دانشمندان در میان مردم، مانند ماه شب چهارده در آسمان اند که بر دیگر ستارگان پرتو می افکند [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :30
بازدید دیروز :33
کل بازدید :373172
تعداد کل یاداشته ها : 205
04/4/27
9:6 ص
مقدمه    آنچه در پی می‌آید، بخشی از کتاب «جرعه‌ای از دریا» است که به زودی به همت مؤسسه «کتاب‌شناسی شیعه» منتشر خواهد شد.    حشر و نشر فقیه محقق حضرت آیت‌الله سید موسی شبیری زنجانی (دام ظله) با بزرگانی چون: آیت‌الله بروجردی، امام خمینی، آیت‌الله سید صدرالدین صدر، مرحوم والدشان آیت‌الله سید احمد زنجانی، و نیز حضرات آیات: میرزا احمد کفائی، حاج شیخ عبدالحسین فقیهی، میرزا عبدالله مجتهدی، و آخوند ملا علی معصومی همدانی (رضوان الله علیهم اجمعین)، به علاوة علاقة وافر ایشان به علم و علم‌اموزی، سبب گردیده است که مجلس درس و انس ایشان، لبریز از نکات علمی، تاریخی و لطایف اخلاقی باشد. همچنین به برکت تواضع کم‌نظیر و مردمی بودن، تا قبل از کسالت اخیر، در سه وقت نماز پیاده برای اقامة نماز جماعت به حرم حضرت معصومه (س) یا فیضیه تشریف می‌بردند و در مسیر رفت و برگشت طلاب و فضلا پروانه‌وار گِردِ شمع وجودش حلقه می‌زدند و از برکات علمی ایشان بهره‌مند می‌شدند.    محتوای این قسمت، بخشی از مطالبی است که ایشان در مسیر خود برای اقامة نماز از منزل تا حرم و فیضیه و بالعکس یا در دفتر پیش از غروب افاده فرموده‌اند. چون بیشتر این مباحث در مسیر منزل تا حرم یا فیضیه بیان شده، این بخش را «طریقیات» نامیدیم.    چند نکته:    1- در نقل مطالب، دقت فراوانی شده است و القاب، به جز در عناوین و پانوشت‌ها، مطابق بیان معظم‌له ضبط گردیده است.    2- پانوشت‌های دارای رمز (ش) نیز از بیانات آیت‌الله شبیری زنجانی است. آیت‌الله سید صدرالدین صدر (قدس) (م 1373)    آقای رمضانی – که از رفقای ماست و در مباحثات پیش از ظهرهای ما شرکت می‌کند و از نظر علمی قوی و فردی با تقواست – منشی آقای صدر بود. آقای صدر کتابی به نام لواءالحمد می‌نوشت و چون دستش ناراحتی داشت یا به سبب اینکه خطش خیلی خوب نبود، املا می‌کرد و آقای رمضانی – که خوش خط بود – می‌نوشت. آقای رمضانی می‌گفت: برای اینکه خسته نشویم، گاهی اوقات آقای صدر صحبت‌های دیگری مطرح می‌کرد و می‌گفت: «حالا دیگر خسته شدید؛ یک خرده صحبت‌های دیگر بکنیم». از جمله چیزهایی که آقای صدر نقل کرد، این قصه است [1].    آقای صدر آن موقع شخص اول حوزه و اداره حوزه به دست او بود و آقای حجت [2] و آقای خوانساری [3] هر کدام امتیازی داشتند: اولین درس، درسِ آقای حجت بود و نماز جماعت شب‌های فیضیه – که خیلی طلبه‌ها از جمله آقای خمینی و امثال ایشان شرکت می‌کردند و نماز باشکوهی بود – از آنِ آقای خوانساری بود. ولی اداره حوزه به دست آقای صدر بود. آن دو بزرگوار هم شهریه‌ای می‌دادند، ولی در مقابل تقسیمی آقای صدر ناچیز بود.    خلاصه آقای صدر حلّال مشکلات طلبه‌ها بود و امور حوزه را اداره می‌کرد.    گاهی جلسات آقایان ثلاث در منزل والد ما تشکیل می‌شد. من دیده بودم که آقای صدر متکلم وحده بود و آقایان دیگر استماع می‌کردند. آقای صدر این جلسه را تشکیل می‌داد تا آقایان دیگر هم از امور باخبر باشند و تنها نباشد. آقای صدر او دو آقای دیگر مسن‌تر بود و بیت ایشان (پدر و جد ایشان) همگی از مراجع درجه اول بودند و خودش در میان مردم خیلی نفوذ داشت [4].    آقای آسید ابوالحسن اصفهانی – مرجع کل – عقیده داشت که حوزه نجف که بیش از هزار سال قدمت دارد، باید محفوظ بماند و حوزه قم فرع نجف باشد. اشخاص با اجازه آسید ابوالحسن به آقای صدر وجوه می‌دادند. ولی در اواخر آقای آسید ابوالحسن اجازه‌اش را پس می‌گیرد. آقای بروجردی نیز وقتی در بروجرد بودند، آسید ابوالحسن به ایشان ارجاع احتیاط می‌کند. ولی وقتی به قم می‌آید – با اینکه آقای بروجردی را می‌شناخت و از هر جهت او را بر بقیه مقدم می‌دانست – دست نگه داشت. می‌گفت نجف شکست می‌خورد.    خلاصه وقتی آسید ابوالحسن اجازه‌اش را پس می‌گیرد، آقای صدر نمی‌تواند حوزه را اداره کند. حوزة قم داشت سقوط می‌کرد. آقای صدر برای حفظ حوزة قم، گذشت، و برای آوردن آقای بروجردی به قم اقدام می‌کند، عالماً به اینکه منزوی خواهد شد.    آقای دوانی «قدس» نوشته: معروف است که می‌گویند: تعارف آمد و نیامد دارد. ایشان خیال می‌کرد که آقای صدر تعارف کرده است؛ در حالی‌که ایشان از روی علم به منزوی شدن این کار را انجام داد. چون از خود آقا موسی [5] شنیدم که گفت: غیر از آقای حجت – که جهت دیگری دارد – دو تای دیگر از آقایان با علم به منزوی شدنشان، برای حفظ حوزه آقای بروجردی [6] را آوردند. اینها فداکاری کردند و با این بزرگواری‌ها، حوزه را حفظ نمودند. علمای قم یک بار موقعی که آقای حاج شیخ (قدس) آمد، همگی خضوع کردند و یک بار وقتی آقای بروجردی (قدس) آمد.    موضوعی را آقای صدر برای کسی نقل می‌کرد که تأیید می‌کند که آسید ابوالحسن اصفهانی در اواخر، اجازه‌اش را پس گرفته بود. ظاهرا آقای صدر پیش آقای آسید ابوالحسن رفته و به ایشان گفته بود که حوزة قم احتیاج دارد و اگر اجازه ندهید، حوزة قم تعطیل می‌شود. آقای صدر می‌گفت: با آقای آسید ابولحسن صحبت می‌کردیم. ایشان پرسید: حوزة قم چند طلبة به درد خور برای اسلام و مسلمین دارد؟ گفتم که در حدود نصف. ایشان فرمود: همة طلبه‌های نجف به درد اسلام و مسلمین می‌خورند. منظورشان این بود که علت پس گرفتن اجازه این بود که چون همه طلبه‌های حوزة نجف به درد اسلام می‌خورند، باید وجوهات صرف آنجا شود.    به هر حال، وقتی آسید ابوالحسن اجازه را پس می‌گیرند، آقای صدر از اداره حوزه قم عاجز می‌شود. لذا آقای صدر برای ادارة حوزه قم چند ماه قرض می‌کند. آقای رمضانی می‌گفت: آقای صدر دوازده هزار تومان مقروض می‌شود. در آن زمان دوازده هزار تومان پول بسیار زیادی بود، تقریباً معادل چند صد میلیون تومانِ الآن. پس از چند ماه آقای صدر مجبور می‌شود بگوید که دیگر نمی‌توانیم شهریه بدهیم. آقای صدر گفت: همان چند صد طلبه به منزل ما آمدند و گفتند: شنیده‌ایم که شما فرموده‌اید این دفعه شهریه ندهند. گفتم: بله، همین‌جور است. تا حالا هم این چند ماه را قرض کردم و شهریه دادم و قرض کردن حدی دارد و بیشتر از این در قدرت و توان ما نیست. آن طلبه‌ها گریه می‌کنند و می‌گویند که ما با این سختی به حوزه آمده‌ایم و به اقلِّ ضرورت اکتفا کرده‌ایم. الآن حتی پول رفتن به وطن خود را نداریم که برگردیم. اگر شهریه ندهید، در این شهر چه کنیم؟ ایشان می‌فرمود: آنها که گریه‌شان گرفت، من هم گریه کردم و گفتم: شما بروید، من شب فکری می‌کنم.    آنها می‌روند. آقای صدر سحر بعد از اینکه نماز صبح را به جماعت می‌خوانند، به حرم می‌روند و به حضرت معصومه خطاب می‌کنند: عمه‌جان [7]، اگر عُرضه دارید، این طلبه‌ها را اداره کنید؛ اگر ندارید، به پدر یا برادر ارجاع بدهید و از انها کمک بگیرید. این طلبه‌ها که خدمت دین جدّت می‌کنند، آیا باید از گزسنگی بمیرند؟ و الّا من دیگر برای زیارت نمی‌آیم! و بیرون آمدم. ناگهان کتوجه شدم که چرا باید چنین تعبیری کنم و این جور خلاف ادب برخورد کنم؟ خیلی ناراحت شدم. ولی کار از کار گذشته بود. خلاصه، از حال طبیعی خارج بودم و چنین حرفی زدم. با ناراحتی منزل آمدم و شروع کردن به خواندن قرآن؛ ولی دیدم که چشمم قرآن را درست نمی‌بیند. در آن هنگام مشهدی محمد خادم آمد و گفت که یک شخص کلاهی کیف به دست آمده و می‌گوید که می‌خواهم آقا را ببینم. چون آن وقتِ صبح وقتِ ملاقات نبود و گاهی برای دستگیری افراد در آن وقت می‌امدند، خادم به تردید می‌افتد و احتیاط می‌کند و می‌گوید که آقا حرم رفته بودند؛ بروم ببینم آیا تشریف آورده‌اند یا نه که اگر قرار باشد آقا مخفی بشوند، فرصت باشد. آقای صدر می‌فرمود: گفتم که برو بگو بیاید، بلکه ما راحت بشویم!    خادم می‌رود و به کلاهی اجازه ورود می‌دهد. آن شخص کلاهش را روی زمین گذاشت و دست آقا را بوسید و گفت: «من می‌دانم که الآن وقتی نیست که خدمت آقا برسیم و مزاحم شویم، ولی من از شیراز می‌آمدم. به تپه سلام قم که رسیدم، به ذهنم آمد که من الآن دارم می‌روم. اگر در این راه‌های مخوف که پر از چاله بود و با این ماشین‌های ناجور بمیرم، حقوق شرعی خودم را نداده و مدیون از این دنیا رفته‌ام.لذا به راننده‌ام گفتم که نیم ساعت به من وقت بدهید. شما بروید و زیارت کنید و در این مدت من هم کاری دارم، انجام می‌دهم و می‌آیم. راننده هم موافقت کرد. لذا وقت دیگری نبود؛ از این رو، الآن مزاحم شدم».    کیف را باز کرد. چمدانش پز از پول بود. تمام قرض‌های ما و شهریه یک سال حوزه را پرداخت کرد و رفت. آقای صدر می‌گفت: بعد از آن رفتم حرم و از حضرت معصومه (س) عذرخواهی کردم و عرض کردم که شما عُرضه دارید و خوب هم عُرضه دارید!    (تاریخ گفتار: 28/2/87 = 11 جمادی الأولی 1429)                           پی‌نوشت‌ها[1]. آقای رمضانی می‌گفت: وقتی این قصه را برای ما نقل کرد، حاج آقا رضا صدر هم پیش ایشان نبود. از بیان آقای رمضانی اول چنین برداشت کردم که این قصه زمان رضاخان واقع شده است؛ آن موقعی که طلبه‌ها بعد از وفات مرحوم آقای حاج شیخ (قدس) خیلی در مضیقه بودند. چون مردم جرأت نمی‌کردند به حوزه پولی بدهند؛ برای اینکه دستگاه حکومت با حوزه مخالف بود و روحانیون گاهی برای حفظ عمامه مخفی می‌شدند و ظاهر نمی‌شدند. شخصی به نام حسین خان  پاسبان شهربانی  در جمعی که رفقای مرحوم والد ما بودند و ظاهرا مرحوم والد ما نیز بودند، می‌گوید: شش نفر در تمام ایران برای عمامه مجاز و مثتسنا هستند. (که احتمالاً در قم حاج شیخ (قدس) بوده و در تهران حاج امام جمعه خویی (قدس) و در مشهد آقازاده (قدس) و در کرمان آقای کرمانی (قدس). برخی دیگر نیز از بیان آقای رمضانی چنین برداشتی کرده بودند. ولی بعداً قرار شد اصلاح شود که این قصه مربوط به دوره بعد از رضاخان است. (ش).[2]. آیت‌الله سید محمد حجت (م 3 جمادی الاولی 1372).[3]. آیت‌الله سید محمد تقی خوانساری (م 1371).[4]. از آقای خامنه‌ای شنیدم که از پدرش نقل کرد: آقای صدر وقتی مشهد بود، انفذ از آقای حاج آقا حسین قمی (قدس) بود. با اینکه حاج آقا حسین قمی ابوالزوجه‌اش و مرجع تقلید و صاحب رساله بود و آن موقع آقای صدر رساله نداشت. علت این بود که بیت صدر بیتی عظیم بود و خود ایشان خیلی مبادی آداب بود و از نظر اخلاق و آداب و مردم‌داری جاذبة خاصی داشت و با همه به گونه‌ای سلوک می‌کرد که جذب می‌شدند. انسان نجیب و شریفی بود. (ش).[5]. امام موسی صدر (فرزند آیت‌الله سید صدرالدین صدر (قدس))[6]. آیت‌الله حاج آقا حسین طباطبایی بروجردی (قدس) (1292-1380)[7]. آقای صدر سید موسوی هستند. (ش).
  
  

  راه رهایی از هر هم و غم


بهجت عارفان تنها در سیر و سلوک و عرفان استاد نبود بلکه با تواضع عجیب خویش و با آنکه خود ، دنیا را هیچ نمی‌گرفت، برای حل مشکلات دنیوی پرسش‌کنندگان توصیه‌هایی را ارائه می‌فرمود


. یکی از مشکلات که مکررا مورد سوال از ایشان بود راه برون‌رفت از ناکامی‌ها و زیان‌کاری‌ها بالاخص در عرصه شغلی بود.
سرویس فرهنگ و هنر جهان – هر چند که حضرت آیةالله بهجت، رضوان‌الله تعالی علیه از نوادر دوران و اهل عرفان و سیر و سلوک بودند، اما برخی مومنین برای حاجات دنیوی خویش نیز از آن بزرگوار سوالاتی می‌کردند و پاسخ می‌گرفتند.

یکی از این موارد که در چند جا در کتاب "پرسش‌های شما و پاسخ‌های آیةالله بهجت" مورد اشاره قرار گرفته است، سوال در خصوص زیان‌کاری در زندگی و به خصوص گرفتاری‌های شغلی است.

ظاهرا برخی افراد که در مشاغل خود شکست خورده و یا دست به هر کاری که می‌زنند ناکام بازمی‌گردند از ایشان در این خصوص سوال کرده‌اند و ایشان نیز تقریبا در همه موارد یک پاسخ مشابه را داده‌اند.

توصیه بهجت عارفان و سالکان در این خصوص، "بسیار استغفار کردن با اعتقاد کامل قلبی" بود و به پرسش‌کنندگان هشدار می‌دادند که اگر مشکلاتتان حل نشد بدانید که یا کم استغفار کرده‌اید و یا با اعتقاد کامل استغفار نکرده‌اید.

در یکی از موارد ایشان حتی به شخص پرسش‌کننده توصیه می‌فرمایند که حتی پس از حل مشکلاتش دست از استغفار برندارد تا شبیه آن مشکلات مجددا پیش نیاید
از ایشان منقول است که فرمودند: "در روایات با هر سه لفظ آمده است که اگر کسی "ملازم" استغفار شد، یا "پیوسته" استغفار کرد یا "زیاد" استغفار کرد، خداوند او را از هر هم و غمی رها می‌کند و از هر تنگنایی راه برون‌رفت برای وی قرار می‌دهد و از جایی که گمان نمی‌کند، روزی‌اش می‌دهد.".

92/3/23::: 12:8 ص
نظر()
  
  

حرمهای خدا بر روی زمین چهار حرم است :
حرم عام عام مسجدالحرام است
حرم عام مسجد النبی است
حرم خاص حرم امیرالمومنین ع است
حرم خاص خاص حرم امام حسین ع است.
حرم امام حسین ع بزرگترین و عظیمترین حرم خدا تبارک و تعالی روی زمین است.
کعبه از نظر ظاهر قبله است ومردم دور ان طواف میکنند ولی به لحاظ باطن کربلا قبله است و کل مسجدالحرام به دور قبر امام حسین ع طواف میکنند و در حقیقت مطاف اصلی به دور کربلاست !!!!

منبع : کامل الزیارات صفحه 367

وسائل الشیعه جلد 10 صفحه


  
  

فرزندان رهبر انقلاب این روزها چه می‌کنند؟


هبر معظم‌ انقلاب دارای 6 فرزند هستند نام دختران‌شان بشری و هدی است و سید مصطفی و سید مجتبی دو تن از فرزندان پسر ایشان 8 سال در جبهه‌های جنگ ایران و عراق حضور داشتند.

به گزارش نامه به نقل از مهر ، مقام معظم رهبری همچون امام راحل فرزندان خود را از فعالیت های سیاسی و اقتصادی مبرا داشته و به ایشان توصیه کرده اند که در کارهای اقتصادی وارد نشوند. حجت‌الاسلام و المسلمین احمد مروی معاون ارتباطات حوزه ای دفتر مقام رهبر معظم انقلاب در این رابطه می گوید: ایشان چهار فرزند پسر دارند که هر چهار نفر، طلبه‌ و معمم هستند و حقیقتاً هم درس می‌خوانند. خوب هم درس می‌خوانند. من با اینها مأنوسم، این توفیق را دارم. اُنسی دارم، نشست داریم، گعده داریم، صحبت می‌کنیم. یک بار ندیده‌ام که اینها راجع به پولی، امکاناتی و چیزهای از این قبیل صحبت بکنند. گویی افرادی معمولی هستند و پدرشان هم یک فرد معمولی است».
وی می گوید: آقازاده‌ها در دفتر مسئولیتی ندارند. فقط در نشر آثار همکاری دارند والاّ هیچ کدام از آقازاده‌ها مسئولیتی ندارند. جایی هم مشغول نیستند. ممحّض در درس و کار طلبگی هستند. درس می‌خوانند و انصافاً هم درسشان خیلی خوب است. خیلی خوب پیشرفت کرده‌اند.

قرآن یادگاری

«علی اصغر صفرخانی» فرمانده واحد «آر. پی. جی» تیپ ذوالفقار لشکر 27 و سپس فرمانده گردان ویژه شهادت بود که صبح روز 10 تیر ماه 1365 بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پدر شهید، می گوید:«علی اصغر که شهید شد آقای خامنه‌ای با پسرشان آمدند منزل ما. پسر بزرگ ایشان آقا مصطفی، هم رزم علی اصغر بود و زمان شهادت پسرم آقا مصطفی هم آنجا حضور داشته. ایشان از لحظه شهادت علی اصغر تعریف می‌کرد که: ما داشتیم از خط بر می‌گشتیم، گفتم: علی اصغر بیا برویم داخل سنگر. گفت: شما برو من الان می‌آیم. آقا مصطفی گفت: من چند قدم که رفته بودم انفجاری شد و گفتند صفرخانی تیر خورده. رفتم جلو دیدم غرق در خون افتاده و قرآنش هم کنارش افتاده بود. پسر حاج آقا خامنه‌ای به من گفت: راضی باشید من این قرآن را به یادگار بر می‌دارم». سید مصطفی داماد آیت‌الله عزیز الله خوشوقت است که همین چند وقت پیش در مکه به دیدار معبود شتافت.

فعالیت های اقتصادی
درباره فعالیت‌های اقتصادی فرزندان رهبری رسانه‌های بیگانه شایعات زیادی را مطرح کرده اند. حجت الاسلام مروی درباره زندگی مصطفی خامنه ای خاطره ای نقل می کند و می گوید:« آقا مصطفی‌ آقازاده بزرگ آقا‌ همان سال اول ازدواجشان که طلبه‌ قم بودند،‌.‌ خانه‌ای اجاره کرده بودند و مستأجر بودند - الان هم مستأجرند - ما را یک روز برای ناهار دعوت کردند. ما رفتیم منزل ایشان. یک سال از ازدواج ایشان نگذشته بود، ماههای اول ازدواج ایشان بود. ما هم یک گلدان معمولی خریدیم و رفتیم که دست خالی نرویم. من واقعاً‌ تعجب کردم که آیا این خانه، خانه‌ یک تازه‌داماد است؟! حالا نه خانه‌ فرزند رهبر انقلاب و مقام اول کشور، حتّی خانه‌ یک تازه‌داماد هم این نیست. یعنی یک خانه‌ تازه‌داماد، بالاخره یک زرق و برقی دارد؛ تا مدتها این زرق و برق خانه‌ تازه‌داماد و خانه‌ تازه عروس، هست. من توی خانه‌ اینها، واقعاً همان زرق و برق معمولی یک تازه‌داماد و یک تازه عروس را ندیدم. بسیار زندگی معمولی، دوتا فرش ماشینی، آن هم نه سه‌ در چهار‌ چون من دقت داشتم به این چیزها. دور و بر خودم را نگاه می‌کردم. حواسم بود و تا آنجا که می‌توانستم، رصد می‌کردم اوضاع و احوال خانه را‌. دو تا فرش شش متری انداخته بودند، دور خانه هم موکت بود و دو‌ سه تا پشتی ابری معمولی، نه مبلمانی، نه زرق و برقی! زندگی ساده و خوبی در آقازاده‌های ایشان سراغ داریم.»
وی می گوید: آقازاده‌ها در دفتر مسئولیتی ندارند. فقط در نشر آثار همکاری دارند والاّ هیچ کدام از آقازاده‌ها مسئولیتی ندارند. جایی هم مشغول نیستند. ممحّض در درس و کار طلبگی هستند درس می‌خوانند و انصافاً هم درسشان خیلی خوب است. خیلی خوب پیشرفت کرده‌اند. خود آقا مصطفی که الان سطوح عالیه را در قم تدریس می‌کنند. ایشان مکاسب و کفایه در قم تدریس می‌کنند.

ادعاهایی درباره سید مجتبی
سید مجتبی خامنه ای دومین فرزند رهبر معظم انقلاب سابقه حضور در جبهه و عملیات های مختلف را دارد. نام مجتبی خامنه ای بیش از دیگر فرزندان رهبر معظم انقلاب به گوش می خورد. رسانه های بیگانه ادعاهای بی اساس مختلفی درباره او مطرح می کنند. اواخر دی ماه حداد عادل در یک سخنرانی در اصفهان به برخی شایعاتی که درباره دامادش مطرح است پاسخ داد. او با بیان اینکه مسائل مطرح‌ شده درباره فرزند رهبر ایران برای ایجاد بدبینی در میان مردم و فاصله انداختن بین مردم و رهبر ایران بیان می‌شوند گفته بود «بی بی سی در فتنه 88 می‌گفت یک کامیون شمش طلا مربوط به آقا مجتبی خامنه ای می خواسته از مرز خارج شود که ترکیه آن را بازداشت کرده است، یا می گویند آقامجتبی در لندن یک بیمارستان و یک طبقه هتل را گارانتی کرده که بچه اش به دنیا بیاید و یک میلیون پوند پول داده اند، من زندگی آقا مجتبی را از نزدیک دیده ام، مگر من پدر بزرگ آن بچه نیستم که با 500 هزار تومان در یک بیمارستان معمولی تهران به دنیا آمد و دکترش خانم وزیر سابق بهداشت، خانم دستجردی بود،می خواهند القا کنند که آقازاده ها کامیون طلا از مملکت بیرون می برند و بدین سان شان ولایت فقیه را زیر سئوال ببرند».

روایت وصلت
مجتبی خامنه ای داماد غلامعلی حداد عادل است. غلامعلی حدادعادل درباره نحوه شکل گرفتن این وصلت می گوید: «سال 77، خانمی به خانه ما زنگ زده بود و گفته بود که می خواهیم برای خواستگاری خدمت برسیم. خانم ما گفته بود دختر ما در حال حاضر سال چهارم دبیرستان است و می خواهد ادامه تحصیل دهد. ایشان دوباره پرسیده بودند اگر امکان دارد ما بیاییم دخترخانم را ببینیم تا بعد. اما خانم ما قبول نکرده بودند. بعد خانم ما از ایشان پرسیده بودند اصلاً شما خودتان را معرفی کنید. و ایشان هم گفته بودند؛ من خانم مقام معظم رهبری هستم. خانم ما از هول و هراس دوباره سلام علیک کرده بود و گفته بود؛ ما تا حالا به همه پاسخ رد داده ایم. اما شما صبر کنید با آقای دکتر صحبت کنم، بعد شما را خبر می کنم. بعد از صحبت با من قرار بر این شد که آنها بیایند و دخترمان را در مدرسه ببینند که هم دخترمان متوجه نشود و هم اینکه اگر آنها نپسندیدند، لطمه یی به دختر ما نخورد. طبق هماهنگی قبلی، خانم آقا آمدند و در دفتر مدرسه او را دیدند و رفتند. چند روز گذشت و من برای کاری خدمت آقا رفتم. آقا فرمودند؛ خانم استخاره کرده اند، جوابش خوب نبوده است.
یک سال از این قضیه گذشت. مجدداً خانواده آقا تماس گرفتند و گفتند ما می خواهیم برای خواستگاری بیاییم. خانم بنده پرسیده بودند چطور تصمیم تان عوض شده؟ آقا گفته بودند؛ خانم ما به استخاره خیلی اعتقاد دارد و دفعه اول چون خوب نیامده بود، منصرف شدند و خانم آقا هم گفته بودند؛ چون دخترتان دختر محجبه، فرهیخته و خوبی است، دوباره استخاره کردم که خوب آمد و اگر اجازه بدهید، بیاییم».
حداد عادل ادامه می دهد: «بعد از چند روز خدمت آقا رفتیم. آقا فرمودند؛ آقای دکتر، داریم خویش و قوم می شویم. گفتم؛ چطور؟ گفتند؛ خانواده آمدند و پسندیدند و در گفت وگو هم به نتیجه کامل رسیده اند، نظر شما چیست؟ گفتم؛ آقا، اختیار ما دست شماست».
او ادامه می دهد: «آقا فرمودند که، شما، دکتر و استاد دانشگاهید و خانم تان هم همین طور. وضع زندگی شما مناسب است، اما زندگی من این طور نیست. اگر بخواهم تمام زندگی ام را بار کنم، غیر از کتاب هایم یک وانت بار می شود. اینجا هم دو اتاق اندرون و یک اتاق بیرونی است که آقایان و مسوولان در آنجا با من دیدار می کنند. من پول ندارم خانه بخرم. خانه یی اجاره کرده ایم که یک طبقه مصطفی و یک طبقه هم مجتبی زندگی می کنند. شما با دخترت صحبت کن که خیال نکند حالا که عروس رهبر می شود، چیزهایی در ذهنش باشد. ما این طور زندگی می کنیم. اما شما زندگی نسبتاً خوبی دارید. حالا اگر ایشان بخواهد وارد این زندگی شود، کمی مشکل است. مجتبی معمم هم نیست. می خواهد قم برود و درس بخواند و روحانی شود. همه اینها را به او بگو بداند»

حضور در دفتر نشر

سید مسعود فرزند دیگر ایت الله خامنه ای با کمال خرازی وزیر پیشین امور خارجه رابطه خویشاوندی دارد. او داماد آیت الله خرازی نماینده? مردم تهران در مجلس خبرگان رهبری و عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم است.در بین فرزندان رهبر معظم انقلاب، سید مسعود بیشترین اهتمام را به جمع آوری خاطرات پدر و اداره دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب مشغول است.
حجت‌الاسلام سید میثم خامنه‌ای فرزند چهارم حضرت ایت الله العظمی خامنه ای رهبر معظم انقلاب است. او نیز دانش آموخته حوزه علمیه تهران است و سابقه شرکت در درس خارج آیت‌الله العظمی خامنه‌ای را دارند. سید میثم مشغول تدریس در حوزه علمیه تهران می باشند و با دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب اسلامی همکاری دارند. کوچکترین فرزند آیت‌الله العظمی خامنه‌ای داماد محمود لولاچیان از بازاریان مذهبی تهران است.
دختران مقام معظم رهبری یکی از دختران ایشان همسر فرزند آیت‌الله محمدی گلپایگانی رییس دفتر رهبری است که به لباس روحانیت آراسته است و ضمن تحصیل علم دین در دانشگاه‌های کشور به تدریس متون حقوقی به زبان فرانسه نیز اشتغال دارند، دختر دیگر ایشان همسر فرزند آیت‌الله باقری کنی از علمای تهران است.


  
  

سخنرانی منتشر نشده آیت‌الله آقامجتبی تهرانی درباره شهید صیاد شیرازی

دین و اندیشه - فارس نوشت:

آیت‌الله آقا مجتبی تهرانی پس از شنیدن خبر شهادت صیاد شیرازی گفت: آنچه که موجب تأثر من شد، فقدان یک چهره‌ نورانی است که سال‌ها، پیش روی من در این جلسه شرکت می‏کرد. گاهی هم به من مراجعه می‌کرد و سؤال می‏پرسید.

به مناسبت چهاردهمین سال شهادت امیر سپهبد علی صیاد شیرازی، متن منتشر نشده سخنان مرحوم آیت‌الله آقا مجتبی تهرانی درباره این شهید والام مقام منتشر می‌شود.


«وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ‏ الْخَوْفِ‏ وَ الْجُوعِ‏ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرین الَّذینَ‏ إِذا أَصابَتْهُمْ‏ مُصیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون‏»؛ (سوره بقره آیات 155 و 156)
آنچه که موجب تأسف و تأثر من شد، فقدان یک چهره‌ نورانی است که سال‌ها پیش‌روی من در این جلسه شرکت می‏کرد. او با دقت تمام گوش می‏کرد و مطالب را هم ثبت و ضبط می‌کرد و گاهی هم به من مراجعه می‌کرد و سؤال می‏پرسید. ما ایشان را از دست دادیم و برای همیشه در دنیا از دیدارش محروم شدم. شهید صیاد شیرازی به عالم ارواح و انوار پیوست و به هدف خلقتش رسید و او «عِنْدَ رَبِّهِمْ‏ یُرْزَقُون‏» است.
طبق موازینی که ما در دست داریم، ارواح نورانی اینها در نشئه برزخ، انقطاع کلی از این عالم ندارند. آنها با آن اموری که مورد علاقه‏شان است یک نوع رابطه برقرار می‌کنند. لذا اگر ادّعا کنم که روح منوّرش با توجه به علاقه شدیدی که به این جلسات داشت، الآن در این جلسه حضور دارد، گزاف نگفته‌ام. دیدگان برزخی من از دیدارش محروم است ولی او شاهد و من مشهود او هستم. در صورتی که در گذشته من شاهد او بودم و او مشهود بود. او شهید است و من محروم. باید این تعبیر را باور کنیم که «عَاشَ‏ سَعِیداً وَ مَاتَ‏ شَهِیدا». (بحار الأنوار، ج‏ 50، ص 215)
این حادثه مرا در یک وادی تفکر فرو برد که چه شده است که دشمنان اسلام نظیر این افراد را هدف قرار می‌دهند؟ من نسبت به تاریخ صدر اسلام در ذهنم یک سیر اجمالی کردم و حوادث نظیر این حادثه را پیش کشیدم و روی آن تأمل کردم. به این نتیجه رسیدم که دلیل اینکه این‌گونه افراد، هدف دشمنان اسلام قرار می‌گیرند این است که اینها افراد مؤثّر و کارآیی در دفاع از حریم اسلام هستند و از طرفی دیگر قابل معامله نیستند و نمی‌شود با اینها معامله کرد. به تعبیر دیگر به هیچ‏وجه قابل خریدن نیستند.
من یک مرور گذرایی بر تاریخ صدر اسلام کردم و دیدم که کسانی هستند که اینها نامشان در تاریخ اسلام به عنوان صحابه پیغمبر ثبت و ضبط شده است، ولی اهل معامله بودند.
مثلاً در زمان معاویه -که شیطان بزرگ آن عصر بود- طلحه‌ها و زبیرها بودند که چه بسا سوابق مصاحبتی زیادی هم با پیغمبر و حتّی امیرالمؤمنین داشتند ولی سرانجام معامله و مبایعه کردند و در باب سوداگری افتادند. البتّه برخی با پول معامله می‌کردند، چه کم و چه زیاد، بعضی هم با پست و مقام از اسلام دست می‌کشیدند. حتّی برخی از آنان حاضر شدند نسبت به بعضی از مسائل اسلامی تحریف کنند و روایاتی را جعل کنند. این مسائلی که من می‏گویم مسائلی کلی است و کسانی که اهل تاریخ و رجال هستند می‏فهمند که من چه می‌گویم.
یک دسته از این افراد نه تنها نسبت احادیث تحریف و جعلیاتی داشتند، حتّی نسبت به آیات می‏خواستند که تحریف ایجاد کنند. یکی از آن افراد «ثمرة ‏بن‏ جندب» است که نام این شخص را به عنوان صحابه‌ای از پیغمبر اکرم می‌نویسند و قضایای او با پیغمبر اکرم در تاریخ هست. همچنین قضایای او با معاویه که او با ثمره وارد معامله‏گری می‏شود که باید در مسائل قرآن تحریف ایجاد کند که به عنوان مثال نعوذبالله آیه‏ای که مصداق بارزش ابن‏ملجم است را به علی (ع) نسبت بدهد و آیه‌ای را که مصداق بارزش علی(ع)‌ و در شأن وی نازل گردیده است که معروف به آیة «لیلة المبیت» است، ‏را به ابن‏ملجم نسبت دهد. «‌وَ مِنَ‏ النَّاسِ‏ مَنْ‏ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلى‏ ما فی‏ قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ وَ إِذا تَوَلَّى‏ سَعى‏ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَساد وَ إِذا قیلَ‏ لَهُ‏ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهاد»؛ از جمله مردم کسانی هستند که از نظر گفتار و چاپلوسی و تملق‌گویی، تو را به شگفت می‌آورند و خدا را گواه می‌گیرند که راست می‌گویند درحالی که دروغ می‌گویند و در عین حال با حق دشمنند و به‌دنبال ضربه زدن به دین الهی‌اند و... مصداق بارز این آیات ابن‌ملجم است که معاویه می‌خواست ثمره بگوید دربار? علی نازل شده است.
معاویه به ثمرة بن‏ جندب می‏گوید که بگو این آیه‌ای که در شأن علی(ع)‌ نازل شده است؛ «وَ مِنَ‏ النَّاسِ‏ مَنْ‏ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد»؛ که مربوط به لیلة ‌المبیت است، درباره ابن‌ملجم است.
ابن‌أبی‌الحدید این قضیه‏ای را که تعریف کردم نقل می‏کند و می‌گوید: زمانی که ثمره می‌خواست دستمزدش را بگیرد، با معاویه سر قیمت بحثش شد. اول معاویه به او می‌گوید که هزار درهم می‌دهم، ثمره می‏گوید که نه خیلی کم است. سپس معاویه می‏گوید که صد هزار درهم و همین‏طور بالا می‏رود 200 هزار و 300 هزار، تا اینکه به 400 هزار درهم می‏رسد و ثمره قبول می‌کند. سپس ثمره به عنوان صحابی پیغمبر در میان مردم می‌آید و حدیث جعل می‌کند.
در تاریخ راجع‌به به درک واصل شدن ثمره، اختلاف وجود دارد که سال 57 بود یا 58 یا 59 یا 60 بود. ولی ابن‏ابی‏الحدید می‌گوید این شخص از آن کسانی بود که در واقعه کربلا هم بود و جزو سپاه عبیدالله‏بن‏ زیاد در لشکر یزید شرکت کرد و و زمانی که حسین(ع) به سمت کربلا می‏آمد، مردم را بر علیه حسین(ع) تحریص می‌کرد. من نمی‏خواهم که تاریخ بگویم، من اهل تاریخ نیستم. فقط برای روشن شدن مطلب می‌گویم که دشمن روی چه عناصری دست می‌گذارد و با آن‌ها معامله می‌کند.
دشمن از این افراد خوفی نداشتند. چرا؟ چون اینها مانعی بر سر راه آنان محسوب نمی‏شدند و انسان‏های معامله‏گری بودند و خلاصه اینکه مبلغ را کم و زیاد می‏کردند و کنار می‏آمدند و سازش می‏کردند. آنها از کسانی بیم دارند که اهل معامله نیستند! اینها را مانع می‌بینند و می‌خواهند که از سر راهشان بردارند. لذا معاویه(لعنت‏الله‏علیه) این خبیث، با حجرها و رُشیدها چه‌ کرد؟! هر کاری کرد، نتوانست که با اینها کنار بیاید. او حاضر بود که همه‏گونه با اینها سازش کند ولی اینها سازش‌گر نبودند. وقتی معاویه حکومت بصره را برای مدت شش ماه به زیاد‏بن‏ ابیه واگذار کرد و او در این مدّت آن‌طور که در تاریخ ثبت شده، 8 هزار شیعه علی(ع) را کشت. امثال حجرها و رشیدها برای دنیاداران مانع بر سر راه اهداف شیطانی این‏ها هستند ولی کسانی مانند ثمرة‏بن جندب، افرادی سازش‏کار هستند و خطری برای دشمن ندارند.
خب در اینجا این مطلب مطرح می‏شود که چرا اینها معامله نمی‌کنند؟ چرا نرمش و سازش نمی‌کنند؟ جواب ساده و همگانی آن این است که در هر معامله‌ای انسان باید کالایی داشته باشد، اگر کسی دستش خالی از کالا باشد، آیا این شخص می‌تواند معامله کند؟ معامله در جایی است که من چیزی داشته باشم تا بتوانم عرضه کنم. حالا ارزان یا گران بفروشم. آیا کسی که چیزی در دست ندارد می‌تواند که معامله کند؟ نه‌اینکه نمی‌تواند، بلکه نمی‌خواهد. اینها کسانی بودند که آنچه را که داشتند، قبلاً پیش‌فروش کرده بودند و دیگر چیزی نداشتند. مثل این است که یک مشتری سراغ جنسی بیاید و بگوید که فلانی این جنس چیست؟ در جواب بگوییم که ما قبلاً این جنس را فروختیم و پولش را هم گرفتیم. اینکه این اشخاص، اهل مبایعه نبودند برای این است که چیزی در دست نداشتند و نمی‌خواستند جنس پیش‌فروش شده خود را به دیگری بدهند.
خداوند در سوره توبه می‏فرماید: «إِنَ‏ اللَّهَ‏ اشْتَرى‏ مِنَ‏ الْمُؤْمِنینَ‏ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»؛ برخی مؤمنین همه چیزشان را در إزای بهشت به خداوند فروخته‌اند، «یُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ»؛ اینها در راه خداوند جهاد می‌کنند، می‌کشند و کشته می‌شوند، «وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیم»؛ همه چیزشان را پیش فروش کردند و دیگر هیچی ندارند. اهل معامله نیستند چون قبلاً فروختند و به تعبیر ساده، پولش را هم گرفتند. بعد خداوند این اشخاص را توصیف می‌کند، «التَّائِبُونَ‏ الْعابِدُونَ‏ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنین»؛ اینها سست‌عنصر نیستند، بلکه افرادی پاک‌باخته و صادق هستند که آنچه را که داشتند در طبق اخلاص گذاشتند. تاریخ هم گویای همین مطلب است.
من چند نمونه گفتم که یک مقدار مسائل برای شما روشن‏تر شود. وقتی که به صدر اسلام هم مراجعه کردم همین بوده است و غیر از این هم نباید باشد. این افرادی که در زمره صحابه هستند را مراجعه کنید، در تاریخ هم شده است که اینها همه چیزشان را در طبق اخلاص گذاشته‏ بودند. ‌امّا بعد از پیغمبر اکثر آن افراد معامله کردند. داستان کربلا و این وقایع و حوادث تاریخی، در اسلام گویای همین معنا است.
این‏طور نبود که کفّار از بیرون بیایند و مزاحم مسلمین شوند. اصلاً بعد از آنکه اسلام گسترش پیدا کرد، ما چنین مزاحمت‌هایی را از جانب کفّار نداشتیم. آنچه که بود از داخل بود. یعنی کسانی که بر سر سفره اسلام و نظام اسلامی تغذیه می‌کردند، همان‏ها بودند که مزاحم مسلمین می‏شدند. همان‏ها این ضربه‌ها را می‌زدند. اصحاب علی(علیه‏السلام) در اقلیّت بود. شما ببینید کسانی که در تاریخ مطرح بودند و با این معامله‌گرها درگیر بودند، چه کشیدند؟! «کالجبل الراسخ لا یحرک العواصف»؛ که من تعبیر قرآنی کردم که پیش فروش کرده بودند.
در روایاتی که از علی (علیه‏السلام) نقل شده است که حضرت می‏فرماید: ممکن است برای شما ثمن‌هایی قرار بدهند، اما مواظب باشید که خود را ارزان نفروشید. خودتان را به پول و ریاست نفروشید، مواظب باشید! کسانی که خودشان را می‏فروشند خودفروش هستند. بعضی‌ها خود را به پایین‌تنه می‌فروشند، برخی به پول و برخی به مقام! امّا بدبخت‏تر از همه کسانی هستند که خود را برای دنیای دیگری می‌فروشند؛ مثل ابن‌ملجم.
تو گران‌قیمت هستی. مشتری تو خداست. ارزش تو جنّت است، «إِنَ‏ لِأَنْفُسِکُمْ‏ أَثْمَاناً فَلَا تَبِیعُوهَا إِلَّا بِالْجَنَّة»؛ برای جان‌های شما ثمن‌های مختلفی وجود دارد. هم ریاست، هم پول، همه چیز می‌شود، امّا مواظب باش و خود را جز به بهشت نفروش! «أَلَا إِنَّهُ‏ لَیْسَ‏ لِأَنْفُسِکُمْ‏ ثَمَنٌ‏ إِلَّا الْجَنَّةُ فَلَا تَبِیعُوهَا إِلَّا بِهَا»؛ چقدر زیبا می‌گوید! هان آگاه باش برای جان‌های شما ثمنی جز بهشت نیست، پس آنها را مگر به بهشت نفروشید. خودت را به خدا بفروش. بگذار که مشتریت خدا باشد. بگذار که خداوند تو را بخرد.
ولی چه کنیم که این صحنه‌های دردناک تاریخ که پیش می‌آید، برای همین خودفروشی‌ها است. وقتی مسلم‌بن‌ عقیل می‌آید و وارد کوفه می‏شود نزدیک به 12 هزار نامه به حسین(ع) نوشته و ارسال شده بود. امّا شعار و حرف فراوان است امّا مرد عمل کم است. «یُعجِبک قولهُ»؛ امّا عمل نمی‌کنند.
من در یک قطعه تاریخی دیدم که وقتی عبیدالله (لعنت‏الله‏علیه) وارد کوفه شد، مردم او را نشناختند و مردم خیال کردند که امام حسین (ع) آمده است. ‌غوغایی به پا شد. صورتش را بسته بود. یک نفر رو کرد به او و گفت: ای پسر پیغمبر! ما 40 هزار نفر هستیم که با مسلم بیعت کردیم و همه آماده هستیم. ده‌ها هزار نفر با مسلم بیعت کردند، امّا بعد چه شد؟ وقتی بنا شد معامله که شود، اشراف کوفه را دعوت کرد و برای فریب مردم راه‏های مختلفی را پیش کشید. کار به جایی رسید که وقتی مسلم وارد مسجد کوفه می‏شود و نمازش را می‏خواند و می‏بیند که سی نفر بیشتر همراه او نیستند. مسجد کوفه‌ای که مملو از جمعیت بود. بعد در تاریخ دارد که نماز که تمام شد، خواست بیرون بیاید دید که در صحن مسجد 10 نفر شدند. از در مسجد که بیرون آمد نگاه کرد و دید که یک نفر هم نیست. بحث چه بود؟ همین بود که معامله کردند. هر کسی یک‏طور امتحان می‏شود. «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ‏ الْخَوْفِ‏ وَ الْجُوعِ‏ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرین».


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >