سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه دو مسلمان یکدیگر را ببینند و یکی از آنان به دیگری سلام کند و با او دست دهد، محبوب ترین آنان نزد خداوند، خوش روترین آنان نسبت به دیگری است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :7
بازدید دیروز :35
کل بازدید :368039
تعداد کل یاداشته ها : 205
103/2/10
1:39 ع
حجت الاسلام علیرضا پناهیان:
علی(ع) سیاستمداری بود که به فکر آینده سیاسی خود نبودحجت الاسلام و المسلمین پناهیان در روز ولادت مولی الموحدین امیرالمؤمنین(ع) با حضور در مهدیه امام حسن مجتبی طی سخنانی پیرامون ارزش گوهر محبت علی(ع) و همچنین بیان برخی از ویژگی‌های حضرت گفت: یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های علی(ع) این بود که در عرص? سیاست آن‌چنان با صداقت و صلابت از حق جانب‌داری می‌کرد که به هیچ وجه از سرزنشِ سرزنش کنندگان نمی‌ترسید و به فکر آیند? خودش نبود. هر سیاست‌مداری که به فکر آیند? خودش، باند خودش و گروه خودش باشد از علی(ع) فاصله گرفته است.  
پناهیان با اشاره به اگر می‌خواهید محبت به امیرالمؤمنین(ع) در وجودتان موج بزند اولا باید به عرص? سیاست وارد شوید و ثانیا باید در عرص? سیاست از حق دفاع کنید؛ «وَلَو بَلَغَ ما بَلَغ» یعنی حتی اگر هم? عالم ما را مسخره کردند و ما را تنها گذاشتند و تمام رفقایمان را از دست دادیم، پای حق بایستیم. نگران این نباشیم که رفاقت‌هایمان از بین برود. اگر علی(ع) با این کار رفیق ما شود، چه باک از ملامت‌ها!
 در ادامه بخش‎هایی از این سخنان را می‌خوانید:
 از مهم‌ترین ویژگی‌های علی(ع) این بود که در عرص? سیاست و دفاع از حق به فکر آیند? خودش نبود و از سرزنش کسی نمی‌ترسید
 • یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های علی(ع) این بود که در عرص? سیاست آن‌چنان با صداقت و صلابت از حق جانب‌داری می‌کرد که به هیچ وجه از سرزنشِ سرزنش کنندگان نمی‌ترسید و به فکر آیند? خودش نبود. «فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم؛ به زودى خدا قومى را که بسیار دوست دارد و آنها نیز خدا را دوست دارند و نسبت به مؤمنان سرافکنده و فروتن و به کافران سرافراز و مقتدرند (به نصرت اسلام) برانگیزد که در راه خدا جهاد کنند و (در راه دین) از نکوهش و ملامت احدى باک ندارند»(مائده/54)
 • حتی می‌توان گفت این مهم‌ترین ویژگی علی(ع) بود که عامل مظلومیت حضرت شد. اگر علی(ع) تمام عمر به معرفت و کار علمی می‌پرداخت آیا این قدر دشمن پیدا می‌کرد؟ اگر تمام عمر به عبادت و صدقه دادن می‌پرداخت آیا اینقدر دشمن پیدا می‌کرد؟
 • علی(ع) در عرص? سیاست چه کرد که اینقدر دشمن پیدا کرد؟ آن‌وقت ما در گوشه‌ای با یکدیگر گفتگو می‌کنیم ولی به محض اینکه حرف ناروایی می‌شنویم، برای اینکه دوستانمان را از دست ندهیم و رفاقتمان به هم نخورد به راحتی از موضعِ برحق خود کوتاه می‌آییم و از کنار آن می‌گذریم. در حالی‌که حتی اگر دوستانمان هم حرف ناحق می‌زنند باید علی‌وار عمل کنیم و بگوییم: حرف تو اشتباه و خارج از انصاف است.
 • اگر می‌خواهید محبت به امیرالمؤمنین(ع) در وجودتان موج بزند اولا باید به عرص? سیاست وارد شوید و ثانیا باید در عرص? سیاست از حق دفاع کنید؛ «وَلَو بَلَغَ ما بَلَغ» یعنی حتی اگر هم? عالم ما را مسخره کردند و ما را تنها گذاشتند و تمام رفقایمان را از دست دادیم، پای حق بایستیم. نگران این نباشیم که رفاقت‌هایمان از بین برود. اگر علی(ع) با این کار رفیق ما شود، چه باک از ملامت‌ها!
 • وقتی علی(ع) خود به عنوان شیعه و پیرو پیغمبر اکرم و سرباز پیامبر(ص) شمشیر می‌زد آنقدر بی‌ملاحظه از پیامبر(ص) دفاع کرد که دیگر رفیقی برای دوران بعد از پیامبر(ص) برای خودش باقی نگذاشت.
 • هر سیاست‌مداری که به فکر آیند? خودش، باند خودش و گروه خودش باشد از علی(ع) فاصله گرفته است. تو به آینده چه‌کار داری؟ وظیف? امروزت را انجام بده!
 • علی(ع) یک‌ذره به فکر آینده نبود. برای حفظ آیند? خود ذره‌ای جلوی کسی کوتاه نیامد و هیچ به فکر هم‌پیمان درست کردن برای آیند? خود و دوران پس از پیامبر(ص) نبود. به فکر این نبود که حداقل عده‌ای را دور خودش نگه دارد تا بعد از پیامبر(ص) از او دفاع کنند. علی(ع) را ابوالعجائب خوانده‌اند و شاید عجیب‌ترین امر در حیات اجتماعی حضرت این باشد که با اینکه وصایت و خلافت حق او بود، به خاطر خدا قدمی برای تثبیت آن قبل از رسیدن موعد آن بر نداشت.  
باید مردانه مرید علی(ع) باشیم. به خدا قسم اگر مسئولی، یک کلمه به گونه‌ای بگوید برای اینکه در آینده رأی بیاورد و یا افراد باند او رأی بیاورند، از علی(ع) دور شده است. اگر کسی از مسئولین بخواهد به فکر آیند? خودش باشد و برای دوام حضور خودش در قدرت کاری خارج از وظیف? خود انجام دهد یا برای اینکه محبوبیت مردمی خود را از دست ندهد یا محبوبیت مردم را کسب کند در مسئولیت خود کوتاهی کند، به خدا قسم از علی(ع) دور شده است و علی(ع) او را نمی‌پسندد.
 • متاسفانه مردم‌داری بد معنا شده است. اینکه به خاطر مردم‌داری پا روی حق بگذاریم و یا به مردم‌فریبی بپردازیم، صحیح نیست. این روی? غلطی است که بعضی افراد وقتی در منصب‌ها قرار می‌گیرند، حالا چه انتخابی باشند و چه انتصابی، بخشی از انرژی خود را صرف باقی ماندن در قدرت می‌کنند و در این مسیر حق و ناحق کرده و باند بازی می‌کنند. 
 • نگویید: «اگر علی‌وار عمل کنیم، دیگران از اطراف ما پراکنده می‌شوند!» بگذار پراکنده شوند. حق را بگو و بر اساس حق عمل کن؛ درست بگو و کار خودت را هم درست انجام بده و به بقیه‌اش کاری نداشته باش و به خدا واگذار کن. اگر یک طلبه یا سخنرانی پیش خود بگوید: «گرچه الان باید این حرف را گفت، ولی اگر این حرف را بزنم پس فردا ممکن است مردم دیگر پای سخن من ننشینند.» یقیناً امیرالمؤمنین(ع) او را به زباله‌دانیِ تاریخ خواهد انداخت. مسئولین مملکتی که طبیعتاً مسئولیتشان در این زمینه بیشتر است.
 آیا کوتاهی و سکوت مسئولین در موضوع بی‌حجابی به‌خاطر ترس از آیند? خودشان نیست؟ 
 • به عنوان مثال عرض می‌کنم: تمام مسئولین مملکت ما این موضوع را می‌دانند، بی‌حجابی ناامنی می‌آورد. بی‌حجابی هزینه‌های زندگی را بالا می برد. بی‌بندوباری فساد و مشکلات فراوان اقتصادی و اجتماعی به همراه خواهد آورد. بی‌حجابی یک مسأل? ارزشی و شخصی نیست. هم? مسئولین می‌دانند عوارض بی‌حجابی از مشکلی مانند ترافیک بالاتر است و برای کشور بیشتر هزینه می‌آورد. اگر موضوع ترافیک بد اداره شود، زمان مردم تلف می‌شود، بنزین از دست می‌رود وعمرها هدر می‌روند، اما اگر بی‌حجابی و بی‌بندوباری رواج پیدا کند روح‌ها صدمه می‌خورند و انرژی‌ها صرف معاصی خواهد شد.همه این را می‌دانند. ولی نمی‌آیند صریحاً در این زمینه اقدامی حداقلی کنند. 
 • کسی نمی‌گوید در این زمینه طالبانی عمل کنید، طالبانی عمل کردن صحیح نیست. ولی بعضی‌ها حتی جرأت نصیحت کردن را هم ندارند. آیا اینکه در قبال این موضوع ساکت هستند به خاطر این نیست که می‌ترسند بر علیه آنها موجی بپا خیزد؟ آن وقت اینها علوی هستند؟! ببینید علی(ع) طوری بی‌پروا عمل کرد که وقتی در خانه‌اش را آتش زدند یک نفر در مدینه از او دفاع نکرد. انتخاب غربت، مرد می‌خواهد. انتخاب مظلومیت، مرد می‌خواهد. 
 • متاسفانه کار فرهنگی درخوری هم انجام نشده. چه کسی غیر از مسئولین سیاسی و فرهنگی باید به فکر این مسائل باشد؟ 
 • عده‌ای آمدند در خان? امام رضا(ع) گفتند ما از شیعیان هستیم. حضرت دو ماه آنها را راه ندادند. بعد از اصرار به خدمت حضرت شرف‌یاب شدند و پرسیدند آقا چرا ناراحت شدید؟ حضرت فرمود: «ادعای بزرگی کردید که گفتید شیعه هستید.» سپس حضرت فرمودند: شیعیان علی(ع)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) بودند و بعد اسامی برخی از اصحاب ویژ? حضرت مانند ابوذر، سلمان، مقداد و عمار را به عنوان شیعیان اضافه کردند. (لَمَّا جَعَلَ الْمَأْمُونُ إِلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع وَلَایَةَ الْعَهْدِ دَخَلَ عَلَیْهِ آذِنُهُ فَقَالَ إِنَّ قَوْماً بِالْبَابِ یَسْتَأْذِنُونَ عَلَیْکَ یَقُولُونَ نَحْنُ مِنْ شِیعَةِ عَلِیٍّ ع فَقَالَ أَنَا مَشْغُولٌ فَاصْرِفْهُمْ فَصَرَفَهُمْ إِلَى أَنْ جَاءُوا هَکَذَا یَقُولُونَ وَ یَصْرِفُهُمْ شَهْرَیْنِ .... فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ مُوسَى ع ائْذَنْ لَهُمْ لِیَدْخُلُوا فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَسَلَّمُوا عَلَیْهِ فَلَمْ یَرُدَّ عَلَیْهِمْ وَ لَمْ یَأْذَنْ لَهُمْ بِالْجُلُوسِ فَبَقُوا قِیَاماً... قالُوا لِمَا ذَا یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ لِدَعْوَاکُمْ أَنَّکُمْ شِیعَةُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع وَیْحَکُمْ إِنَّمَا شِیعَتُهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ سَلْمَانُ وَ الْمِقْدَادُ وَ عَمَّارٌ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی بَکْرٍ الَّذِینَ لَمْ یُخَالِفُوا شَیْئاً مِنْ أَوَامِرِه‏» (احتجاج طبرسی/2/440)
 • کسی آمد به امام باقر(ع) عرض کرد: آقا جان من شما را دوست دارم. حضرت فرمود: «پس برو و برای بلا آماده شو! بلا برای دوستان ماست.» (فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأُحِبُّکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ قَالَ فَاتَّخِذْ لِلْبَلَاءِ جِلْبَاباً. فَوَ اللَّهِ إِنَّهُ لَأَسْرَعُ إِلَیْنَا وَ إِلَى شِیعَتِنَا مِنَ السَّیْلِ فِی الْوَادِی وَ بِنَا یَبْدُو الْبَلَاءُ ثُمَّ بِکُمْ وَ بِنَا یَبْدُوا الرَّخَاءُ ثُمَّ بِکُمْ)(امالی طوسی/154) پروردگارا! محبت ما را به مولی الموحدین امیرالمؤمنین علی(ع) زیادتر بگردان.

  
  
اینجا پُست و پارتی و پول، واژه هایی غریب و بی مصرف و از سکه افتاده است . ایتجا آلونک « ننه علی» دروازه بهشت و سرپُل جاودانگی است .
 به گزارش فارس،‌ زمانی که بعضی از مخاطبین برای مطالبی که در صفحه حماسه و مقاومت منتشر می شود، «کامنت» (نظرات مخاطین) می گذارند خستگی کار روزانه کاملا از میان می رود و لبخند امید بر لب می نشیند. 

چه کیفی داره وقتی دل نوشته های شما رو می خونم، خدایی لذت می برم. مخصوصا وقتی که اهل دل هم برام یک خاطره از سال های دفاع مقدس می نویسه که میرم رو هوا... 

به طور مثال همین چند ماه پیش که وقتی مطلب «محمد عروس کیست؟» را منتشر کردم؛ فرداش دیدم پسر محمدآقا برام پیام گذاشته و تلفنشو برام گذاشته بود. بهش زنگ زدم و کلی با هم صحبت کردیم.

شهید قربانعلی رخشانی مهماندوست که در دوران ستم شاهی در هواپیمایی کشوری مشغول به خدمت بود، در حین حمل و پخش اعلامیه های امام خمینی(ره) در شهر اهواز شناسایی و توسط ساواک دستگیر و پس از تحمل شکنجه های بسیار به شهادت رسید و در قبرستان اهواز دفن شد.
این مادر بزرگوار پس از با خبر شدن از شهادت فرزندش عازم اهواز می شود و به مدت یک سال در کنار مزار تنها فرزند پسرش بیتوته می کند. 

پس از پیروزی انقلاب اسلامی به اطلاع امام خمینی(ره) می رسانند که در اهواز مادری به مدت یکسال در کنار مزار فرزند در حال زندگی است در حالی که این مادر ساکن تهران است.
به دستور امام(ره) پیکر این شهید به تهران منتقل می‌شود و این مادر شهید از سال???? تا ???? در بهشت زهرا(س) بر روی مزار فرزندش خانه ای بنا و شبانه روز در آنجا زندگی می‌کند.
ننه علی در حال حاضر به‌دلیل بیماری در منزل دخترش زندگی می کند و در اثر بیماری آلزایمر قدرت تکلم خود را از دست داده است.


این مطلب هم از همون دسته مطلب های کامنتی است که یکی از آدم با حالا برامون فرستاده. شما هم از این کارها بکنید خوشحال میشیم:

اینجا گوشه ای از قطعه ?? شهدای گلزار بهشت زهرا (س) در شهر ??? هکتاری خیل لب فروبستگان تهران است . اینجا مامن « ننه علی » (مادر شهید قربانعلی درخشانی مهماندوست) است که بیش از بیست و نه سال قدمت دارد . خیلی قدیمی نیست، اما بدون شک یکی از اماکن تاریخی فراموش شده نسلی است که دو جنگ (داخلی و خارجی ) را یا دیده و در آن حضور داشته یا اینکه برایش روایت کرده اند .

اینجا خانه و زندگی « ننه علی » با همه سادگی اش، قد برافراشته و خودنمایی می کند .

اینجا کاخی است که ستون هایش با ایثار استوار شده، هر چند مصالح ظاهری اش چوب و حلب و تسمه است .

اینجا قرارگاه عشق و دلدادگی، سرسرای عاشق و معشوق و پناهگاه طالب و مطلوب است .

اینجا پایگاه ایمان و قرب الی الله است، اینجا معبد فرشتگان الهی است که صف در صف به طواف « ننه علی » و قلب چون آیینه اش مامورند .

اینجا دِیری است که خدا در آن تجلی دارد و صومعه دارش پیرزنی ?? - ?? ساله است و بر خلاف تصور دور افتادگان وادی هجران ؛ حافظه ای شگفت انگیز دارد و در عین بیسوادی، کتاب خدا را از حفظ است .

اینجا کعبه دلدادگان محضر عشق است . اینجا خانه « ننه علی » است .... اینجا مراد می دهد اگر بطلبی و شفا می بخشد اگر التماس دعا داشته باشی .

اینجا زیارتگاه دلسوختگانی است که تحفه شان بارانی از اشک است و کالای شان، دلی شکسته که به رایگان می بخشند .

اینجا قطعه ای از خاک است که با ملکوت پیوند خورده، مسافرانش ملایکه و مراجعانش خون دل خوردگانی هستند که شب شکنی کرده اند و روز را و آفتاب را انتظار می کشند .

اینجا ستاد حفاظت از حاکمیت ملی و اقتدار نظام است . اینجا مرکز ثقل وفاداری و خدمت به مردم است؛ بی تظاهر و نیرنگ، مردم فریبی و تزویر .

اینجا خدایگان ریز و درشت به زانو در می آیند، می شکنند و فرو می ریزند .

اینجا بیت الله است . اینجا دعا مستجاب می شود و حاجت روا . اینجا دریا - دریا صفا موج می زند و دشت اندر دشت مخمل سبز و زیبای محبت و مهرورزی گسترده است، طاقه - طاقه تا امتداد بی نهایت مهربانی و رحمت .

ایتجا گلزار کرامت است، گلستان معرفت .اینجا سبد - سبد برکت موجود است و زنبیل - زنبیل سخاوت بی منّت . اینجا کولاک عاطفه است و قربانگاه هوی و هوس ها و تمنا های خاکی پَست و پَلَشت .

اینجا پُست و پارتی و پول، واژه هایی غریب و بی مصرف و از سکه افتاده است . ایتجا آلونک « ننه علی » دروازه بهشت و سرپُل جاودانگی است .

اینجا بهانه ها رنگ باخته و پوچ وبی معنی است . اینجا دیار دلباختگان حق و حقیقت است و مملکت آرزومندان شهد شهادت .

اینجا خدا - خدایی می کند و فرشتگان پر و بال می شویند در زمزم جاری کوثر . اینجا نشانگاه آدمیت و خلوتگاه بشریت و دانشگاه انسانیت محض است .

اینجا خاک خداست، پر از بوی عطر یاس فاطمه (س) و خط خون پاک حسین (ع) . اینجا منزلگاه غروب عاشورای زینب (س) است و خیمه گاه تجلی آزادگی .

اینجا خودِ خودِ « عرش الهی » است، گسترده و بی انتها . اینجا آلونک « ننه علی » است !

  
  
انبوهی تابوت روی همدیگر چیده شده بود. به نگهبان اسم شهید را گفتیم و با او به جستجو مشغول شدیم. روی بدنه تابوت‌ها اسم شهدا رو نوشته بودن که بعضیاشون خیلی بدخط و ناخوانا بود. کم کم داشتیم از پیدا کردن جنازه علی اکبر ناامید می‌شدیم که...
به گزارش خبر، سیمین وهاب‌زاده مرتضوی، ??? خاطره از شهدا را در مجموعه‌ای ? جلدی با عنوان «شهرگان شهر» تدوین و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی آن را منتشر کرده است. این مجموعه می خواهد نسل جوان را با رزمندگان دوران هشت ساله دفاع مقدس آشنا کند.
«شهرگان شهر» حاصل ?? سال تحقیق در پرونده‌های شهدای استان‌های خراسان است و برای تولید آن مصاحبه‌هایی با خانواده، دوستان و همرزمان شهدا صورت گرفته‌است.
بنابر گزارش خبرنگار ما، در بخشی از جلد هشتم این کتاب با عنوان «جدال با شیطان» می‌خوانیم:
«شب جمعه است و دعای کمیل برقرار... شیطان جدالی سخت با من آغاز کرده. فردا قرار است با لباس غواصی به شناسایی برویم.
-آخه تو که آموزش غواصی ندیدی!
«پناه می‌برم به خداوند از شر شیطان رانده شده».
-مگه راهکار شهید صبوری رو کشف نکردن؟! مگه امکانات مهندسی دشمن رو ندیدی که پرکوب مشغول احداث موانعن؟!
«لاالله الا الله! خدایا شیطان وسوسه گر هنوز در قلبم پایگاه دارد».
-مگه نمی‌دونی که دشمن به احتمال قوی کمین گذاشته؟! مگه نمی‌دونی احتمال اسارت و شهادت زیاده؟!... اسارت! بله! شکنجه شدن برای کسب اطلاعات! مگه جرات داری چیزی نگی؟ و یا انحرافی و غلط جواب بدی؟ فکر کردی اونا کودن و نفهمن؟!
«لاالله الا الله»! چراغ‌ها خاموش است و اتاق نسبتا سرد. یک فانوس کم نور آن جلو روشن است و حدود ?? نفر در حال ضجه زدن و گریه کردن. آن‌ها دارند از خدا کمک و استعانت می‌خواهند.
-فردا روز جمعه می‌خوای بری شناسایی؟ آخه کدوم قانون گفته جمعه هم باید کار کرد و جنگید.
هرچه از شروع دعا می‌گذرد ضجه‌ها بیشتر اوج می‌گیرد. خدایا! نمی‌گویم ما را آزمایش نکن! چرا آزمایشمان کن؛ ولی توفیق پایداری و استقامت هم بده. ایمانی محکم عطا کن تا ناخالصی‌ها و ضعف‌هایمان را بشناسیم.
صدای نوجوان ??-?? ساله‌ای که دعای کمیل می‌خواند با گریه درآمیخته است. احساس می‌کنم ناخالصی‌هایم مثل روغن که روی آتش ذوب می‌شود از سر تا پایم چکیدن گرفته و مثل بغضی در گلویم گره خورده است... (برداشتی از یادداشت شهید سید مهدی بیات)»
در بخش دیگری از این کتاب با عنوان «آدرس» که از زبان خواهر شهید علی اکبر بازدار روایت شده آمده است:
«خیلی وقت بود منتظر نامه‌اش ودیم. دلواپسی امانمان را بریده بود تا اینکه یکی از بستگان از منطقه تلفن زد.
-علی اکبر شهید شده. ? روز قبل جنازه شو فرستادن مشهد. چرا نمی‌رین تحویل بگیرن؟ آن زمان اسامی شهدا از تلویزیون اعلام می‌شد و ما هم مثل همه کسانی که عزیزی در جبهه داشتند گوش به زنگ بودیم. گوشی را که گذاشتم یادم آمد چند روز قبل اسم شهیدی را به نام «بازاری» از تلویزیون شنیدم. اول یکه خوردم ولی خیلی زود به خودم دلداری دادم.
-بازاری با بازدار خیلی فرق داره. ممکن نیس اشتباه خونده باشن ولی انگار اشتباه خوانده بودند.
مردان فامیل رفتند سردخانه بیمارستان امام رضا (ع). پدر شوهرم با آن‌ها بود. او تعریف کرد.
-انبوهی تابوت روی همدیگر چیده شده بود. به نگهبان اسم شهید را گفتیم و با او به جستجو مشغول شدیم. روی بدنه تابوت‌ها اسم شهدا رو نوشته بودن که بعضیاشون خیلی بدخط و ناخوانا بود. کم کم داشتیم از پیدا کردن جنازه علی اکبر ناامید می‌شدیم. آخه نگهبان حاضر نبود تابوتای ردیف بالا رو پایین بیاره تا بتونیم اسامی رو بخونیم. داشتیم مطمئن می‌شدیم که علی اکبر اونجا نیس که یه هو صداشو شنیدم.

«حاج آقا! من اینجام! یازدهمین تابوت از همین ردیف که جلوش وایسادین».
چنان یکه خوردم که نتونستم تعادلمو حفظ کنم. تلو تلوخوران چند قدم عقب و جلو رفتم و بالاخره با سر خوردم زمین. پسرم جلو دوید و شروع کرد به مالیدن شونه هام. آخه فکر می‌کرد از دیدن جنازه شهدا حالم بد شده. شکسته بسته حالی‌اش کردم که تابوت یازدهم رو بیارن پایین.

وقتی در تابوت رو واکردیم علی اکبر رو دیدیم. باور می‌کنین؟! دونه‌های عرق مثل شبنم رو صورتش نشسته بود.»

  
  
به بهانه سالگرد رحلت سید آزادگان:یکی از بچه‌ها می‌گفت: روی تخت بیمارستان افتاده، رگ‌های دستش پاره شده بود و از بینی‌اش خون می‌ریخت. ساعاتی بعد، ‌بی‌فریادرس چشم‌ها را بست و از دنیا رفت. چند روز بعد، نامه مادرش به اردوگاه رسید. یکی از بچه‌ها آن را خواند، در سکوتی سنگین که همراه با اشک بود: «فرزندم عبدالمهدی! چقدر آرزو دارم که تا زنده‌ام تو را دوباره ببینم».
به گزارش تابناک، در این کنگره، یاد و نام آزادگان سرافرازی که در اوج غربت و شهامت و در نهایت عزت و مظلومیت به شهادت رسیدند، گرامی داشته می شود؛ عزیزانی که حسرت یک آخ را بر دل بعثیون نهادند و سرانجام به جرم وفاداری به امام خمینی (ره) و آرمان های بلند انقلاب اسلامی به دیدار خدا شتافتند تا سند دیگری بر تنهایی فرزندان عاشورایی ایران اسلامی باشند.

به همین مناسبت و با گرامیداشت یاد و خاطره آن بزرگمردان شهید، خاطراتی از آنان را تقدیمتان می کنیم؛ باشد که دستگیر ما در روز حساب باشند:

«سید» فقط می گفت: یازهرا، یازهرا(س)

همان روز نخست، پس از ورود آقای ابوترابی به اردوگاه موصل ? و شادی اسرا، بعثی‌ها تصمیم گرفتند تا شادی بچه‌ها را خراب کنند، مسئول اردوگاه «ضابط احمد» پس از دستور بستن درب‌های آسایشگاه‌ها، دستور حمله را صادر کرد و عراقی‌های آماده، با کابل و چوب و نبشی و مشت و لگد به اسرای تازه وارد یورش بردند، آن قدر زدند که خودشان هم خسته شدند و همه را خون‌آلود کردند.

اما این مرحله اول بود. در مرحله‌ دوم، ضابط احمد فریاد زد: «ابوترابی کیست؟» حاج آقا با آن چهره‌ آرام و چشمان محجوب و بدنی لاغر استخوانی، ایستاد و گفت: «من هستم» و بعثی بی‌ادب، او را به جلو فرا خواند و با یک سوت، سربازانش را به حمله‌ دوباره دستور داد. آ‌ن‌ها هم هیچ کم نگذاشتند در میان ضربه های فراوان و نامنظم، می‌گفتند: «به خمینی توهین کن» و سید سکوت کرده بود و بچه‌ها هم با چشمانی اندوه بار او را می‌نگریستند.

وقتی فشارها زیاد شد. سید فریاد زد: «یا زهرا یا زهرا». کابل‌ها بر پیکر نحیف او فرود آمد و او تنها فریاد می‌زد: «یا زهرا». در این میان، به یکباره خون از سینه‌ سید فوران زد و لباس او پر از خون شد. عراقی‌ها با دیدن پیکر خون‌آلود او دست از شکنجه وی برداشتند.


برگرفته از کتاب «پیام آوران عشق و ایثار»

عشق حضور

هجده سال بیشتر نداشت. ترکش به سرش خورده بود و شنوایی نداشت. سردرد او را کلافه می‌کرد. گاهی تا مرز بیهوشی می‌رفت که همه از او قطع امید می‌کردند. وقتی به هوش می‌آمد، با لبخند می‌گفت: اشکالی ندارد! به زودی آزاد می‌شویم و پیش دکتر «رضای» خودمان می‌روم. او مرا شفا می‌دهد.

یک روز که حالش خیلی بد شد، او را به بیمارستان شهر موصل بردند. دو ماه بعد که او را برگرداندند، بر مچ دست هایش اثر طناب ها هنوز باقی بود. تمام مدت، دستانش را با طناب بسته بودند.

روزی از او ماجرا را پرسیدیم. سرش را با حیا پایین انداخت و گفت: آخر، ما اسیریم. همین که تا اندازه‌ای سرنوشتمان به آقا موسی‌بن جعفر (ع) شبیه شده، سعادت است.

بار دیگر حالش وخیم شد. مدتی گذشت. منتظر بازگشت یا خبر بهبودش بودیم؛ اما خبر شهادتش به ما رسید.

یکی از اسیران مجروح که در اتاقش بود، می‌گفت: آخرین حرف هایش در این دنیا این بود:
«یا امام رضا! اگر به سراغم نیایی من به حضورت می‌آیم». شهادتین را گفت و چشم‌ها را بست.


برگرفته از کتاب «شهدای غریب»

«بابا علی»

تازه من را عمل کرده بودند و روی تخت بیمارستان موصل بستری بودم. سر شب، «علی» مرا صدا زد. درد می‌کشید. آهسته آهسته خود را به او رساندم و کنار تختش قرار گرفتم. داشت از سوز دل گریه می‌کرد.

«علی جان! از درد می‌نالی یا از اسارت؟». هق هق گریه امانش نمی‌داد. کمی که آرام شد گفت: :«از هیچ‌ کدام. افتخار می‌کنم که مثل امام سجاد(ع)، اسیر و بیمارم؛ اما از این گریه می‌کنم که دارم در غربت شهید می‌شوم».

هر چه کردم تا دلداری‌اش دهم نشد. عکسی از جیب خود درآورد و به آن خیره شد. اشک هم یک ریز از گوشه‌های چشمانش می‌ریخت. «این عکس دختر من است. وقتی به وطن برگشتید به دخترم بگویید بابا علی شهید شد».

بغض گلویم را گرفته بود. دیگر، نه می‌توانستم خودم را نگه دارم و نه می‌دانستم چگونه او را دلداری دهم. تا پاسی از شب بر بالین «علی عزت‌ور» بیدار ماندم.

از نیمه شب گذشته بود که خوابم برد. صبح تا چشم باز کردم، او را نگاه کردم؛ آرام و غریب، شهید شده بود. هق هق گریه امانم نمی‌داد. دیگر وقتی نامه‌های خانواده علی با عکس دختر کوچکش به دستمان می‌رسید، نامه‌هایشان بی‌پاسخ می‌ماند.


برگرفته از کتاب «شهدای غریب»


آب شدن شمع

او یازده ماه ارشدمان بود. از پا نمی‌افتاد؛ نهضت سوادآموزی را راه انداخت. کلاس قرآن گذاشت. گروه سرود درست کرد و ... شده بود، چهره دوست داشتنی همه بچه‌ها.

رمضان سال ?? که بیماری واگیردار افتاد به جان اردوگاه، او هم مریض شد. عراقی‌ها که او را می‌شناختند، بی‌توجهی کردند. هر روز بر شدت بیماری «عبدالمهدی» افزوده شد.

وقتی او را به بیمارستان صلاح‌الدین بردند که آب بدنش کشیده شده بود. یکی از بچه‌ها می‌گفت: روی تخت بیمارستان افتاده، رگ‌های دستش پاره شده بود و از بینی‌اش خون می‌ریخت. ساعاتی بعد، عبدالمهدی نیک‌منش، بسیجی دارابی، ‌بی‌فریادرس چشم‌ها را بست و از دنیا رفت.

چند روز بعد، نامه مادرش به اردوگاه رسید. یکی از بچه‌ها آن را خواند، در سکوتی سنگین که همراه با اشک بود. «فرزندم عبدالمهدی! چقدر آرزو دارم که تا زنده‌ام تو را دوباره ببینم!».


برگرفته از کتاب «شهدای غریب»


معتکفین حرم

«حاج منصور»، ایمان و عمل را در خود جمع کرده، برای ما شده بود الگو. همان روز ششم مرداد ?? که نمایندگان صلیب سرخ به اردوگاه رمادیه ?? آمدند، برای نام نویسی اسرا و صدور کارت شناسایی، حال حاج منصور خیلی خراب بود.

آمپول عوضی به او زده بودند. نماینده صلیب سرخ در کنار او داشت مشخصات فردی‌اش را می‌نوشت: «زرنقاش، منصور»... .

یکباره حاج منصور در جلو چشمان بهت‌زده‌ی صلیبی‌ها به شهادت رسید و همه‌ اردوگاه در غم و اندوه فرو رفت.

چند ماه بعد که می‌خواستند اسرا را به کربلا ببرند، شبی که نوبت به بچه‌های اردوگاه ?? رسید، «محمد رحیم موزه»، دوست و همشهری حاج منصور، این خواب را دید که بعدها برای حاج آقا سیدعلی اکبر ابوترابی تعریف کرد:

خواب دیدم در حرم آقا امام حسین (ع) هستیم. خیلی از شهدا هم بودند. در میان آن‌ها‌ «حاج منصور زرنقاش» را دیدم. خوشحال شدم. صورتش را بوسیدم و گفتم: حاجی! اینجا چه کار می‌کنی؟

گفت: از همان شب اول، حضرت فاطمه‌ زهرا (س) مرا آورد در حرم فرزندش امام حسین(ع).


برگرفته از کتاب «شهدای غریب»

  
  
عالمی که بعد از مرگش شاگرد خود را برای نماز شب بیدار می کرد!
چهارشنبه ?خرداد ?ساعت ?
صدای رسای استاد و پند پدرانه او در هر شب به گوشم می‌رسد و مرا هر شب قبل از سحر بیدار می‌کند. صدایی که می‌گوید: محمدحسین! فرزندم چرا! چرا! چرا خوابیده‌ای، بیدار شو، بیدار شو، برخیز!!!
بیست و هفتم جمادی الثانی، سالروز رحلت محدث بزرگوار میرزا حسین نوری طبرسی، از علمای بزرگ قرن سیزدهم قمری می‌باشد که تألیفات ارزشمندی را به دین اسلام و مذهب شیعه ارائه نمود. این عالم وارسته در خانواده‌ای از اهل علم از توابع یالو شهرستان نور به دنیا آمد، پدرش علامه میرزا محمدتقی نوری (ره) صاحب فتوی بود. چهار برادرش که بزرگتر از او بودند به نام‌های «فقیه کبیر میرزا هادی، فیلسوف و حکیم آقا میرزا علی، میرزا حسن و میرزا قاسم» همگی از اهل علم، فضل و کمال و دارای کرسی تدریس بودند شیخ فضل‌الله نوری خواهرزاده محدث نوری بود.
میرزا حسین نوری (ره) در ? سالگی پدرش را از دست می‌دهد و در ?? سالگی ملازم فقیه وارسته ملا محمدعلی محلاتی می‌شود.
مرحوم محدث نوری، در سال ???? ق در اولین مسافرت خود به تهران از محضر شیخ عبدالرحیم بروجردی بهره برده و به همراه استاد خود به عراق هجرت کرد. در طی سکونت خود در عراق (نجف، کربلا و سامرا) چهار بار به مکه، معظمه و دوبار به مشهد مقدس مسافرت نمودند.
وی از محضر اساتیدی چون ملامحمدعلی محلاتی، شیخ مرتضی انصاری، ملافتحعلی سلطان آبادی، حاج ملاعلی کنی و... بهره های فراوان علمی برد و شاگران نامداری چون شیخ آقابزرگ تهرانی، حاج شیخ محمدحسین کاشف الغطاء، سیدعبدالحسین شرف الدین و ... در محضر او زانوی تلمذ زدند. این عالم ربانی مستدرک الوسایل، فی فضل سیدنا سلمان، النجم الثاقب و دهها اثر علمی را از خود به یادگار گذاشت. 
سخن بزرگان درباره شخصیت مرحوم محدث نوری 
نادره دوران
میرزا بزرگ شیرازی می گوید: خداوند متعال به جناب مؤلف محدث نوری، «علامه زمان، نادره دوران» پاداش نیک دهد. 
محدث نوری مؤید به روح القدس بود
امام خمینی (ره) می‌فرمایند: «شیخ نوری، یکی از آن نمونه‌های سلف صالح بود که وجودشان در این روزگار چون کیمیا، کمیاب است، او استاد استناد بلکه بزرگترین استاد اسناد و مدارکی است که تا روز معاد خواهند ماند.هر کس در آثار محدث نوری، خوب نگاه کند، شک نخواهد کرد که اومؤید به روح‌القدس بود. 
مرحوم کاشف الغطاء:
علامة الفقهاء و المحدثین گردآورنده اخبار و سخنان پیشوایان پاک (ع)، دارای دانش‌های پیشینیان و معاصرین، بی‌شک حجت خداست و از استوانه‌های فضیلت است. 
شیخ عباس قمی در سوگ استادش می گوید:
او به ملکوت اعلی پیوست ومن ماندم ولی چگونه!؟
مگر ماهی می‌تواند خارج از دریا و در خشکی بماند! مگر برف قدرت دارد که در زیر آفتاب سوزان دوام بیاورد. 
«چرا خوابیده‌ای! بیدار شو!»
مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی نقل می‌کند: روزی دوست عزیزم، مرحوم کاشف الغطاء به استادمان علامه محدث نوری عرض کرد: بعضی وقت‌ها موفق به نماز شب نمی‌شوم و ملاقات با خدای باری تعالی را از دست می‌دهم.
وقتی مرحوم محدث نوری این حرف را از زبان شاگردش شنید، خیلی ناراحت شد انگار می‌ترسید نتیجه زحماتش در طول سالیان دراز مطلوب نبوده باشد.
روکرد به شاگردش و بالحن پدرانه‌ای فرمود: چرا؟ چرا؟ برخیز! برخیز!
بعد از گذشت سالها و رحلت استادمان، روزی با دوست دیرینه‌ام علامه کاشف‌الغطاء نشسته بودیم و از خاطرات گذشته می گفتیم. به من گفت: صدای رسای استاد و پند پدرانه او در هر شب به گوشم می‌رسد و مرا هر شب قبل از سحر بیدار می‌کند. صدایی که می‌گوید: محمدحسین! فرزندم چرا! چرا! چرا خوابیده‌ای، بیدار شو، بیدار شو، برخیز!!!
«نقش محدث نوری در حماسه فتوای میرزای شیرازی»
بعد از آنکه میرزای شیرازی فتوای تحریم تنباکو را داد و نقشه‌های شوم استعمار انگلیس را نقش بر آب کرد؛ ایادی استکبار دست به توطئه زدند و شایعه کردند که این فتوا از طرف میرزا صادر نشده است! ناچار مردم ایران به عراق نامه نوشتند و از محضر محدث نوری کسب تکلیف کردند. وی نیز با برملاکردن توطئه‌های دشمنان می‌نویسد: جناب شریعتمدار، آقای آقا شیخ فضل‌الله نوری سلمه‌الله تعالی جمعی از تهران سؤال نموده‌اند و از حکم میرزای شیرازی در خصوص دخانیات پرسیده‌اند، عجب است! بلی، حکم صادر و مجدداً هم دست خط مبارک با پست ارسال می گردد. 
«عبا و قبا در مقابل دو کتاب شیعه»
مرحوم محدث نوری، یکی از روزها از مکانی می‌گذشت، زنی را دید که چند کتاب را درمعرض فروش قرار داده است وقتی به کتاب‌ها نگاه کرد دید که دو تا از آن کتاب از اصول چهارصدگانه شیعه می‌باشد. با شوق فراوان رو کرد به فروشنده و گفت: قیمت این دو تا کتاب چقدر است؟ فروشنده قیمت بالایی گفت. مرحوم محدث هر چه پول داشت جلوی فروشنده گذاشت، ولی فروشنده کتاب قبول نکرد و پول زیادتری طلب می‌کرد. محدث نوری عبای خود را از دوش برداشت و فروخت باز هم به قیمت کتاب برابری نکرد، ناچار قبای خود را نیز فروخت تا توانست آن دو کتاب حدیث را بخرد، محدث نوری عبا و قبا، بر تن نداشت، اما مثل مادری که بچه گم شده خود را پیدا کرده و در بغل گرفته باشد، کتاب‌ها را در بغل خود، سخت می‌فشرد.
غروب جانکاه
مرحوم محدث نوری پس از عمری بندگی و تضرع در مقابل معبود خویش، سرانجام در ?? جمادی‌الثانی ???? ه ق رخ در نقاب خاک کشید و در جوار رحمت الهی آرام گرفت.
منابع
محدث نوری روایت نور تالیف: محمد صحتی سردرودی
فوائد‌الرضویه تالف: شیخ عباس قمی

  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >