+ گرگ ها خوب بدانند در این ایل غریب
گر پدر نیست تفنگ پدری هست هنوز
گر امام شهدا (ع) نیست کنون در بر ما
خلف صالح و مظلوم؛ علی هست هنوز
گرچه نیکان همگی بار سفر بربستند
شیرمردی چو علی خامنه ای هست هنوز
اَللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرینَ
ارزش هر انسانی به اندازه چیزی است
که دوست می دارد.
بودن یا نبودن ما مهم نبود
وقتی مسئله "تــو" بودی !
همین حوالی بود، نزدیک همین ثانیه ها
رسیده بودیم نجف .. رو به روی حرم .. رو به روی حرم .. رو به روی حرم ..
دم در ایستاده بودم .. پاهایم سست شده بود .. نفسم بالا نمی آمد .. تکیه داده بودم به گوشه ی در و به سنگفرش حرم خیره شده بودم
تصویری شفاف روی اشک هایم بود و تصویری محو توی چشمهایم
نفسم بالا نمی آمد
برگشتم
روز بعد ذکر ِ نام "او" زائرم کرد
بعد ها فهمیدم که خادمین حرم قسم یاد می کنند که هیچ پرنده ای، هیچ پرنده ای ، هیچ پرنده ای نمی تواند اطراف ضریح پرواز کند، تاب نمی آورد، نفسش قطع میشود و می افتد.. از هیبت ِ امام!
1- نجف که باشی ..در حرم .. حس کودک نحیفی را داری که بابای پهلوانی دارد و نمی تواند حرف زور بشنود !
1- شیعه که باشی .. امشب .. حس همان کودک را داری که غریبانه زخمی شدن بابای پهلوانش را به تماشا نشسته است !
1- سادات که باشی .. سادات که باشی .. سادات که باشی .. . هیچ! .. فقط .. کاش هیچ کودکی یتیم نشود !
التماس می کنم دعا
کاش تنها گرسنگی و تشنگی رمضان برایمان نماند.
در رمضان حسین علیه السلام خیمه زده و منتظر نامه هاست.
کاش در مشق رمضانمان رسم المشق کوفی در نامه هامان نسخ شود.
مختار!
راهی نمانده است
همین امشب
از سریال بیرون بزن
پیش از آن که شمر و سنان کاری کنند
با کمک سازمان ملل
بیرون بزن
با همین کیان ایرانی و همین ایرانیان
که نشستهاند پای گیرندههایشان
و با همین شمشیرها
که در دست فرزندان مالک است
به جنگ شمر برویم
و شمر همین آل خلیفه است
همین عبدالله است و همین عبیدالله
و شمر همین شورای اعراب اند
که منجنیق آوردهاند در بحرین
و «آیات» خدا را می کشند و لگدمال میکنند
وگرنه اهل سنت با مایند
و عاشقان رسول الله با مایند
تنها شمر و سنان
با آل سعود و آل خلیفه
با آل شکم و آل حرام آن سویند
و آل کاخ سفید و آل کاخ الیزه آن سویند
و آل بی بی سی
همیشه آن سو بودند
به مختار گفتم چارهای نمانده
باید از دل سریال بیرون زد
با اسب
با شمشیر
با قایقهای تندرو و با شعر
که جهان همین کوفه ست
و عاشقان علی(ع) امشب
بر پشت بامهای زمین آتش روشن کردهاند
1- هر روزی که در آن معصیت و گناه نشود، آن روز عید است .. امام علی (ع)
1- دعایش کنید، دعا .. می ترسم از حسین (ع) مظلوم تر باشد، بشود، بماند ..
1- شده ام درخت وادی طوی، بعد از موسی و خدا .. کاش در مَحرم مُحرم بیشتر فرصت ِ شنیدنم دهید!
خواهم که در این میکده آرام بمیرم
گمنام سفر کرده و گمنام بمیرم
عمریست مرا مونس و جان نام حسین(ع) است
دل خواسته در سایه ی این نام بمیرم
از آن همه سنگ
یعنی .. چند س ن گ به پیشانی حسین (ع) خورد... ؟
آ
ه
ه
ه
شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بندهء من شو و برخور ز همه سیم تنان
کمتر از ذره نهای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان
دامن دوست به دست آر وز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
پیر پیمانهکش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
با صبا در چمن لاله سحر میگفتم
که شهیدان کهاند این همه خونین کفنان؟
گفت حافظ من و تو محرم این راز نهایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان
.. و تو ای آنکه در سال شصت و یکم هجری ، هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اکنون ، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه ی بشریت ، پای به سیاره ی رنج نهاده ای !
نا امید مشو ! که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه ی خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش ، هجرت کنی و به کهف حصین لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان ، خود را به قافله ی سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی..
*بر گرفته از کتاب فتح خون / شهید مرتضی آوینی
خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
گوش کن جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان .. کفش به پا کن و بیا
و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت :
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه ی عشق تر است..
" پس از آن حسین (ع) برخاست و سواره به راه ادامه داد. هنگام حرکت حضرت در مسیر، گاهی سپاهیان حر، آن حضرت را باز می داشتند و گاهی همراه او به راه می افتادند، تا آن که به کربلا رسید.
آن روز، دوم محرم بود، حضرت هنگامی که به آنجا رسید، پرسید:
نام این سرزمین چیست؟
گفتند: کربلا. فرمود: خداوندا! به تو پناه می برم از کرب و بلا.
سپس فرمود: این، جایگاه کرب و بلا است، فرود آیید! به خدا سوگند این جا مکان بارانداختن ما و ریختن خونمان و جایگاه قبرهای ماست.
اینجا به خدا سوگند! جای اسیری محارم ما است"
*لهوف/ صفحه 77