه کسی است.

هادی بصیر به حاج حسین تبریک گفت، اصغر و هادی بصیر دو برادر کوچکتر حاج حسین بصیر هستند. تازه متوجه شدیم که بردار خودشان علی اصغر بصیر است که سوخته و شهید شده است.


حاج بصیر به من گفت: علی برو تویتا را بیار، تند پریدم ماشین را آوردم. پیکر رشید اصغر بصیر را گذاشتیم عقب تویتا، یک راننده نشست جلو، حاج بصیر عقب تویتا کنار بردارش نشست، من هم نشستم کنار حاج بصیر، تویتا به طرف «معراج الشهداء» مهران حرکت کرد.

توی راه حاج حسین، علی اصغر را می‌بوسید. حرف می‌زد، گلایه می‌کرد، آرام گریه می‌کرد، بغض سنگینی راه گلوی من را بسته بود. حاج حسین به  علی اصغر می‌گفت: اصغرجان این بی معرفتی تو را نشان می‌دهد. مگر من برادر بزرگ شما نبودم.



مگر تو بردار کوچک من نبودی؟

حقی اگر باشه.

شهادت حق من بود.

من بزرگتر از تو بودم.

این رسم معرفت داری نیست.

حاج حسین شروع کرد به نوحه خواندن؛ من گریه می‌کردم، حاجی گریه می‌کرد. حال غریبانه‌ای بود.

علی‌اصغر اولین شهید خانواده حاج حسین بود. حاجی از این ناراحت بود که چرا اصغر که کوچک‌تر بود، زودتر شهید شده و تعبیر میوه سیاه و شیرین، جسم سوخته برادره، پیکر شهید اصغر را که به فریدونکنار بردند، حاجی هم رفت، تشیع جنازه اصغر، حاجی یک سخنرانی خوبی هم کرد و مدتی کوتاه ماند و برگشتیم جبهه، من دیگر بیمه حاج بصیرم، هرکجا که هست، پا به پای حاج حسین هستم.

زمان را از دست داده ام. تاریخ برای من اهمیتی ندارد. حاجی محور می‌گرفت، پدافند می‌کردیم.

می‌رفتیم ستاد لشکر25 کربلا، تهران و شمال، تمام زندگی ام خلاصه شده است همپای حاج بصیر، فرصتی دست نمی‌داد که بروم سری به شهر و خانواده ام بزنم، آنقدر نرفتم که به من خبر دادند که پدر و مادرت آمدند اهواز تو را ببینند. عملیات والفجر مقدماتی تازه تمام شده بود،

حاج بصیر تمام مرخصی‌ها و ملاقات‌ها را ممنوع کرده، وسط این ماجرا حالا پدر و مادرم آمدند اهواز، حاجی هم دستور داده است که تمام ملاقات‌ها ممنوع، من وقتی دیدم حاجی چنین دستوری را صادر کرده، سفارش کردم که از پدر و مادرم عذرخواهی کنید از طرف من، بگوئید وضعیت حساس است، بروند، من خودم چند وقت دیگر مرخصی می‌روم. وقتی حاجی متوجه شد، خیلی از دستم ناراحت شد، گفت برو خبرشان را بگیر، من نرفتم، یعنی نمی‌شد که بروم.

  
  
   1   2   3   4   5      >