سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر آلودگی دلهایتان یا پرگویی شما نبود، آنچه را من می شنوم، می شنیدید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :20
بازدید دیروز :35
کل بازدید :368052
تعداد کل یاداشته ها : 205
103/2/10
8:1 ع
برای جاویدالاثر شاهرخ ضرغام
اعجاز کلام مسیحای جمارانی
شنبه ?? اردیبهشت ???? ساعت ??:??
 و شاهرخ ضرغام؛ از آن مصادیق زنده‌شدگان و آزادشدگان به نور هدایت سکّاندار هدایت‌ها؛ حسین بن علی علیه‌السلام است. هم او که اشارتهای هدایت حسین علیه‌السلام را در کلمات سید ِ خمینی یافت و مجذوب به بارقه‌های ملکوتی او گشت و راه صدساله را یک شبه پیمود
حسین‌علیه‌السلام که نظر کند، خاک کیمیا می‌شود.پرده‌ها که کنار برود؛ آن روز که همه سرها افکنده به زیر است و هیچ کس رخصت سر بلند کردن ندارد؛ آن روز که نامه‌ها گشوده می‌شوند و هیچ مال و فرزندی سودی به حال کسی نخواهد داشت؛ آن روز که صاحبان شفاعت نیز منتظر رخصت پروردگارند برای شفاعت کردن؛ آن روز... 
همان روزی که در وصفش گفته‌اند «یوم تبلی السرائر»؛ همان روز که در آن پرده‌ها کنار رود؛ خواهی دید عظمت حسین بن علی‌علیه‌السلام را... 
خواهی دید آن روز که پرده‌ها کنار می‌رود عظمت سکّاندار هدایت بشر را؛ لیکن بگذار با تو از کنار رفتن پرده‌ها در عاشورایی بگویم که تمام روزها را فرا گرفته است و از کربلایی که تمام زمینها را!
شدنی است که گاه عظمت کسی و یا بزرگیِ پدیده‌ای، آن را از دیدگان ما بپوشاند! چونان عظمت حسین بن علی علیه‌السلام... 
روزی به‌نام عاشورا که تمام زمانها را در برگرفته است و جایی به‌نام کربلا که تمام زمینها را... و اضافه کن؛ خونی به‌نام ثارالله که تمام جانها را! 
می‌شناسم تحول و جوششی را که دنیا را زیر و رو می‌کند!خون قبیله شهیدان الصاق می‌خورد به ثارالله به خون خدا... و انقلابی در ساعات و دقایق و طوفانی در ارض و سماوات بپا می‌کند.حسین علیه‌السلام که رأسش بر فراز نیزه‌ها می‌رود منزل به منزل؛ سالها، و قرنها، و دلبری می‌کند از ربّ العالمین و دلربایی می‌کند از خوبان عالم و روح والایش در آسمانها سکّانداری می‌کند عالم را... و چون نظر می‌کند، خاک را کیمیا می‌کند... 
با تو از جوشش خون شهید گفته بودم!
که در روزی که از آن ِ اوست و در آن روز به ثارالله پیوسته است، در کربلای عاشقی‌اش غوغا می‌کند، می‌‌جوشد و می‌خروشد و تمام زمین را در بر می‌گیرد... امروز؛ همان روزیست که خون «شاهرخ ضرغام» غوغا کرده و جوشیده و خروشیده و طوفان کرده و تمام زمین را فرا گرفته است... 
و تو این قلم را حنجره آن خون بدان که فریاد می‌کند آیات پنهان در پس پرده را! با من بیا! پرده‌ها را کنار زده‌اند و کنار رفتن پرده‌ها نه از منحصر به‌فرد بودن من و توست که از منحصر به‌فرد بودن شهید امروز است؛ شاهرخ ضرغام! پرده‌ها را کنار زده‌اند و نگاه عنایت خون ِ خدا را نشانمان می‌دهند که در غروب عاشورایی دستگیری کرده است از کسی که نامش در زیر نام حرّ بن یزید ریاحی نوشته شده بود! 
محبت بیکرانه ربّ العالمین است که در کلام حسین بن علی علیه‌السلام جاری می‌شود و حرّ بن یزید ریاحی را می‌خواند؛ به رحمت، به رأفت، به خویش! 
و محبت بیکرانه حسین بن علی علیه‌السلام است که در کلمات مسیحای جمارانی جریان می‌‌یابد و شاهرخ ضرغام را می‌خواند؛ به رحمت، به رأفت، به ربّ العالمین! اما از آنجا که حسین علیه‌السلام مصباح الهدی است، باید از تشعشع انوارش که انوار رسول الله است و نور فوق کل نور است مصادیقی رؤیت شود، چه آنکه حسین علیه‌السلام زنده به نور فوق کل نور است و حیات جاودانه اول بار به‌نام او ثبت گشته است... حیاتی جاودانه در ملکوت اعلی... در سدره المنتهی... در خلوت‌ترین نقطه عرش... و در ربوات المقدسین و در جنود الملائکه الصافین و خشوع الملائکه المسبّحین و فی المقدّسین و فوق احساس الکروبین، فوق غمائم النور، فوق تابوت الشهاده فی عمود النار و فی طور سیناء... و در خلوت‌ترین نقاط عرش... 
و مصادیق مسیحایی حسین بن علی علیه‌السلام که عاشورایش زمانها را در برگرفته و کربلایش مکانها را، نه فقط عاشورای ?? هجریست که تمام زمانهاست و تمام مکانهاست... و شاهرخ ضرغام؛ از آن مصادیق زنده‌شدگان و آزادشدگان به نور هدایت سکّاندار هدایت‌ها؛ حسین بن علی علیه‌السلام است. هم او که اشارتهای هدایت حسین علیه‌السلام را در کلمات سید ِ خمینی یافت و مجذوب به بارقه‌های ملکوتی او گشت و راه صدساله را یک شبه پیمود و از دامنه‌های الطاف وسیع الهی گذشت و در قلّه کمالات عاشورایی ایستاد... دیدی؟! همین جا... در میان شهرهای پر از دود و دم و گرد و غبار و معصیت و روزمرّگی نیز می‌توان پرده‌ها را کنار زد و شقّی از «یوم تبلی السرائر» را رؤیت نمود! 
امروز و در این غروب عاشورایی شمّه‌ای از نسیم حقیقت وزیده و ما را با نگاه عنایت حسین بن علی علیه‌السلام...مراقبه کن که ساعات این غروب را به بیهودگی از دست ندهی! اینجا باید مؤدب باشی ورنه پرده‌ها فرو می‌افتند و بین تو و قبیله شایستگان و زندگان منزلها و فرسنگها فاصله می‌افتد! به حال حرّ بن یزید ریاحی، به حال شاهرخ ضرغام بنشین به زانوی ادب و فقط نگاه کن! 
کلمات حسین‌علیه‌السلام اگر دل تو را منقلب نکند؛ از سنگها و شن‌ریزه‌های نینوا کمتری؛ که سنگریزه‌های نینوا نیز شکافتند از کلمات حسین بن علی علیه‌السلام آنگاه که فرمود چرا اصرار دارید مصباح الهدای حق را بشکنید و عزیز ربّ العالمین را بکشید... دم مسیحای جمارانی اگر وجود تو را زیر و زبر نکند؛ از نامسلمانان سرزمینهایی که از آنها می‌گذشت و موعظه می‌کرد کمتری؛ که نامسلمانها از شنیدن کلمات او و وزیدن دم قدسی اش زیر و زبر می‌شدند آنگاه که می‌گفت: «قیام کنید برای خدا»... 
گناهکار هم که باشی، اهل معصیت هم که باشی، از خوبان عالم هم که نباشی، از بدان هم که باشی؛ تا بدینجا رسیدی باید مراقبه کنی از دست ندهی فرصت هدایت را... هر کس را که راه نمی‌دهند در سکّان مصباح الله! 
نسیمی وزیده از جانب کربلا... آه بکش. ناله کن. اشکهایت را رها کن. دل بسپار. عاشق شو. عاشق شو... عاشق شو! «به آهی می‌توان از خود برون کردن جهانی را / که یک رهبر به منزل می‌رساند کاروانی را.» 
با کاروان آه همراه شو و با قافله اشک بسوز! مگر نگفتند شاهرخ ضرغام پیشترها هم که در عالم ظلمت به سر می‌برد شیدای حسین بن علی علیه‌السلام بود؟ مگر ندانستی که او با محبت حسین بن علی علیه‌السلام مسیحای جمارانی را یافت و با دم‌های قدسی مسیحای جمارانی؛ عاشورایی شد و نامش در زمره نام یاران ابی‌عبدالله علیه‌السلام ثبت گشت؟ 
آری! من و تو به سبب دعوتنامه‌ای که در این غروب عاشورایی از «شاهرخ ضرغام» گرفته‌ایم؛ پا در بیکرانه دنیای فیض گسترده مصباح‌الهدی گذاشته‌ایم... اگر دلت لرزید نترس! بگذار بلرزد! اگر اشکهایت جاری شد محزون مباش! بگذار جاری شود! اگر وجودت زیر و رو شد، غم به دلت راه نده! بگذار زیر و رو شود وجودت! داری به ساعات تحول و انقلاب جان می‌رسی. داری از پیله بیرون می‌‌آیی.
 حسین علیه‌السلام حرّ را نگاه می‌کند. نیازی به کلام نیست!
حسین علیه‌السلام با همان یک نگاه حرّ را آزاد کرده است. آزاد از بند خویش و از اسارت نفس خویش تا از پیله برون آید و پر و بال در لایتناهای کربلا باز کند... مسیحای جمارانی وارد خاک ایران شده. شاهرخ ضرغام پیش آمده تا دست مرادش را ببوسد. مسیحا حرفی نمی‌زند. فقط نگاه می‌کند. نیازی به حرف نیست. مسیحای جمارانی با همان نگاه شاهرخ ضرغام را آزاد کرده است. آزاد از خویش تا از پیله برون آید و پر در لایتناهای کربلا بگشاید... 
دلربای خراسانی سیدنا الخامنه‌ای دارد رو به دوربین‌ها نگاه می‌کند. من و تو داریم از خانه، از دانشگاه، از محل کار، از طریق همین صفحه تلویزیون نگاهش می‌‌کنیم و ذهنمان درگیر روزمرگیهامان گشته است! باور کن مقصر ماییم که مشغله‌های بیهوده تراشیده‌ایم برای خویش. و گرنه این همان نگاه است. همان نگاه که از کلام مستغنی ا‌ست. تو هم نگاهش کن. مثل حرّ بن یزید ریاحی و مانند شاهرخ ضرغام. دل بسپار. دل که بسپاری تو را هم این نگاه آزاد خواهد کرد تا از پیله برون آیی و بال و پر در لایتناهای کربلا بگشایی... 
قسم می‌خورم که این همان نگاه است! من و تو را دعوت کرده بودند برای دانستن همین راز! آرام باش و عاشق شو!
قرار است ما هم آزاد شویم از بند نفس و از پیله برون آییم... با همین نگاه... دل بسپار فقط!

  
  
اگر زینب نبود
کعبه بى نام و نشان مى ماند اگر زینب نبود

بى امان دار الامان مى ماند اگر زینب نبود

گرچه دادند انبیا هر یک نشان از کربلا

کربلا هم بى نشان مى ماند اگر زینب نبود

مکتب سرخ تشیع کز غدیر آغاز شد

تا ابد بى پاسبان مى ماند اگر زینب نبود

مکتب قرآن که از خون شهیدان جان گرفت

بى تحرک همچنان مى ماند اگر زینب نبود

کاروان مهدویت در مسیر فتنه ها

بى امیر کاروان مى ماند اگر زینب نبود

مجرى احکام قرآن او بود با صبر خویش

دین حق بى حکمران مى ماند اگر زینب نبود

کرد اسلام حسینى از یزیدى را جدا

حق و باطل توامان مى ماند اگر زینب نبود

در شناساى مسیر حق و باطل فکرها

بى گمان اندر گمان مى ماند اگر زینب نبود

شد گلستان کربلا از لاله هاى احمدى

وین گلستان در خزان مى ماند اگر زینب نبود

شعله عالم فروز نهضت سرخ حسین

زیر خاکستر نهان مى ماند اگر زینب نبود

ناله مظلومى لب تشنگان دشت خون

در گلوگاه زمان مى ماند اگر زینب نبود

خون ثارالله رمزى را که بر صحرا نوشت

داغ ناکامى به جان مى ماند اگر زینب نبود

اى ((موید)) (354) هر چه هست از زینب و ایثار اوست

جان هستى ناتوان مى ماند اگر زینب نبود

  
  
مدح و مصیبت حضرت رقیّه سلام الله علیها
بود و در شهر شام از حسین دخترى

آسیه فطرتى ، فاطمه منظرى

تالى مریمى ، ثانى هاجرى

عفّت کردگار، عصمت اکبرى

لب چو لعل بدخش ، رخ عقیق یمن
او سه ساله ولى عقل چلساله داشت

با چهل ساله عقل روى چون لاله داشت

هاله برده ز رخ ، رخ چو گل ژاله داشت

لاله روى او همچو مه هاله داشت

ژاله آرى نکوست ، بر گل نسترن
شد رقیّه ز باب نام دلجوى او

نار طورکلیم ، آتش روى او

همچو خیر النساء، خصلت و خوى او

کس ندیده است و چون چشم جادوى او

نرگسى در ختا، آهویى در ختن
گرچه اندر نظر طفل بود و صغیر

گر چه مى آمدى از لبش بوى شیر

لیک چون وى ندید چشم گردون پیر

دخترى با کمال ، اخترى بى نظیر

شوخ و شیرین کلام ، خوب و نیکو سخن
از نجوم زمین تا نجوم سما

دید در هجر او تربیت ماسوى

قره العین شاه ، نور چشم هدا

هم ز امرش روان ، هم ز حکمش بپا

عزم گردون پیر نظم دهر کهن
بر عموها مدام زینت دوش بود

عمّه ها را تمام زیب آغوش بود

خواهران را لبش چشمة نوش بود

خردیش را خرد حلقه در گوش بود

از ظهور ذکا، وز وفور فتن
بس که نشو و نما با پدر کرده بود

روى دامان او، از و پرورده بود

بابش اندر سفر همره آورده بود

پیش گفتار او، بنده پرورده بود

از ازل شیخ و شاب تا ابد مرد و زن
دیده در کودکى ، سرد و گرم جهان

خورده بر ماه رخ سیلى ناکسان

کتف و کرده هدف ، بر سنان سنان

در خرابه چه جغد ساخته آشیان

یا چه یعقوب و در کنج بیت الحزن
از یتیمى فلک کار او ساخته

رنگ و رخساره را از عطش باخته

از فراق پدر گشته چون فاخته

بانگ کوکوى او، شورش انداخته

در زمین و زمان از بلا و محن
داغ تبخاله را پاى وى پایدار

طوق و درگردنش از رسن استوار

وز طپانچه بُدَش ارغوانى عذار

گریه طوفان نوح ، ناله صوت هزار

نه قرارش بجان ، نى توانش به تن
در خرابه سکون ساخته در کرب

شور اَیْنَ اءبى ؟ کار او روز و شب

شامگاهان به رنج ، روزها در تعب

اى عجب اى سپهر از تو ثمّ العجب

تا کجا دون نواز شرمى از خویشتن
قدرى انصاف و کن آخر از هرزه گرد

عترت مصطفى وینقدر داغ و درد

شد زنانشان اسیر یا که شد کشته مرد

آخر این بیگناه طفل بیکس چه کرد

تا که شد مبتلا اینقدر در فتن
در خرابه شبى خفته و خواب دید

آفتابى به خواب رفت و مهتاب دید

آنچه از بهر وى بود و نایاب دید

یعنى اندر به خواب طلعت باب دید

جاى در شاخ سرو کرده برگ سمن
شاهزاده به شه مدّتى راز داشت

با پدر او بهرراه دمساز داشت

ناگهانش ز خواب بخت بد باز داشت

آن زمان با غمش چرخ و دمساز داشت

گشت و بیدار و ماند شکوه اش در دهن
در سراغ پدر کرد و آن مستمند

باز و چون عندلیب آه و افغان بلند

عرش را همچه فرش در تزلزل فکند

ساخت چون نى بلند ناله از بندو بند

جامه جان ز نو چاک و زد در بدن
زد درآن شب به شام برق آهش علم

سوخت برحال خویش جان اهل حرم

باز اهل حرم ریخت از غم به هم

گشته هریک ز هم چاره جو بهر غم

اُمّ کلثوم را زینب ممتحن
ناله وى رسید چون به گوش یزید

کرد بهرش روان راءس شاه شهید

آن یتیم غریب چون سر شاه دید

زد به سر دست غم وز دل آهى کشید

همچو صامت (268) پرید مرغ روحش ز تن


  
  
 « توسل و محبت خالصانه و هر چه بیشتر به اهل بیت (ع ) »

بگونه ای که هیچ گاه از ایشان دیده نشد که جز فرا خواندن افراد به سیره ائمه اطهار (علیهم السلام) کار دیگری از ایشان سر زده باشد .

سخن از کرامات و حکایات ایشان بیشتراز این جهت قابل توجه است که یک عاشق و سالک راستین الی الله تا چه حد می تواند در این مسیر به تعالی برسد ، در این صورت است که می بینیم داشتن کرامتی مثل طی الارض و صد ها کرامت بی بدیل برای ایشان کاملا عادی است و ملاک اصلی در مکتب ایشان میزان خلوص نیت وتوسل به اهل بیت (ع ) است ...

 مکتبی که ایشان خود را غلام آن می دانستند و به عمل نیز آنرا ثابت کردند ... آنچه در این بخش در مورد زندگی این خدمتگزار اهل بیت (علیهم السلام ) نقل شده تنها قسمت بسیار کوچکی از حکایاتی است که قابل نقل و ذکر بوده و تنها قطره ای است از بسیار ... اما پیش از آن لازم است که در مورد شیوه خودسازی و سلوک ایشان نکات بسیار مهمی را ذکر نماییم .

گفتار زیر توسط استاد محمد علی مجاهدی از شاگردان خاص و ارادتمندان جناب مجتهدی  در مورد شیوه سیر و سلوک ایشان نوشته شده که برای آشنایی هر چه بیشتر توصیه می کنیم پیش از خواندن سایر قسمتها آنرا مطالعه بفرمایید :

1- شیوه سلوکی آقای مجتهدی در توسل مستمر به حضرات معصومین (علیهم السلام) خصوصاً مولی الکونین حضرت ابی عبد الله الحسین (علیه السلام) کاملاً نمودِ عینی پیدا می‌کرد و اگر روزی صد بار نام سالار شهیدان را در محضر ایشان بر زبان می‌راندند در هر بار به حدی منقلب می‌شدند که بی‌اختیار به سان ابر بهار می‌گریستند و بغضی دیر پای گلوی ایشان را در هم می‌فشرد، به طوری که اغلب قادر به ادامه صحبت نبودند و کلامشان در این حال ناتمام می‌ماند.

2- میزان محبتی که در اعماق وجودشان نسبت به ائمه اطهار (علیهم السلام) ریشه دوانیده بود، در بیان و توصیف نمی‌گنجد و می‌فرمودند که:

« به برکت محبت این ذوات مقدس راه چندین ساله را می‌توان در فاصله زمانی کوتاهی طی کرد و حجاب‌ها را از میان برداشت. »

مرحوم حجت الاسلام نصیری بر این باور بود که:
« میزان محبتی که در قلب جناب مجتهدی نسبت به آل الله وجود دارد اگر در میان مردم تقسیم کنند همه مردم عاشق آن ذوات مقدس می‌گردند! »

3- بارها آقای مجتهدی بر این نکته پای می‌فشردند که:

 « خدمت خالصانه به خلق خدا خصوصاً به شیعیان و محبان آل الله، راه دور و دراز مقصود را نزدیک می‌کند و در اثر توفیق خدمت می‌توان جاده صد ساله را به گامی طی کرده، و دل شکسته‌ای را به خاطر خدا آباد کردن می‌تواند پشتوانه مطمئنی برای آبادی دنیوی و برزخی و اخروی انسان باشد. »

 طی شود جاده صد ساله به آهی گاهی.

4- جناب ایشان اهل سلسله‌ای نبودند چرا که مجذوبان سالک را با سلسله و خانقاه کاری نیست. روزی به من فرمودند که:

 « در مسیر سیر برزخی خود به مکانی رسیدم که با موانعی مخصوص محصور شده بود و اقطاب را در آن مکان گرد آورده بودند وقتی از علت آن جویا شدم گفتند که اینان باید در انتظار مریدان خود بنشینند تا به همراه آنان در پیشگاه عدل الهی حاضر گردند و پاسخگوی ارشادات خود باشند. »


5- ادب  آقای مجتهدی زبانزد خاص و عام بود و برای ذراری ائمه اطهار (علیهم السلام) خصوصاً، احترام فوق العاده‌ای قایل بودند و پیش از عارضه سکته مغزی، در پیش پای آنان تمام قد بلند می‌شدند و به ندرت اتفاق می‌افتاد که در حضور آنان بنشینند و به هنگام خداحافظی در نهایت ادب آنان را تا در خروجی بدرقه می‌کردند.

6- برای زایران حضرت ثامن الائمه علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و کریمه اهل بیت حضرت معصومه (علیها السلام) و کسانی که برای زیارت مسجد جمکران می‌رفتند، احترام زایدالوصفی از خود نشان می‌دادند، خصوصاً زایرانی که با قلبی شکسته و با حالی زار و خسته توفیق بر قراری ارتباط معنوی با این ذوات مقدس را پیدا می‌کردند با پذیرایی روحانی این مرد بزرگ رو به رو می‌شدند و به هنگام حضور در عتبات عالیات نیز همین شیوه مرضیه را درباره زایران معمول می‌داشتند.

7- جناب آقای مجتهدی می‌فرمودند که:

 « هر سالکی به رفیق راه نیاز دارد تا به اتفاق در مسیر مشترکی که دارند طی طریق کنند . »

 از مرید بازی جداً در پرهیز بودند و آن را دام راه اولیا می‌دانستند.

8- جناب آقای مجتهدی علاوه بر قرآن کریم و نهج‌البلاغه و صحیفه سجادیه و ادعیه مأثوره، یاران همراه را به مطالعه غزلیات حافظ و وحدت کرمانشاهی و نیز مراثی عاشورایی عمان سامانی و حجت الاسلام نیرتبریزی تشویق می‌کردند و خود نیز در ضمن توسلات از اشعار این بزرگان غافل نمی‌شدند.

9- در محفلی که ایشان حضور داشتند جایی برای غیبت و تهمت وجود نداشت، زیرا جاذبه وجودی ایشان اجازه صحبت‌های متفرقه را به احدی نمی‌داد چه رسد به مطالبی که آلوده به دروغ و غیبت و تهمت باشد! محضر ایشان سرشار از معنویت و شور و حال بود و انسان در محضر آن مرد خدا احساس سبکباری عجیبی می‌کرد به طوری که گاه وجود خود را نیز فراموش کرده و از گذشت زمانی بیخبر می‌ماند.

10- ایشان هیچگاه دستور و یا ذکری به افراد نمی‌دادند و اگر باطناً ناگزیر از این امر می‌شدند آن را به صورت غیر مستقیم بیان می‌کردند. مثلاً اگر بر طرف شدن مشکل فردی را در رفتن به مسجد جمکران می‌دیدند. می‌فرمودند:

« انشاءالله به مسجد جمکران می‌رویم و در آنجا دامن حضرت ولی عصر (علیه السلام) را می‌گیریم و مشکل خود را بر طرف می‌کنیم. »

11- حضرت آقای مجتهدی به ندرت به تعریف و یا تکذیب افراد می‌پرداختند مگر این که خود را باطناً ناگزیر می‌دیدند، و تکذیب ایشان نیز گزنده به نظر نمی‌رسید به شکلی که اگر قرار بود که صفت زشت یا عمل نکوهیده یک مدعی سلوک و ارشاد را  مورد نقد قرار دهند  :
اولاً در پاسخ سئوال کننده، نام طرف را تکرار نمی‌کردند و با ایراد مثالی از دیگران، مسأله را مورد بررسی قرار می‌دادند و به هنگام تعریف از اشخاص نیز، شور و حال فعلی آن شخص را در نظر می‌گرفتند و بی‌آنکه گذشته و یا آینده او را در تعریف خود دخیل بدانند، در جمله‌ای کوتاه نظر خود را ابراز می‌داشتند.

12- من شخصاً در طول آشنایی دامنه دار و طولانی خود با  آقای مجتهدی هرگز مشاهده نکردم که ایشان دیناری از افراد پول دریافت دارند و یا از افراد انتظار مادی و مالی داشته باشند، بلکه مطلب کاملاً بر عکس بود و ایشان برای رفع مشکلات مالی افراد از خود مایه می‌گذاشتند .

13-  آقای مجتهدی در صورتی که یکی از دوستان خود را در خور شنیدن رازی می‌دیدند و باطناً خود را از این امر ناگزیر می‌یافتند از تجربه‌های سلوکی خود یا خاطره‌های شیرینی که داشتند با او صحبت می‌کردند و این گونه نبود که هر کس که از راه برسد این توفیق شامل حالش گردد! و تعداد این دوستان رازدار حضرت آقای مجتهدی از انگشتان دست تجاوز نمی‌کرد و این که امروز هرکجا می‌روید صحبت از ایشان و مکاشفات و کرامات آن مرد خدا است اغلب این گفتگوها با واسطه صورت می‌گیرد یعنی این مطلب را در جایی شنیده و یا خوانده‌اند و از همین روی اختلافات و تفاوت‌هایی در نقل قول‌ها راه می‌یابد که گاه اصل مطلب را زیر سؤال می‌برد!

14- در انتساب برخی از مطالب به آقای مجتهدی باید جداً تردید کرد زیرا برخی از آنها با روش سلوکی آن مرد بزرگ منافات دارد. امیدواریم که طالبین راستین ، از روش سلوکی و نقطه نظرات ایشان به خوبی واقف گردند و در عدم پذیرش مطالب سخیفی که با کیان و شخصیت آن بزرگوار در تضاد است، تردید نکند و حداقل در صورت تردید با مراجعه به یاران صادق و راستین ایشان صحت و سقم مطلب را جویا شوند.

15-  آقای مجتهدی احدی را تحت عناوینی از قبیل: جانشین و نایب مناب خود معرفی نکرده‌اند و اگر چنین اتفاقی صورت می‌گرفت با شیوه سلوکی ایشان کاملاً در تضاد بود، چرا که روش سلوکی مجذوب سالک با روش متداول در سلسله‌های درویشی کاملاً فرق می‌کند و کار سالکان مجذوب آن هم از نوع خانقاهی آن را نباید با شیوه مجذوبان سالک یکی دانست.

16-  آقای مجتهدی بارها بر این مطلب تأکید می‌کردند که صرف حضور افرادی در محضر انسان‌های وارسته و راه رفته نمی‌تواند ملاک کمال سلوکی آنها باشد، بلکه نشان دهنده توفیقی است که هر از گاه خداوند نصیب آنان می‌سازد تا از مشاهده اولیای خدا به خود آیند و پا در راه خود سازی بگذارند و با تزکیه نفس و تحمل ریاضت‌های شرعی عملاً در راه سلوک الی الله گام بردارند و می‌فرمودند:

« هر سالکی باید با پای خود این مراحل را طی کند و با پای دیگران نمی‌توان طی طریق کرد. »


  
  

موعود خدا مرد خطر می خواهد/

 آری سفر عشق، جگر می خواهد/

 ای جمعیت میلیونی عصر ظهور/

او سیصد و سیزده نفر می خواهد


  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >